افزودن نظر جدید

(40). جهاد، آيت الله حسين نوري، صفحات 213 تا 230. تفصيل ماجرا (که با استفاده از مطالب يکي از معتبرترين متون تاريخي، الكامل، ج‏2، ص450، ذكر ابتداء أمر القادسية تنظيم و نگاشته شده)، از اين قرار است: ...سپاهان ايران، به سرکردگي «رستم فرخّزاد»، از مدائن به راه افتادند و پس از چهار ماه راهپيمايي به «قادسيه»ـ که در آن سرنوشت جنگ سپاه اسلام با ارتش يزدگرد ساساني تعيين شد ـ رسيدند. افراد ارتش ساساني با جلال و جبروت ظاهري و در حالي که به کامل ترين سلاح ها و آلات و ادوات جنگي آن روز مسلّح بودند، رو به روي سپاه اسلام اردو زدند. سپاه اسلام به سرگردگي «سعيد بن وقاص» و با نفراتي اندک و آلات و ابزاري ناقص و ابتدايي در آنجا مستقرّ شده بودند. با آنکه سپاه اسلام به خودي خود چندين برابر سپاه اسلام نفرات داشت، باز نيروهاي کمکي از هر طرف مي رسيدند و به طور مداوم به آنها ملحق مي شدند، تا جايي که دامنه دشت از کثرت سپاه ايران و اسبهاي تيز پا و اسلحه و آلت جنگي به دريايي از مرد و مرکب و آدم و آهن مبدّل شده بود، بدانسان که چشم انسان قادر نبود در برابر آنها بايستد و انتهاي اين خيل خروشان مردان مسلّح و مجهّز را تشخيص دهد. کثرت افراد و مجهّز بودن به آلات و ادوات جنگي مدرن و فراوان، سران سپاه ايران را دچار غرور و نخوت کرده بود، چنان که از دور با چشم حقارت به ارتش اسلام مي نگريستند و اين مرداني را که نه تنها اسب و مرکبشان به اندازه کافي نبود بلکه پيادگان آنان نيز پاي افزار مناسب بر پاي و سلاح کاري و کارساز و کامل در دست نداشتند، به چيزي نمي گرفتند؛ زيرا عده قليل آنها را با گروه کثير خود مقايسه مي کردند و مي انديشيدند که اين گروه پياده و پا برهنه و بي خبر از تاکتيکهاي جنگي و نظامي را در نخستين مراحل نبرد و با چند يورش پي در پي، به کلّي متلاشي کرده و از پاي در خواهند آورد. امّا در طرف ديگر، در اردوي مسلمانان خونسردي و آرامش و تحمّل و توکّل حکومت مي کرد. آرامش و سکوت اردوي مسلمانان نشان ميداد که آنها قصد ندارند که براي شروع جنگ پيشقدم شوند، بلکه حتي فرصت حمله نخست و آغاز جنگ را نيز براي طرف ديگر باقي گذاشته اند. سپاه رستم فرخزاد، علاوه بر هزارها اسب و اسب سوار و ده هزار پياده نظام، سي و دو فيل تنومند هندي نيز همراه داشتند که به طرز مخصوصي سازمان يافته بر اساس تاکتيک هاي پيشرفته جنگي، پيشاپيش طلايه داران سپاه بر سپاهيان اسلام بتازند و افراد آن را زير دست و پاي خود له کنند و راه را براي براي مردان جنگي هموار سازند. رستم، از مکان خود ـ «عتيق» ـ که در آن مستقر شده بود، به سوي محلّي به نام «خفان» حرکت کرد تا به منطقه اي که سپاه اسلام در آن استقرار يافته بود، رسيد. آنجا در نقطه اي بلند و مشرف به مقرّ سربازان اسلام، بر روي پلي ايستاد و خيل سلحشوران مسلمان را نظاره کرد. سپس شخصي را به عنوان سفير، نزد «زهره» فرستاد و او را براي ملاقات و گفتگو دعوت کرد. زهره پس از ملاقات با سفير، بر اساس پيام رستم، از اردوي خود خارج شد و نزد رستم رفت. رستم مايل بود که در چنان بحبوحه يي تنها به انعقاد پيماني اکتفا شود و بدون هيچ گونه جنگ يا هيچ برخوردي، بين دو سپاه مصالحه برقرار گردد. وي گرچه در اين مسأله صراحتي نشان نمي داد، ولي لحن گفتارش نمايانگر تمايل شديد او به مصالحه و درگير نشدن در جنگ و مقابله بود؛ از اين رو با لحني ملايم و مصالحه طلب، به زهره گفت: شما همسايگان ما بوديد. ما، سال هاي سال با شما پيوند و ارتباط داشتيم و در مواقع لزوم، از منافع شما دفاع مي کرديم. سپس از چگونگي ارتباط اعراب و ايران و سالهاي به سر بردن در