شرحی کوتاه از شورای شش نفره و سوالاتی که بی پاسخ ماند!
عُمَر، تعیین خلیفهی پس از خود را به شورایی متشکل از امیرالمؤمنین، زبیر، طلحه، عثمان، سعد بن ابیوقاص و عبدالرحمن بن عوف واگذار کرد.(تاریخ الخلفا،ص129) تا از بین خود یک نفر را بهعنوان خلیفه برگزینند و مخالفان منتخب گردن زده شوند.(انساب الاشراف،ج2،ص261) در چینش این شورا وزنهی عثمان سنگینتر است و طور که میبینیم این شورا خروجیای غیر عثمان به عنوان خلیفه هرگز نمیداشت چون عبدالرحمن شوهر خواهر عثمان بود و سعد نیز پسر عموی عبدالرحمن و از مخالفان امیرالمومنین(علیهالسلام) است و طلحه نیز پسر عموی ابوبکر بود که از زمان رحلت پیامبر با خلافت امیرالمومنین مخالف بود. تنها کسیکه در این شورا حامی حضرت شد، زبیر پسر عمهی حضرت است که در جریان غصب خلافت نیز با غاصبان خلافت به مخالفت پرداخته و از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حمایت کرد. بنابراین بدیهی است که با وجود یک حامی در این شورای شش نفره، شانسی برای انتخاب حضرت وجود نداشت.
پینوشت:
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، تاریخ الخلفا، حلب، دار القلم العربی، ۱۴۱۳ق_۱۹۹۳م.
بلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق-۱۹۹۶م.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بر اساس گزارشهای تاریخی اهل سنت، عمر بن خطاب در ۲۶ یا ۲۷ ذیحجّه سال ۲۳ق در ۶۰ یا ۶۳ سالگی به دست ابولؤلؤ غلام مغیرة بن شعبه به قتل رسید. بر اساس برخی منابع دیگر، او در ۲۷ ذیحجّه مجروح و پس از سه روز در ۳۰ ذیحجه از دنیا رفت.[1] عمر در بستر بیماری به فکر تعیین جانشینِ پس از خود افتاد و در امر جانشینی خود به مشورت پرداخت. برخی پیشنهاد کردند که او «عبیدالله بن عمر» فرزندش را خلیفه خود قرار دهد اما عمر این پیشنهاد را رد کرد. عمر گفت: اگر معاذ بن جبل، ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه زنده بودند، خلافت را به آنها میسپردم[2]، اما چون این افراد درگذشته بودند، عمر برای تعیین خلیفهی پس از خود شیوهای نو مطرح کرد چون آن دو روش سابق را که بر اساس آن، ابوبکر و خود او به خلافت برگزیده شدند را پسندیده نمیدانست. ابوبکر توسط اهل سقیفه به خلافت برگزیده شد و ابوبکر نیز بی آنکه نظر مردم را در تعیین خلیفه دخالت دهد، عمر را به جانشینی خویش منصوب کرد.
عمر این دو روش را به کنار نهاد و روش دیگری در پیش گرفت و با اعتراف به اینکه انتخاب ابوبکر با نظر مسلمانان نبود[3] و از این پس باید با مشورت آنان باشد شورایی متشکل از ۶ نفر را انتخاب کرد تا یکی را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند.
سپس اضافه نمود: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود: على(علیهالسلام)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، و عبدالرّحمن بن عوف؛ لذا باید خلافت به مشورت این شش نفر انجام شود تا یکى را از میان خود به عنوان خلیفه انتخاب کنند. آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر کنند، سپس نگاهى به آنها کرد و گفت: همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید؛ آنها سکوت کردند، دوباره این جمله را تکرار کرد. زبیر جواب داد: ما کمتر از تو نیستیم چرا به خلافت نرسیم! [جاحظ مىگوید: اگر زبیر یقین به مرگ عمر نمیداشت هرگز جرأت نمىکرد این سخن را با این صراحت بگوید].
سپس عمر براى هر یک از شش نفر عیبى برشمرد؛ به طلحه گفت: «پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) از دنیا رفت در حالى که به خاطر جملهاى که بعد از نزول آیه حجاب گفتى از تو ناراضى بود».[4]
به زبیر گفت: «اما تو ای زبیر! سوگند به خدا که یک شبانه روز قلبت مهربان نیست. بدخلق و مفسدی. یک روز قلبت خشن و خسیس است و روز دیگری مؤمن و تسلیم، و روز دیگر کافر و غضب آلود. اگر از کسی و چیزی خرسند باشی به آن ایمان خواهی داشت و اگر ناراضی باشی، کافری. روزی انسان و روزی شیطانی!».
