عجایب نبرد رستم و سهراب

  • 1400/06/21 - 09:51
رستم و سهراب، پدر و پسری بودند که نادانسته در برابر هم جنگیدند. در شاهنامه می‌خوانیم که سهراب، در نبرد با رستم، دائماً رستم را تحقیر می‌کند. بسیار مغرور و متکبر است. رستم نیز با حیله و دروغ در پی پیروزی است. سهراب خون بسیاری از ایرانیان را می‌ریزد ولی در نهایت به دست پدرش رستم کشته می‌شود.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در شاهنامه می‌خوانیم که رستم برای شکار به مرز توران رفت. در آنجا دختری را دید و دلباخته‌ی او شد. پس دختر را از پدرش خواستگاری کرد و یک شب نزد آن دختر ماند. رستم، فردای آن روز دختر را رها کرد و به سوی ایران بازگشت. اما پیش از بازگشتن، مهره‌ای را به همسر خود داد و به او گفت: اگر از من پسری زاییدی، این مهره را به بازوی او ببند و اگر دختر زاییدی، مهره را به گیسویش ببند. رستم رفت و 9 ماه بعد، پسری زاییده شده که نامش را سهراب گذاشتند. بعدها سهراب دریافت که پسر رستم است. پس بر آن شد که به همراه پدرش، پادشاه ایران و پادشاه توران را ساقط کنند و خودشان یک حکومت نو بر پا کنند. افراسیاب تورانی (پادشاه توران) که از هوس سهراب آگاه شد، او را برای تاختن به ایران تحریک کرد. سهراب هم فریب خورد و با لشکری عظیم به سوی ایران تاخت.

وقتی به مرز ایران رسیدند، رستم به مصاف آنان رفت. رستم، از روی ناآگاهی، ژنده رزم (دایی سهراب) را کُشت. سهراب در غم دایی‌اش سوگوار شد. چند روزی گذشت تا اینکه سهراب، با خشم وکینه لباس رزم به تن کرد و به میدان آمد و رجز خواند و سوگند یاد کرد که هیچ ایرانی جنگجویی را زنده نگذارد.

يكى سخت سوگند خوردم ببزم
بدان شب کجا کشته شد ژنده رزم

كز ايران نمانم يكى نيزه دار
كنم زنده كاووس كى را بدار

پس سهراب، مبارز طلبید، اما هیچ یک از پهلوانان ایران از هراس، نتوانستند به میدان بروند به جز رستم که به سوی میدان روانه شد. وقتی رستم با سهراب رویارو شد، ناخواسته در دل با او نرم شد. اما سهراب، پاسخ نرمی رستم را با درشتی داد و رستم را تحقیر کرد. ناگهان به قلب سهراب خطور کرد که نکند این پیرمرد پیل‌تن، همان پدرم رستم باشد؟ پس به او گفت: آیا تو رستم هستی؟! رستم پاسخ داد: نه! پس رستم و سهراب با یکدیگر به نبرد پرداختند. رستم و سهراب، هیچ یک حریف دیگری نشدند. اما سهراب، در میانه‌ی جنگ، همواره به رستم ناسزا می‌گفت، او را ابله و رخش را خر می‌نامید:

دو دست سوار از همه بتّرست
برزم اندرون رخش گويى خرست

اگر چه گوى سروبالا بود
جوانى كند پير كانا بود

رستم با قلبی شکسته و شخصیتی له شده، و سهراب با سری پر از غرور، جنگیدند تا جایی که زره تن‌شان پاره پاره، شمشیرهایشان تکه تکه و زمین زیر پایشان چاک چاک شده بود. تشنگی و گرسنگی بر آنان غلبه کرد. پس بنا شد که هر یک به اردوگاه خود بازگردند. اما ناگهان رستم چشمش به لشکر تورانیان خورد و مانند شکارچی مست، به لشکر توران زد و بسیاری از تورانیان را کُشت. در مقابل، سهراب هم به لشکر ایران تاخت و بسیاری از ایرانیان را به قتل رساند چنان که سرنیزه و دست سهراب، پر از خون ایرانیان شده بود.