مصالحه و مسالمت دو طرفه شان، به تفصيل با زهره سخن گفت. آنگاه زهره در پاسخ او گفت: سرگذشت ما با سرگذشت آنهايي که با شما در ارتباط بودند و بر اساس پيمان هاي دو جانبه، هر دو از منافع يکديگر دفاع مي کرديد، يکسان نيست و آرمان ها و آرزوها و مطلوب ها و مقصود هاي ما با آنها که شما پيش از اين مي شناختيد، مغاير است. اي سردار ايراني، بدان که ما براي جهانگشايي و به منظور دنيا طلبي و زياده خواهي به سوي شما نيامده ايم، بلکه تنها انگيزه ما براي حرکت و جنب و جوش و مبارزه و جهاد، توجه به آخرت هست. در حقيقت، ارزشهاي جاويد خدايي موجب شده است که ما بر ظلم شما بشوريم و بر قدرت شما بتازيم تا تباهي و فساد را ريشه کن کنيم. آري، در ادوارگذشته، اوضاع به همان منوال بود که توگفتي و اعتبار آن پيمان ها ارزش آن سنت ها، تا زماني بود که خداوند از ميان ما رسولي را برانگيخت و آن رسول مردم را به سوي پروردگار يکتا فرا خواند. بزودي ما دعوت او را پاسخ داديم و خداوند به رسول خود فرمود : «اين گروه اندک را که به دعوت تو ايمان آورده و پاسخ موافق گرفته اند، بر طيف وسيع و گروه بي شمار کفار و بي دينان سلطه و برتري مي بخشم و با دست هاي نيرومند و بازوان پر توان اينان، از کافران بي شمار انتقام خواهم گرفت. پيروزي را از آنِ اين گروه قرار دادم. و تا زماني که بدان پايبند بوده و بر اساس آن ثبات قدم نشان دهند، اين عنايت شامل آنان خواهد بود .و آن اين حقّ است که سزاي اعراض از آن جز خواري و زبوني، و پاداش پيوستن و در آويختن به آن جز عزّت و سرافرازي نيست.» رستم پرسيد آيين رسول شما چيست؟ زهره گفت: ستون هاي اين آيين عبارتند از گواهي دادن بر يگانگي و بي مثل و مانند بودن خدا، و شهادت دادن به پيامبري رسول اکرم (صلّي الله عليه و آله) و اعتراف کردن به حقانيّت برنامه اي که پيامبر براي هدايت مردم از خداوند دريافت داشته است. رستم گفت: چه نيکوست اين آيين. ديگر چيست و چه مي گوييد؟ زهره گفت: رها ساختن بندگان از بندگي افراد انساني که خود نيز جز گروهي از بندگان خدا نيستند، و سوق دادن آنها به پرستش و بندگي خدا، که تنها او شايسته پرستيده شدن و بندگي ديدن از سوي بندگان و مخلوقات خويش است. آري، آيين ما مي گويد مردمان همگي برابر و برادر و از يک پدر و مادرند... رستم باز گفت: چه نيکو آييني است. باز هم بگو... بگو که اگر ما نيز به حقانيّت اين آيين ايمان بياوريم، شما درباره ما چه تصميمي مي گيريد؟ آيا از جنگ با ما در مي گذريد و از سرزمين ما باز مي گرديد؟ زهره گفت: آري، سوگند به خدا که سپاه ما از همين جا که اردو زده است بر مي گردد و از اين پس، ديگر جز براي انجام فعاليت هاي بازرگاني و گسترش روابط تجاري و اقتصادي به سرزمين هاي شما نخواهيم آمد: زيرا اختلاف ما و شما، اختلاف شخص نيست، بلکه اختلاف در آيين و اعتقاد است و ما جز براي خدا و در راه آيين خدا با کسي جنگ نخواهيم داشت. رستم سخنان زهره را پذيرفت و در پي تصديق گفتار او، به سوي سپاهيان خود برگشت. سران سپاه را به چادر خويش خواند و آنچه را که ميان او و زهره گذشته بود، برايشان باز گفت و آنگاه، به دفاع از موازين آيين اسلام پرداخت و آنها را به پذيرفتن آن فرا خواند... ولي سران سپاه که با مشاهده کثرت نفرات و تجهيزات خيره کننده سپاه خود و مقايسه آن با سپاه قليل و فاقد تجهيزات و وسايل جنگي اسلام، دچار غرور شده بودند و گمان مي کردند با تنها يک هجوم ناگهاني، سپاه اسلام را تار و مار خواهند کرد، پيشنهاد رستم را نپذيرفتند. رستم ناگزير بار ديگر براي سعد پيغام فرستاد که کسي را براي انجام پاره اي مذاکرات ديگر و طرح مسائل تازه تر نزد آنان