به على(علیهالسلام) گفت: «تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبى هدایت مىکنى ولی تنها عیب تو این است که بسیار مزاح مىکنى! اگر شوخ طبع نبودی و در اداره مملکت با صلابت و خشونت رفتار میکردی برای خلافت شایسته بودی. سوگند به خدا، اگر ایمان تو را با ایمان اهل زمین بسنجند ایمان تو بر همه زیادتی کند».
به عثمان گفت: «کَاَنِّی بِکَ قَدْ قَلَّدَتْکَ قُرَیْشُ هذَا الاَمْرَ لِحُبِّها اِیّاکَ، فَحَمَلْتَ بَنِی اُمَیَّهَ وَ بَنِی اَبِی مُعِیط عَلى رِقابِ النّاسِ، وَ آثَرْتَهُمْ بِالْفَىْءِ، فَسارَتْ اِلَیْکَ عِصابَهٌ مِنْ ذُوبانِ الْعَرَبِ، فَذَبَحُوکَ عَلى فِراشِکَ ذَبْحاً؛ گویا مىبینم که خلافت را قریش به دست تو دادهاند و بنىامیّه و بنى ابنمُعیط را بر گردن مردم سوار مىکنى و بیتالمال را در اختیار آنان مىگذارى و گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مىبرند».
به سعد بن ابى وقاص گفت: «اما تو ای سعد! متکبر، متعصب و اخلالگری؛ و فقط برای جنگ و کشتار شایستهای؛ اگر ریاست روستایی با تو باشد از اداره آن درمانده شوی. اگر بند مشکی را به دست تو دهند نمیتوانی آن را حفظ کنی».
به عبدالرّحمان بن عوف نیز گفت: «تو مردى سست دل و ضعیف هستى و از اداره خانواده خود عاجزی. مرد ضعیفى همانند تو، شایسته این جایگاه نیست».
عمر سرانجام ابوطلحه انصارى را خواست و به او فرمان داد که پس از دفنش با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانهاى جمع کنند تا براى تعیین جانشین به مشورت بپردازند، هرگاه پنج نفر به کسى رأى دهند و یک نفر در مخالفت پافشارى کند، گردنش را بزنند. اگر چهارنفر بر یکی توافق کردند، دو نفر مخالف را گردن بزنند و اگر سه نفر بر یکی و سه نفر بر دیگری توافق کردند آن گروهى را که عبدالرحمان بن عوف در میان آنهاست مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشارى کنند گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و این ششن نفر کسی را از میان خود به عنوان خلیفه برنگزیدند هر شش نفر را گردن بزنند تا مسلمانان خود، شخصى را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. و ابوطلحه نیز قول داد تا این امر را اجرا نماید.
سرانجام طلحه که مىدانست با وجود على(علیهالسلام) و عثمان، خلافت به او نخواهد رسید و از على(علیهالسلام) دلِ خوشى نداشت جانب عثمان را گرفت ولی زبیر حقّ خود را به على(علیهالسلام) واگذار کرد. سعد بن ابى وقاص حقّ انتخاب خویش را به پسر عمویش عبدالرحمان بن عوف داد بنابراین شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: على(علیهالسلام)، عبدالرحمان و عثمان. اما عبدالرحمن نیز به ظاهر، خود را نسبت به خلافت بیمیل جلوه داد؛ بنابراین فقط علی(علیهالسلام) و عثمان نامزد خلافت بودند ازینرو رأی و نظر عبدالرحمن بسیار حائز اهمیت شد. عبدالرحمان که میدانست امیرالمومنین(علیهالسلام) هرگز روش خلافت دو خلیفه سابق را قبول ندارد رو به على(علیهالسلام) کرد و گفت با تو بیعت مىکنم به شرط آنکه طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش عمر و ابوبکر با مردم رفتار کنى؛ على(علیهالسلام) در پاسخ گفت: طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و اعتقاد خودم عمل مىکنم. عبدالرحمان رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار نمود و عثمان آن را پذیرفت. عبدالرحمان سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جوابها را از امیرالمومنین(علیهالسلام) و عثمان را شنید لذا دست عثمان را برای خلافت فشرد.