این است شاهکار علمی عمر بن خطاب؟
...
برخی از نویسندگان و دانشمندان اهل سنت در مورد عمر بن خطاب از نظر علم و دانش غلوّ بیحدّی را ابراز داشتهاند. و این در حالی است که در موارد فراوانی خودش منکر آن بوده و این خلیفه با سخنان خود آنها را رسوا کرده و مهر دروغگویی را بر پیشانی آنان زده است، چرا که آنها معتقدند که: عمر بن خطاب فقیهترین صحابه و داناترین آنان در زمان خودش بود و به کتاب خدا و سنت پیامبر از دیگر فقهای زمان خودش آشناتر و آگاهتر بود...[1] ابن حزم اندلسی میگوید: «علم کل ذی حس علماً ضروریاً، انّ الذی کان عند عمر بن خطاب من العلم اضعاف ما کان عند علیّ من العلم[2] هر صاحب حسیّ علم ضروری دارد که علم عمر چند برابر علم علی بن ابیطالب بوده است». و یا ابن تیمیه میگوید: «مردم قضاوت و... از ابوبکر و عمر و عثمان و علی را جمع کردند، دیدند که صحیحترین و روشنترین آنها نشان دهندهی علم صاحب آن است مسائلی که مربوط به ابوبکر و سپس به عمر است... ابوبکر و عمر از علی چیزی نیاموختند، بلکه معروف است که علی بن ابیطالب علم خود را از ابوبکر آموخته است.
در کتب فریقین موجود است که عمر بن خطاب، مسائل خود را از گروهی از اصحاب میآموخته است چرا که فاقد علم و دانش بود که در نزد برخی از صحابه بوده است. حتی گروهی از صحابه که به علم و دانش هم معروف و مشهور نبودند، اما در آن مقطع زمانی بیشترین کسب فیضی را که از صحابه پیامبر کرد، حضرت علی(علیه السلام) بود و به خاطر همین جهت مرتب میگفت: «لولا علی لهلک عمر[4] اگر علی نبود عمر نابود میشد». و باز گفته است: «لولا علی لضلّ عمر[5] اگر علی نبود عمر گمراه میشد». و در جایی دیگر گفته: «اللهم لاتبقنی لمعضله لیس لها ابن بی طالب[6] خدایا در جایی که علی بن ابیطالب نیست برای من گرفتاری پیش نیاور». و سخن اوست که گفت: «لا ابقانی الله بارض لست فیها یا ابالحسن[7] ای ابا الحسن خداوند مرا در جایی که تو نیستی تنها مگذارد». و همچنین گفته: «اللهم لاتنزل بی شدیده الاّ و ابو حسن الی چنبی[8] خدایا مگذار برای من مشکلی پیش بیاید مگر این که علی در کنارم باشد».
و عباراتی از این قبیل که فراوان در کتب اهل سنت از سخنان عمر بن خطاب به چشم میخورد که فقط باید آنها را جمع نمود تا به عمق علمی و دانش عمر بن خطاب پیبرد که بعضیها به خاطر جهل و نادانی خودشان سخن دروغی را به خلیفه دوم میچسبانند و این عمر بن خطاب است که آنها را مفتضح و رسوا میکند. از جمله: «کاد یهلک ابن الخطاب لولا علی بن ابیطالب یعنی نزدیک بود عمر بن خطاب هلاک شود اگر علی بن ابیطالب نبود»، «اعوذ بالله من معضله لا علیّ بها یعنی به خدا پناه میبرم از مشکلی که علی در آن نباشد»، «عجزت النساء ان تلدن مثل علی ابن ابیطالب، لولا علی لهلک عمر یعنی زنان از به دنیا آوردن مانند علی بن ابیطالب عاجزند اگر علی نبود عمر نابود میشد»، «ردّوا قول عمر الی علیّ، لولا علی لهلک عمر یعنی گفتههای عمر را به علی ارجاع دهید، اگر علی نبود عمر نابود میشد»، «لا ابقانی بعد ابن ابیطالب یعنی خدا مرا پس از فرزند ابوطالب زنده نگذارد»، «یا ابالحسن، انت لکل معضله و شدّه تدعی یعنی ای علی تو برای حلّ هر مشکلی و سختیای خوانده میشوی»، «هل طفحت حرّه بمثله و ابرعته؟ یعنی آیا زن آزادهای مانند او به دنیا آورده و پرورش داد؟»، «هیهات هناک شجنه من بنی هاشم، و شجنه من الرسول، و اثره من علم یوتی لها و لا یاتی، فی بیته یوتی الحکم یعنی هیهات اینجا شاخه و فرعی از بنی هاشم و شاخه و فرعی از پیامبر و اثری از علم که همه نیازمند آنند و او نیازمند آن نیست، وجود دارد و حکمت در خانه او به دست میآید»، «لولاک لافتضحنا یعنی اگر تو نبودی ما رسوا میشدیم»، «یا بن ابیطالب، فما زلت کاشف کل شیهه و موضح کل حکم یعنی ای فرزند ابوطالب، تو همواره بر طرف کنندهی هر شبهه و روشنگر هر حکمی هستی». و این سخن صریح اوست که گفت: «کل الناس افقه من عمر[9] همهی مردم از عمر فقیهتر و داناترند». حال چگونه است که افرادی به مانند موسی جارالله و ابن تیمیه و ابن حزم اندلسی و دیگران به دروغ سخنانی را به عمر بن خطاب نسبت میدهند در حالی که شخص خلیفه خود صراحتاً آن را انکار میکند.
پینوشت:
[1]. الوشیعه فی نقد عقائد الشیعه، موسی جارالله تاتاری، مکتبه الخانجی، قاهره، مصر، ص123.
[2]. الفصل فی الملل و النحل، ابن حزم اندلسی، مکتبه المثنی، بغداد، عراق، ج4 ص138.
[3]. منهاج السنه، ابن تیمیه، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج3 ص128.
[4]. الاستیعاب، ابن عبد البر، دارالجیل، بیروت، لبنان، ج3 ص103.
[5]. التمهید، باقّلانی، دارالفکر العربی، قاهره، مصر، ص199.
[6]. الاستیعاب، ابن عبد البر، چاپ نهضه مصر، قاهره، مصر، شرح حال علی بن ابیطالب ج3 ص205.
[7]. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالبشیر، دمشق، سوریه، ج2 ص325.
[8]. المناقب، خوارزمی، موسسه نشر اسلامی، قم، ایران، ص48-58.
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، قاهره، مصر، ج1 ص182.
افزودن نظر جدید