ادعای حنابله بر مستجاب الدعوة بودنِ ابراهیم حربی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن بشر، معروف به ابراهیم حربی از معاصران و ملازمان احمد بن حنبل، از عالمان حنابله و اهل حدیث است، که آنان مانند باقی علمای خود، سعی در بزرگ نمودن وی کردهاند، و مانند بقیه موارد، که با تعریف خوابهایی در مورد آنان غلوهایی انجام میدادند،[1] و به دیگران اتهام غلو زده و آنان را غالی میخوانند؛ خود اهل غلو بوده و با این روش بزرگان خود را اهل کرامات مینمایانند.
مثلاً در مورد ابراهیم حربی جریاناتی نقل کردهاند که مستجاب الدعوه بودن او را میرساند.
آنها نقل نمودهاند که قاضی اسماعیل بن اسحاق، علاقه شدیدی به دیدن ابراهیم حربی داشت، اما ابراهیم حربی به دیدن او نمیرفت و میگفت: به خانهای که نگهبان و دربان داشته باشد، وارد نمیشوم. علت نیامدن ابراهیم حربی را به اسماعیل بن اسحاق خبر دادند. او گفت: درِ خانهام را مانند درهای مسجد جامع باز میگذارم. هنگامیکه ابراهیم حربی به منزل او آمد و کفشهایش را درآورد، قاضی محمد بن یوسف کفشهای ابراهیم حربی را در دستمالی قرار داد. ابراهیم حربی هنگام خروج دنبال کفشهای خود میگشت.
محمد بن یوسف آنها را از داخل دستمال، بیرون آورد و به او داد.
ابراهیم حربی در حق او دعا کرده و گفت: تو به علم احترام گذاشتی، خداوند گناهان تو را ببخشد.
وقتی قاضی محمد بن یوسف از دنیا رفت، شخصی او را در خواب دید و از وضعیت او پرسید. او در جواب گفت: «دعای ابراهیم حربی در حق من مستجاب شد و تمامی گناهان من بخشیده شد.»[2]
ذهبی ماجرای دیگری در استجابت دعای ابراهیم حربی میآورد، که ابراهیم بن جابر از شاگردان ابراهیم حربی، قضیهای مفصل از درس او نقل میکند، که دو شاگرد ابراهیم که با یکدیگر به شدت قهر نموده بودند، طوریکه اگر یکی به کلاس میآمد، دیگری نمیآمد، ابراهیم بن حربی برای دوستی آن دو و مهربان شدن آنان به یکدیگر، دعا نمود و دعای او مستجاب شد، بهطوریکه در همان سال آنان با هم به حج رفته و در منا آن دو را در لباس احرام کنار یکدیگر دیدم.[3]
بنابراین با نقل قضایایی که صحت آن معلوم نیست و بعضی از آنها با کمک خواب که نزد دیگران حجیت ندارد، قصد بزرگ نمودن عالمان خود را دارند، ولی در مقابل کرامات و معجزات دیگران، با متهم نمودن آنان به غلو، به راحتی رد نموده و نمیپذیرند.
پینوشت:
[1]. «غلو در مورد یحیی بن معین»، «غلو حنابله در مورد احمد بن نصر»، «غلو درباره ابوزرعه»، «غلو کردن اهل حدیث و ساخت فضیلت برای علی بن موفق»
[2]. «حكى لنا البرقاني رحمه الله قال كان إسماعيل بن إسحاق القاضي يشتهي رؤية إبراهيم الحربي وكان إبراهيم لا يدخل عليه يقول: لا أدخل دارا عليها بواب فأخبر إسماعيل بذلك فقال أنا أدع بابي كباب الجامع فجاء إبراهيم إليه فلم دخل عليه خلع نعليه فأخذ أبوعمر محمد بن يوسف القاضي نعليه ولفهما في منديل دبيقي وجعله في كمه وجرى بينهما علم كثير فلما قام إبراهيم التمس نعليه فأخرج أبوعمر النعل من كمه فقال له إبراهيم غفر الله لك كما أكرمت العلم فلما مات أبوعمر القاضي رئي في المنام فقيل له ما فعل الله بك فقال أجيبت في دعوة إبراهيم الحربي رحمه الله.» معجم الادباء، حموی، دارالفکر، 1400ق، ج1، ص126.
«و يروى أن أبا إسحاق الحربي لما دخل على إسماعيل القاضي، بادر أبوعمر محمد بن يوسف القاضي إلى نعله، فأخذها، فمسحها من الغبار، فدعا له، وقال: أعزك الله في الدنيا والآخرة، فلما توفي أبوعمر، رؤى في النوم، فقيل: ما فعل الله بك؟ قال: أعزني في الدنيا والآخرة بدعوة الرجل الصالح.» سیر اعلام النبلاء، ذهبی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق، ج13، ص357.
[3]. «قال إبراهيم بن جابر: كنت أجلس في حلقة إبراهيم الحربي، وكان يجلس إلينا غلامان في نهاية الحسن والجمال من الصورة والبزة، وكأنهما روح في جسد، إن قاما قاما معا، وإن حضرا، فكذلك، فلما كان في بعض الجمع، حضر أحدهما [و] قد بان الاصفرار بوجهه والانكسار [في عينيه] ...، فلما كانت الجمعة [الثانية]، حضر الغائب، ولم يحضر الذي جاء في الجمعة الأولى منهما، وإذ الصفرة والانكسار بين في لونه ... وقلت: إن ذلك للفراق الواقع بينهما، وذلك للألفة الجامعة لهما، فلم يزالا يتسابقان في كل جمعة إلى الحلقة، فأيهما سبق [صاحبه] إلى الحلقة لم يجلس الآخر ... فلما كان في بعض الجمع، حضر أحدهما فجلس [إلينا]، ثم جاء الآخر [فأشرف على الحلقة] فوجد صاحبه قد سبق، وإذا المسبوق قد أخذته العبرة، فتبينت ذلك منه في دائرة عينيه، وإذا في يسراه رقاع صغار مكتوبة، فقبض بيمينه رقعة منها، وحذف بها في وسط الحلقة، وأنساب بين الناس مستخفياً، وأنا أرمقه، وكان ثم أبوعبيدة بن حربويه، فنشر الرقعة وقرأها ... وفيها دعاء، أن يدعو لصاحبها مريضا كان أو غير ذلك، ويؤمن على الدعاء من حضر، فقال الشيخ: اللهم أجمع بينهما، وألف قلوبهما، واجعل ذلك فيما يقرب منك، ويزلف لديك. وأمنوا على دعائه ... ثم طوى الرقعة وحذفني بها، فتأملت ما فيها ... فإذا فيها مكتوب:
عفا الله عن عبد أعان بدعوة * لخلين كانا دائمين على الود
إلى أن وشى واشي الهوى بنميمة * إلى ذاك من هذا فحالا عن العهد
... فلما كان في الجمعة الثانية حضرا جميعاً، وإذا الاصفرار والانكسار قد زال، فقلت لابن حربويه: إني أرى الدعوة قد أجيبت، وأن دعاء الشيخ كان على التمام ... فلما كان في تلك السنة كنت فيمن حج، فكأني أنظر إلى الغلامين محرمين ... بين منى وعرفة، فلم أزل أراهما متآلفين إلى أن تكهلا.» سیر اعلام النبلاء، ذهبی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق، ج13، ص365- 366.
افزودن نظر جدید