[5] این جا بود که على(علیهالسلام) به عبدالرحمان فرمود: «به خدا سوگند تو این کار را نکردى مگر این که از عثمان انتظارى دارى همان انتظارى که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند؛ تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند ولى هرگز به مقصود خود نخواهى رسید. این اولین بار نیست که در مخالفت با ما اجتماع میکنید و ما را از حق خود بازمیدارید. این امر به سنتی بر ضد ما تبدیل شده است».[6]
برخی بر این باورند که ترکیب شورا به گونهای بود که در نهایت به انتخاب عثمان میانجامید، زیرا طبق پیشبینی امام علی(علیهالسلام)، سعد با پسرعموی خود عبدالرحمان مخالفت نمیکرد و عبدالرحمان که شوهرخواهر عثمان است، به او رأی میداد. در این صورت اگر طلحه و زبیر هم با علی(علیهالسلام) موافق میبودند، فایدهای نمیبخشید؛ چرا که عبدالرحمان در گروه طرفدار عثمان بود.[7]
از اینرو این شورا از جهات مختلفی زیر سوال است:
1- اگر بنابر آراى مردم است، چرا تبعیت از نظر عام مردم صورت نگیرد؟ و اگر بنابر انتصاب است شوراى شش نفرى چرا؟ و اگر شورا باید خلیفه را برگزیند شخصیّتهاى معروف دیگرى در میان مسلمین نیز بودند. این شش نفر مگر چه مزیت و برتری بر دیگر صحابهای همچون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و ابن مسعود و .... داشتند؟! آیا شکی وجود دارد که عمر، صحابهای که علی(علیهالسلام) را بر حق میدانستند عمدا در جمع شورا قرار نداد تا او رأی نیاورد و خلیفه نشود؟!
2- اگر این شش نفر مشمول رضاى پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بودند پس تصریح نارضایتى پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تا آخر عمر از طلحه چه مفهومى مىتواند داشته باشد؟ آیا این تناقض آشکار در کلام عمر نیست؟
3- آیا پیامبر به غیر از آن شش نفر از دیگر صحابهی خود راضی نبود؟! اگر راضی بود پس چرا دلیل انتخاب این شش نفر را رضایت پیامبر قرار داد و چرا دیگر صحابه را در شورا قرار نداد؟! و اگر راضی نبود پس چرا شما اهل سنت اینقدر بر عدالت همه صحابه اصرار میورزید؟!
4- اینکه آن شش نفر طی سه روز نتوانند بر خلافت کسى توافق کنند چگونه مىتوان گردن همه را زد؟! آیا کشتن کسی که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) تا آستانه رحلت از او رضایت داشته و پس از آن نیز تا زمان تشکیل شورا، گناهی که سزاوار قصاص و کشتن باشد از او مشاهده نشده جایز است؟! آیا برنگزیدن فردی از میان خود، آنچنان گناه بزرگی است که مجازات آن کشتن است؟!
5- اگر واقعاً هدف، شورا بود پس چرا عمر پیشبینى خلافت عثمان را با صراحت ذکر کرد؟ و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامى مىترسید، لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد، تا نفر دیگرى انتخاب شود.
به جز عیبی که عمر به علی(علیهالسلام) نسبت داد معایبی که برای دیگران بر شمرد تا بدانجا زشت و خفتبار است که امت مسلمان باید از وجود چنین زمامدارانی، شرمسار باشد. در حقیقت برشماری آن ویژگیها برای آن پنج نفر _ به خصوص آن چه که به عثمان گفت _ بدترین جسارت به امت اسلام بود، که چنین کسانی بر ایشان حکمرانی میکنند.
6- در صورتى که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرند چرا آن طرف که على(علیهالسلام) است و به گفته عمر، مردم را به سوى حق و راه روشن فرا مىخواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود؟!
