راز بعثت پیامبر اعظم و ضرورت استمرار دعوت پیامبران
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در نهجالبلاغه دربارۀ شخص پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم) و هدف بعثت ایشان مطالبی آمده، که بر اساس آن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث شد تا مردم را از جهل و ضلالت نجات دهد و معرفت صحیح به آنها ارزانی دارد، و از آنسو، آنان را به پرستش و اطاعت خدا تشویق کند. خداشناسی و خداپرستی، رمز سعادت انسان است و انبیا به همین جهت مبعوث شدند. انبیا برای تعلیم آشپزی یا بنّایی یا هواپیماسازی نیامدهاند؛ چون اینها چندان در سعادت ابدی انسان نقش ندارد. سعادت ابدی انسان در خداپرستی و خداشناسی است. اگر انسان در آنجا کمبودی دارد، باید به او کمک کنند. امور دنیوی را بشر به تدریج با علم و تجربیات خود، تحصیل میکند. شاید انبیا در این زمینه نیز کمک کنند؛ اما ضرورتی ندارد. آنچه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرینش میشود، این است که بشر نتواند خدا را بشناسد، و راه اطاعت و عبادت خدا را بیابد. اگر اینگونه نباشد، انسان به هدفی که برای آن آفریده شده است نمیرسد و نقض غرض میشود. بنابراین خداوند باید پیغمبر را بفرستد و اگر نفرستد نقض غرض میشود و با حکمتش سازگار نیست. حکمت خدا ایجاب میکند که پیغمبرانی را بفرستد و معنای این وجوب این نیست که حکمی فقهی برای خدا نوشته باشیم که بر تو (خدا) واجب است پیغمبر بفرستی؛ بلکه معنایش این است که فرستادن پیامبران، مقتضای حکمت خداست و اگر بر فرض محال این کار را نکند، با حکمت او سازگار نیست.
ضرورت استمرار دعوت پیامبران
اکنون ببینیم کاری که انبیا انجام میدهند و ضرورت دارد و اگر نباشد، نقض غرض آفرینش میشود، به زمان معینی اختصاص دارد، یا این نیاز همیشه برای بشر وجود دارد و چیزی نمیتواند جایش را بگیرد؟ برهانهایی که بیان شد، اثبات میکرد که ما راهی به جز عقل و راههای عادی در شناخت انسانها میخواهیم، که حقیقتش را نمیدانیم؛ یعنی راه وحی؛ همانکه خدا به انبیا یاد داد، ولی حقیقت آن برای ما روشن نیست. خدا کاری میکند که انبیا بفهمند و پیام خدا را به مردم برسانند. ما همین اندازه از وحی میدانیم؛ وگرنه حقیقت آن را نمیتوان فهمید. آیا نیازی که موجب میشد خدا انبیا را بفرستد تا راه خداشناسی و خداپرستی را بهتر به بشر بیاموزند، به زمان خاصی مربوط بود؟ مثلا تا قرن ششم میلادی ضروری بود، و پس از آن احتیاجی نیست؟ یا آنکه به دورۀ ویژهای مربوط نیست و بشر تا بشر است، این نیاز را دارد؟ اگر عقل بشر به اوج کمال برسد، حقیقت عالم برزخ و بهشت و قیامت را نمیفهمد. حداکثر چیزی که حکما گفتهاند و چه بسا از بیانات انبیاء الهام گرفته باشند، این است که روح انسان پس از مرگ باید باقی باشد و لذت و عذابی داشته باشد؛ اما این چه نوع لذت و رنجی است و چگونه و در کجا واقع میشود؟ چه عالمی است و چه خصوصیاتی دارد؟ پاسخ این پرسشها را عقل بشر نمیفهمد.