چو مى لعل كرده بخون آب را
ميان سپه ديد سهراب را

تو گفتى ز نخچير گشتست مست‏
سر نيزه پر خون و خفتان و دست

رستم به سهراب گفت: چرا چنین کردی؟ سهراب پاسخ داد: این تو بودی که نخست به لشکر تورانیان زدی، در حالیکه آنان با تو سر جنگ نداشتند. پس رستم و سهراب، هر دو غمگین به لشکرگاه خود بازگشتند. پس چون سهراب به میان یارانش رفت، از کشتن ایرانیان با افتخار سخن گفت و گفت: آنقدر ایرانیان را کشتم که زمین با خون و گِل آغشته شد. پس اکنون به شکرانه آنچه کردم، بزمی بر پا کنید و مِی بیاورید تا غم و ناراحتی از دلم بیرون برود:

زمین را به خون و گل آغشته ام
از ایرانیان من بسی کشته‌ام

کنون خوان همی باید آراستن
بباید به مِی غم ز دل کاستن

پس صبح شد. رستم و سهراب برای نبرد، دوباره به میدان روانه شدند. وقتی که چشم سهراب به رستم افتاد، دوباره مهر او در دلش افتاد. پس به رستم گفت: نامت چیست؟ و نژاد از که داری؟ به گمانم تو رستم باشی! اما رستم دوباره انکار کرد و گفت: من رستم نیستم! پس با هم گلاویز شدند تا اینکه سهراب، رستم را بلند کرد و بر زمین کوبید. سهراب، با شتاب روی سینه رستم نشست، دشنه‌ای درآورد تا سر از بدن او جدا کند. در آن هنگام، رستم که دهانش پر از خاک شده بود، به سهراب گفت: در مرام ما این گونه است که اگر کسی، بزرگی را شکست داد، در مرتبه نخست سر از بدن او جدا نمی‌کند. بلکه اگر دوباره توانست او را شکست دهد، آن گاه سزاوار است که سر از بدن او جدا کند. سهراب که این سخن را از رستم شنید، دوباره دلش نرم شد و از روی سینه رستم برخاست. این بار رستم به سوی چشمه رفت، آب نوشید و دست و صورتش را شست. او قبلاً چنان قدرت داشت که وقتی روی زمین راه می‌رفت، پایش در سنگ‌ها فرو می‌رفت، پس از خداوند خواسته بود که زور مرا کم کن تا بتوانم روی زمین راه بروم. این بار رستم، در کنار چشمه از خداوند خواست آن زوری که از من کم کردی را دوباره به من برگردان. پس خداوند هم دعای او را اجابت کرد و زور رستم بیشتر شد. رستم به میدان رفت و به سهراب جنگید. این بار، رستم، سهراب را بر زمین کوبید و دشنه‌ای را کمر درآورد و سینه‌ی سهراب را درید.

بدانست کو هم نماند به زیر
زدش بر زمین بر بکردار شیر

سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیدار دل بردرید

سهراب که در حال جان دادن بود، به رستم گفت: سرنوشت من چنین شد که نشان پدرم را از مادر شنیدم. پس به شوق دیدار او به این جا آمدم. اما باید این آرزو را به گور ببرم. ای مرد! بدان که اگر به دریا باشی، یا به زمین یا به آسمان، پدرم رستم تو را خواهد یافت و انتقام مرا از تو خواهد گرفت! رستم که این را شنید، چشمانش تیره و تار شد. به او گفت: رستم منم... تو چه نشان از رستم داری؟ پس سهراب گفت: پیراهنم را پاره کن و نشان رستم را روی بازویم ببین. رستم که مهره‌ی خود را بر بازوی سهراب دید، از خشم فریاد زد و موی خود را کند و بر خود نفرین کرد. پس سهراب را در آغوش گرفت. رستم، گودرز را به نزد کی‌کاووس فرستاد تا داستان را برای او بگوید و از او خواست که نوشدارو (تریاک) به همراه یک جام مِی بفرستد تا بلکه سهراب، بهبود بیابد. گودرز سریع به اردوگاه رفت و درخواست رستم را به کی‌کاووس رساند. اما کی‌کاووس با خود گفت: اکنون اگر نوشدارو به رستم بدهم و سهراب زنده بماند، این دو با یکدیگر همدستی کرده؛ مرا از پادشاهی به زیر می‌کشند. پس کی‌کاووس درخواست رستم را اجابت نکرد. در این زمان، سهراب از دنیا رفت. پس رستم از غم، خون گریست و جامه تنش را پاره پاره کرد:

همى ريخت خون و همى كند خاك
همه جامه خسروى كرد چاك

همه پهلوانان كاؤس شاه
نشستند بر خاك با او براه

پس رستم، سهراب را درون تابوتی گذاشت و آن را بر پشت شتر گذاشته و به سوی سیستان روانه شدند. زال و رودابه و پهلوان سیستان، در غم سهراب، زاری کردند و خون گریستند. رستم، تن سهراب را به دخمه سپرد و کار سهراب تمام شد.

پی‌نوشت:

[1]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 190-200.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 1، ص 426-451.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.