7- آیا مزاح کردن مشکلى در امر خلافت ایجاد مىکند و آیا این اشکال با اشکالى که بر عثمان گرفت "که اگر تو بر مردم مسلّط شوى بنى امیّه را برگردن مردم سوار خواهى کرد و بیت المال را غارت مىکنند" هرگز مىتواند برابرى کند؟
8- چرا عمر به عبدالرحمن بن عوف، نقش تعیین کننده در شورا داد؟ اگر به خاطر افضلیت او بود پس چرا از همان ابتدا خلافت را به او نسپرد؟ و اگر بخاطر افضلیتش نبود پس چرا به او نقش تعیین کننده داد؟ آیا امیرالمومنین(علیهالسلام) شایستهتر به این نقش تعیینکنندگی نبود؟
اگر مسلمانان در برتری علی(علیهالسلام) بر ابوبکر اختلاف داشتند، هیچگاه در برتری او بر عبدالرحمن بن عوف تردید و اختلاف نداشتند. با آن که صدها سال نگارش تاریخ در دست خلفا بوده است، تا این زمان در هیچ کتاب تاریخی نمیتوان نام محققی را یافت که برای عبدالرحمن بن عوف خصوصیات برجستهای افزون بر امتیازات علی(علیهالسلام) یا حتی زبیر بن عوام بر شمرده باشد، حال آن که شیوه اجرای طرح شورا از سوی خلیفه طوری تعیین گردید که در حقیقت عبدالرحمن دو رأی داشته باشد زیرا در صورت مساوی شدن رأیها، با تمایل وی به هر گروه - حتی اگر کسی دیگری رأی خود را به عبدالرحمن واگذار نمیکرد - جانب او ترجیح مییافت و رای گروهی که وی در میان آنها است رأی نهایی شناخته میشد.
9- چرا علی(علیهالسلام) عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را پذیرفت ولی عمل به روش دو خلیفه پیشین را نپذیرفت؟ آیا جز این است که عمل آنان بر خلاف کتاب خدا بود؟!
عمر به خوبی میدانست که فرد پیروز آن گروه، عثمان است چون از دشمنی و اختلاف طلحه و سعد با امیرالمومنین(علیهالسلام) مطمئن بود و نیز اطمینان داشت که عثمان و عبدالرحمن نیز به علی(علیهالسلام) رای نمیدهند. با این حال گرداننده صحنه شورات را عبدالرحمن قرار داد تا راز نهفتهی طرحِ از پیش ریخته، مخفی بماند و هیچ کس نتواند عمر را متهم سازد که او از همان نخست به زمامداری عثمان رأی داده است.
به راحتی میتوان تشخیص داد که ایجاد شورا برای انتخاب خلیفه، تنها پوششی برای مخفی نگهداشتن انتخابِ از پیش طراحی شدهی عثمان برای خلافت، و پنهان کردن نیتِ تداوم غصب خلافت بود زیرا هر طور که مینگریم وزنه انتخاب عثمان سنگینتر است زیرا عمر شورای را به گونهای طراحی و مدیریت کرد که سرانجامِ خروجیِ شورا انتخاب عثمان باشد و شانسی برای انتخاب علی(علیهالسلام) نباشد.
پینوشت:
[1]. تاریخ الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب یعقوبی، بیروت، دارصادر، بیتا، ج۲، ص۱۵۹و۱۶۰؛/ و الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبدالبر أبوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عاصم النمری القرطبی(م463ق)، المحقق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجيل، بيروت، چاپ اول، 1412ق-1992م، ج3، ص1155-1156، متن کتاب؛/ و مروج الذهب و معادن الجوهر، أبوالحسن علی بن الحسین مسعودی، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۳۲۰ و ۳۲۱.
[2]. الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ابن قتیبة أبومحمد عبدالله بن مسلم دینوری(م۲۷۶ق)، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، ۱۴۱۰ق-۱۹۹۰م، ج1، ص42.