آنچه بیشتر فیلسوفان و حکما ادعا کردند و در مقام اثبات آن برآمدند، اصل معاد، اعم از روحانی و جسمانی است. ویژگیهای معاد جسمانی را نمیتوان با عقل اثبات کرد؛ همانگونه که بشر روش بندگی خدا را با عقل خود یاد نمیگیرد؛ اینکه مثلا ماه رمضان را بشناسد و بگوید باید روزه گرفت. ربطی به عقل ندارد که سی روز باید روزه باشد یا 29 روز باشد؛ چرا از اول طلوع فجر تا غروب آفتاب باید امساک کرد و اندکی کمتر یا بیشتر نباشد؟ چرا از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب نباشد؟ و همینگونه است درباب سایر احکام؛ مثلا چرا نماز باید دو رکعت یا سه رکعت باشد؟ چرا یک رکعت یا پنج رکعت نباشد؟ اگر پنج رکعت بخوانیم چطور میشود؟ مگر نه آن است که بیشتر بندگی خدا میکنیم؟ در احکام شرعی برای برخی گناهان هشتاد ضربه شلاق، ولی برای برخی دیگر صد ضربه مقرر شده است. اینها چیزهایی نیست که به عقل آدمی برسد. امروزه اصرار بر این است که دین را از مسائل دنیا جدا کنند -اگرچه سکولاریزم ریشه در قرنها پیش در مغربزمین دارد- و مسائل اجتماعی را بیارتباط به دین معرّفی کنند. از همان صدر اسلام، آنچه مکتب اهلبیت (علیهم السّلام) را از مکتبی که آن زمان رواج داشت (مکتب ابوحنیفه) متمایز میکرد، همین بود که أئمه اهلبیت (علیهم السّلام)، مردم را از قیاس و اثبات احکام با عقلهای متعارفی که ما داریم نهی میکردند و میفرمودند مکتب ما اینگونه نیست و چقدر دین از عقول مردم (اندیشۀ سطحی) دور است. آن داستان را همه شنیدهاند که اگر کسی انگشت کسی را ببرد، چقدر باید دیه بدهد، اگر دو انگشت ببرد چقدر؛ ولی به چهار انگشت که میرسد، نسبتها در دیۀ زن و مرد تغییر میکند. ابان بن تغلب گوید: «به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردم: به نظر شما اگر مردی انگشت زنی را ببرد، چه مقدار دیه دارد؟ فرمود: ده شتر. گفتم: اگر دو انگشت ببرد؟ فرمود: بیست شتر. گفتم: اگر سه انگشت ببرد؟ فرمود: سی شتر. گفتم: اگر چهار انگشت ببرد؟ فرمود: بیست شتر. گفتم: سبحان الله. سه انگشت ببرد سی شتر، ولی چهار انگشت ببرد بیست شتر؟! ما در عراق که بودیم این حکم را شنیدیم و از گویندهاش تبری جستیم، گفتیم شیطان چنین حکمی آورده است. فرمود: آهسته! ای ابان، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین حکم فرموده است که (دیۀ) زن تا یکسوم دیه، برابر مرد است، پس اگر به ثلث رسید، (دیه زن) نصف میشود. ای ابان، تو با (تکیه بر) قیاس با من بحث کردی، در حالی که هرگاه سنت و آیین (الهی و نبوی) قیاس کرده شود، دین از میان میرود».[1]
حضرت صادق (علیه السّلام) در برخورد با ابوحنیفه، بر قابل قیاس نبودن مسائل دینی تأکید میکردند. در حدیث ملاقات ابوحنیفه با امام صادق (علیه السّلام) نیز آمده است: «... امام به من فرمود: به من خبر رسیده است که تو به قیاس باور داری؟ گفتم: آری، نظر من چنین است. فرمود: وای بر تو ای نعمان، اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که وقتی خدا به او فرمان سجده بر آدم داد، در برابر خدا قیاس کرد و گفت مرا از آتش و او را از گل آفریدی! فرمود: ای نعمان، قتل مهمتر است یا زنا؟ گفتم: قتل. فرمود: پس چرا خداوند برای اثبات قتل، دو شاهد قرار داده، ولی برای اثبات زنا چهار شاهد؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه... . فرمود: منی مهمتر است یا بول؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا برای (خروج) منی غسل قرار داده، ولی برای بول، وضو؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: نماز مهمتر است یا روزه؟ گفتم: نماز. فرمود: پس چرا حایض باید روزهها را قضا کند، ولی نمازهای او قضا ندارد؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: زن ضعیفتر است یا مرد؟ گفتم: زن. فرمود: پس چرا خدا سهم ارث مرد را دو برابر زن قرار داده است؟ آیا برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: پس چرا خداوند دربارۀ کسی که ده درهم بدزدد حکم به بریدن (انگشتان) دست فرمود، در حالی که اگر مردی دست مردی را ببرد، دیۀ آن پنج هزار درهم است؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه».[2]
پینوشت:
[1]. کافی، کلینی، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ج 7، ص 300.
[2]. بحار الانوار، مجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 10، ص 220.
افزودن نظر جدید