سفر ناتاشا از مسیحیت به اسلام
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ ناتاشا راجو در این ویدیو از سفر خود به اسلام می گوید:
بسمالله الرحمن الرحیم
اسم من ناتاشا راجو است، اهل کالگری آلبرتای کانادا هستم. خانواده نسبتاً کوچکی دارم. والدینم از کشور فیجی به کانادا مهاجرت کردهاند. من اولین نسلی هستم که در کانادا متولد و بزرگ شده است. رشد و تربیت من نسبتاً چالشی بوده است. من اولین نسل از والدین مهاجر بودم و مسؤولیت زیادی داشتم؛ میبایستی از خواهرم مراقبت کنم. ما در یک خانواده خیلی مذهبی رشد کردهایم؛ خانواده پدریام مسیحی هستند. آنها جزء فرقه مورمونها هستند. اکثر خانواده مادریام نیز مسیحی هستند اما پدربزرگ و عموی مادریام مسلمان هستند اما از ما دور هستند و با آنها ارتباطی ندارم.
رفتن هر یکشنبه به کلیسا یک امر رایجی بود و به اعمال دینی پایبند بودم. ما در فعالیتهای کلیسا شرکت میکردیم؛ ما کریسمس و عید پاک را جشن میگرفتیم. من به معنای واقعی مسیحی بودم و به خدا ایمان داشتم. والدینم ایمان محکمی داشتند و به ما مسائل دینی را آموزش میدادند و به کلیسا میرفتیم.
در کودکی سؤال چندانی راجع به دینی که والدینم به من آموخته بودند، نداشتم و خوشحال بودم که مسیحی هستم. در فرقه مورمون هنگامیکه شما هشت سال تون است، باید غسلتعمید ببینید؛ چون هشتسالگی سنی است که شما قادرید بگویید بله من یک مورمون هستم. من خوشحال بودم و میگفتم من خدا را دوست دارم، عیسی را دوست دارم، من آمادهام تا غسلتعمید ببینم. خوشحال بودم که مسیحی هستم.
در جامعهای که رشد کردم کنارم مسلمانان چندانی نبود؛ بنابراین احتمال دست کشیدن از مسیحیت برایم نبود. هنگامیکه نوجوان حدوداً 17 ساله بودم، شروع کردم راجع به اعتقاداتم سؤال کردن: چرا ایمان مورمونی صحیح است؟ چرا مسیحیت حق است؟ چرا باید به خدا ایمان داشته باشم؟ چرا عیسی مسیح به صلیب کشیده شد؟ و سؤالاتی از این قبیل که به ذهنم میآمد و اینزمانی بود که شروع کردم به تحقیق و پرسش راجع به دینم ولی جوابی عقلانی و قانعکننده برای سؤالاتم پیدا نکردم و احساس کردم که مسیحیت راه حقیقی برای من نیست. لازم بود که در کلاسهای دینی کلیسا شرکت کنیم و نمره بین 9 تا 12 بگیریم تا یک سال یا یک سال ونیم بعد به مطالعه خالص کتاب مقدس بپردازیم. گرچه چندان ارتباط قوی ای با کتاب مقدس نداشتم اما فرصت این را پیدا کردم که واقعاً راجع به کتاب مقدس تحقیق کنم و بخوانم و تلاش کنم که آن را بفهمم. ما اساتید و کلاسهای مختلفی داشتیم و راجع به عهد قدیم و عهد جدید مطالعه میکردیم و متون مقدس مورمون ها را نیز فر ا میگرفتیم الحمد لله فرصت مطالعه کتاب مقدس را پیدا کردم.
یادم میآید هنگامیکه شش یا هفتساله بودم عموی مادرم هنگامیکه به دیدن ما میآمد و به نماز میرفت، من همراه او میرفتم و علاقهمند بودم که آنها چگونه نماز و دعا میخوانند ولی فکر نمیکردم که بزرگتر که میشوم قرار است مسلمان شوم ولی کمکم بهسوی آن کشیده شدم. چیزی راجع به اسلام نمیدانستم و مادرم عید میگرفت ولی اینیک مراسم اجتماعی بود و اطلاع دینی خاصی نداشتم. من مانند خیلیها متأسفانه اطلاعاتم راجع به اسلام را از رسانهها گرفته بودم. اسلام چندان مرا جذب نکرد و تنها نکات منفی بود که من از تمام عربها داشتم. البته اشتباه بود ولی ذهنیت من منفی بود. زنان را میدیدم که حجاب دارند و موی خود را میپوشانند ولی علت آن را نمیفهمیدم و من راجع به آن اطلاعی نداشتم و اینها چیزی نبود که مرا به اسلام تشویق کند. اینها زمانی بود که من اصلاً به دینی پایبند نبودم و ضد دین بودم چون فکر میکردم که همه اعتقادات نسبت به آنچه در جهان است، غلط هستند. من نمیفهمیدم که چه نیازی به دین است. من همیشه میگفتم که یک شخص معنوی هستم ولی متدین به دینی نیستم و تنها ارتباط شخصی با خداوند داشتم ولی این کافی نبود. هنگامیکه کلیسای مورمون را ترک کردم وارد یک مرحله سختی از زندگی شدم؛ یک دوره بسیار تاریکی برای روحم بود.
هنگامیکه بیست سالم بود اسلام وارد زندگیام شد. شخصی را دیدم که مشغول نماز است و در برابر خداوند سجده کرده است. راجع به سجده سؤال کردم و جوابهای مختلفی را گرفتم و این صحنه بهگونهای برایم جذاب بود که در ذهنم ماندگار شده است. انگار دیروز بود ولی مربوط به سال 2008 است. اسلام برایم جالب بود؛ تسلیم محض خداوند شدن و راز و نیاز با او حتی در روزهای شلوغ کاری. ازاینرو راجع به اسلام به مطالعه و تحقیق پرداختم. اسلام را دین کاملی یافتم که منادی صلح و دوستی است.
حجاب برای من یک مفهوم بسیار سختی بود چون قبلاً نیز باحیا بودم و لباسهای مناسب میپوشیدم؛ اما باحیا بودن در اسلام و مسیحیت متفاوت است. حجاب تنها پوشاندن سر نیست بلکه حجاب یعنی کنترل اعمال و رفتار انسان. یک سالی راجع به حجاب تحقیق کردم و از زنان محجبه سؤالاتی میکردم که آیا حجاب برای شما بد نیست؟ آیا آزادی شما را محدود نمیکند؟ آنها جواب میدادند که حجاب یک نوع زیبایی برای زن است و ... اما مرا قانع نمیکرد. جوابی که مرا قانع کرد این بود که این یک نوع تسلیم امر خداوند سبحانه و تعالی است. حجاب مرا بهعنوان یک مسلمان به مردم معرفی میکند و یافتم که مردم با حجاب به من احترام بیشتری میگذارند. هنگامیکه ازدواج کردم دوست داشتم دخترم نیز محجبه باشد ازاینرو خیلی مقید به حجاب بودم حتی در منزل خودم در برابر نامحرمان حجاب داشتم. گرچه با انتخاب حجاب برخی از دوستانم را از دست دادم ولی با حجاب احساس امنیت میکنم و تقرب بیشتر به خداوند را حس میکنم. الحمد لله ربالعالمین
دیدگاهها
ناشناس
1395/05/06 - 23:52
لینک ثابت
سلام
افزودن نظر جدید