[3]. «....إنه بلغن ان قائلا منكم يقول والله لو مات عمر بايعت فلانا فلا يغترن امرؤ أن يقول إنما كانت بيعة أبي بكر فلتة وتمت الا وانها قد كانت كذلك ولكن الله وقي شرها ...». صحیح البخاری، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاری الجعفی، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة، ترقيم: محمد فؤاد عبد الباقی، چاپ اول، 1422ق، ج8، ص168، ح6830، متن کتاب؛ همان، قاهره، المکتبة السلفیة ج4 ص258؛/ و الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ابن أبی شيبة ابوبکر عبدالله بن محمد بن إبراهيم بن عثمان بن خواستی العبسی(م235ق)، المحقق: كمال يوسف الحوت، ریاض، مكتبة الرشد، چاپ اول، 1409ق، ج6، ص452، ح32868، متن کتاب؛ همان، ج7، ص431، ح37042 و 37043، متن کتاب؛/ و صحیح ابن حبان، محمد بن حبان بستی، بیروت، موسسة الرساله، دوم، 1414ق، ج2ص157؛/ و أنساب الأشراف، احمدبن یحیی بلاذری، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۴ق، ص۱۹۷۴، ج 1 ص583-584 و 590؛/ و شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، ۱۳۸۷_۱۳۸۲ق،ج6، ص47؛/ تاریخ الأمم و الملوک، أبو جعفر محمد بن جریر طبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق-۱۹۶۷م، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۶؛/ و الکامل فی التاریخ، عزالدین ابن اثیر أبوالحسن علی بن أبی الكرم،تحقيق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دارالكتاب العربی، چاپ اول، 1417ق-1997م، ج2، ص188، متن کتاب؛/ و بغية الرائد فى تحقيق مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، حافظ علی بن ابی بکر الهیثمی(م807ق)، محقق: عبدالله محمد الدرویش، بیروت، دارالفکر، 1414ق-1994م، ج5، ص622، متن کتاب؛/ و نهجالبلاغه، خطبه 136.
معنای فلتة: لغزش، ناگهانی و بی مشورت.
[4]. منظور از آیه حجاب آیه «فَاسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ» است که درباره زنان پیامبر آمده است. طلحه گفت: پیامبر مىخواهد امروز زنان خود را از ما بپوشاند، ولى فردا که از دنیا رفت، ما با آنان ازدواج مىکنیم. طلحه گفت: اگر رسول خدا بمیرد من با عایشه ازدواج میکنم زیرا او دختر عموی من است .پس از این سخن طلحه، آیه 53 سوره احزاب«وَ مَا کَانَ لَکُم تُؤذُوا رَسُولَ اللهِ وَ لا أَن تنکحوا أَزوَاجَه مِن بَعدِه أَبداً؛ هیچ یک از شما حق ندارید رسولخدا را برنجانید و هرگز نباید زنانش را پس از مرگ او به ازدواج خود در آورید» نازل شد و ازدواج با همسر پیامبر را پس از رحلت آن حضرت ممنوع کرد. ر.ک: تفسیر ابن کثیر و تفسیر قرطبی و آلوسی در ذیل آیه 53 سوره احزاب.
نکته قابل توجّه آن است که این سخن عمر، درباره طلحه در تناقض آشکارى است با آنچه در آغاز گفت که پیامبر از دنیا رفت و از این شش نفر راضى بود.
[5]. تاریخ الخلفا، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی، حلب، دار القلم العربی، ۱۴۱۳ق_۱۹۹۳م، ص129؛ همان، المحقق: حمدی الدمرداش، مكتبة نزار مصطفى الباز، چاپ اول، 1425ق-2004م، ص122؛/ و جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر بلاذری، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق_۱۹۹۶م، ج2، ص261؛/ و الإمامة و السیاسة، پیشین، ج1، ص28؛/ و تاریخ یعقوبی،پیشین، ج2،ص160؛/ و الطبقات الكبرى، أبوعبدالله محمد بن سعد، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتبالعلمية، چاپ اول، 1410ق-1990م، ج3،ص47؛ / و الاعْتِصَام، إبراهيم بن موسى الشاطبی، المملكة العربية السعودية، دار ابن الجوزی، چاپ اول، 1429ق-2008م، ج3 ص216؛/ تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، شمس الدین ذهبی، بیروت، دار الكتاب العربى، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۳۰۴؛/ و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص185- 188.
[6]. تاریخ یعقوبی، پیشین، ج۲، ص۱۶۲؛/ و تاریخ الأمم و الملوک، پیشین، ج۳، ص۲۹۶ و ۳۰۲؛/ و التنبیه و الإشراف، أبوالحسن علی بن الحسین مسعودی، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، القاهرة، دار الصاوی، بیتا، (افست قم: مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامیة)، ص۲۵۲-۲۵۳؛/ و شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، پیشین، ج۱، ص۱۹۴؛/ و البدء و التاریخ، ابونصربن مطهر بن طاهر مقدسی، ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا، ج۵، ص۱۹۲؛/ و السقیفة و فدک، ابی بکر احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری، بیروت، شرکه الکتبی، ۱۴۱۳ق، ص۸۷.
[7]. نهجالبلاغه، دشتی، ص۳۰؛/ و شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، پیشین، ج۱، ص۱۸۸.
افزودن نظر جدید