قاتل حضرت حمزه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در اواخر عمرِ «وحشی»، قاتل حضرت حمزه، دو نفر از قریش خواستند پیش او بِروند و از او، ماجرای شهادت حضرت حمزه را بِپُرسَند.
به «حِمص» رفتند و سراغِ او را گرفتند؛ به آنها گفتند وحشی همیشه شراب میخورد، پیش او رفتید، مواظب باشید. آن دو نفر رفتند و از وحشی، ماجرا را جویا شدند؛ گفت: من غلام جُبَيْرِ بِنِ مُطْعِمْ بودم؛ چون عمویش در جنگ بدر کشته شده بود، به من گفت اگر عموی پیامبر، حمزه را بکشی، آزادت میکنم.
من هم در جنگ احد، کمین کردم و حمزه را به شهادت رساندم؛ سینهاش را شکافتم و جگرش را درآوردم؛ پیش زنِ ابوسفیان بردم؛ خواست بخورد که سفت شد و نتوانست. برای تشکر از من، گردنبند و گوشواره خودش و کنیزانش را به من داد.
من که آزاد شدم، بعد فتح مکه، به طائف رفتم؛ بعد مدتی مردم طائف هم مسلمان شدند؛ خواستم به شام بیایم که به من گفتند برو مسلمان شو؛ پیامبر قبول میکند. پیشِ پیامبر آمدم، پرسید حمزه را چگونه کشتی؟ همین جریان را گفتم؛ پیامبر فرمود: جلوی چشم من نباش تا من نبینمت. من هم به شام آمدم.
بعدِ مدتی، وحشی درون مقدار زیادی از شراب، خفه شد.
افزودن نظر جدید