بفرستد. سعد خواست جمعي از افراد سپاه خود را براي مذاکره بفرستد،ولي «ربعي ابن عامر» مخالفت کرد و گفت: چنين مکن، زيرا مردم فارس، آداب و رسوم خاصي دارند، بطوريکه اگر هيئتي از ما نزد آنان رود گمان خواهند کرد که از ترس، و براي خوشامد گويي و بهاي بيش از اندازه دادن به آنها چنين کرده ايم. اين سخن از سوي ديگر مسلمانان نيز تاييد شد و از اين رو، ربعي ابن عامر خود به تنهايي براي مذاکره نزد رستم رفت. رستم توسط مترجم خود از سرباز اسلام پرسيد: چه چيزي شما را به اين سرزمين کشانيده و به جنگ با ما بر انگيخته است؟ ربعي گفت : خداي يگانه و آفريدگار بزرگ و توانا ما را به اين سرزمين روانه کرده است تا بندگانش را از فشارها و دشواري ها و تيره روزي ها به آسايش و فراخي و به روزي فرا خوانيم و از جور و ستم هايي که زير نام اديان گوناگون بر آنها روا داشته مي شود، به برابري و برادري و دادگري و مساوات اسلامي دعوتشان کنيم. خداي بزرگ، ما را با دين خود به سوي بندگانش روا کرده است تا خلق را به اين آيين الهي و آسماني و رهايي بخش فرا خوانيم. هر کس آيين خدا را پذيرفت، ما نيز به فرمان خداوند، از او مي پذيريم و در خانه اش واميگذاريمش تا در سايه عدل و داد و آرامش و رستگاري اسلام به سر ببرد،و هر کس امتناع کرد با او مي جنگيم و از هيچ چيز هراسي به دل راه نمي دهيم؛ زيرا در جنگ ما هرگز شکست وجود ندارد. وقتي يک مسلمان در راه دين خود و براي اعتلاي کلمه حق و استقرار آيين بر حق الهي مي جنگد، بيش از دو راه بيشتر در پيش ندارد: يا پيروز مي شود که اين خود توفيقي الهي است، يا در راه هدف به شهادت مي رسد که اين خود فوزي عظيم و راهي بسوي بهشت جاويدان است. بدين گونه ما را از جنگ باکي نيست؛ چرا که در هر جنگي آنچه ممکن است پيش آيد ،يا ظفر است، يا مرگ يا شهادت، و اين هر دو نيز براي ما راهي است که به سعادت و رستگاري منتهي مي شود. به هر حال در سپاه ما چيزي به نام فرار و عقب نشيني وجود ندارد و هر جنگجوي مسلماني از لحظه اي که آماده نبرد مي شود و پاي از خانه و کاشانه اش بيرون مي نهد، مرگ و شهادت را پيش خود مجسم مي کند و جز اين نمي انديشد که تا آخرين قطره خونش مقاومت خواهد کرد، و براي اين زندگي کوتاه مادي و دنيوي، در برابر آخرت و زندگي جاويدي که انتظارش را مي کشد، ارزشي قائل نخواهد شد. رستم چون چنين سخنان بشنيد، بار ديگر لحظاتي در فکر فرو رفت و پس از انديشه و تامّل درکلمات مرد مسلمان، چنين پاسخ داد: سخنان شما را شنيديم. آيا ممکن است چندي صبر کنيد و ما بگذاريد تا در فرصت کافي و با فراغ بال و آسودگي خيال پيشنهاد شما را بررسي کنيم و با آرامش خاطر و بدون تعجيل تصميم بگيريم؟ ربعي پاسخ داد: آري، در اين شرايط، ما بر اساس روش مخصوصي که پيامبرمان هميشه با دشمنان در پيش مي گرفت و پس از او نيز همواره سران سپاه ما بدان روش عمل کرده اند، با شما رفتار مي کنيم. از اين رو، شما از هم اکنون تا سه روز ديگر فرصت داريد که درباره پيشنهاد ما تأمّل و تعمق کنيد و سپس تصميم خود را بگيريد. براي تصميم گيري نيز سه راه در پيش داريد که در انتخاب هر کدام از آنها که مناسب حال و دلخواهتان باشد، آزاد و مختار خواهيد بود: 1. پذيرفتن اسلام و در آمدن به سلک پيروان اين آيين مقدس الهي، نخستين راه است، که در آن صورت ما و شما همگي با هم برابر و برادر خواهيم بود و اساساً جنگي با يکديگر نخواهيم داشت. 2. هرگاه از شرط نخست سرباز زديد، بايد شرايط ما را براي پرداخت خراج اسلامي يا «جزيه» به حکومت اسلامي بپذيريد، که اين امر نيز موجب توقّف جنگ خواهد شد. 3. و در صورت عدم پذيرش اين دو راه، چاره ديگري جز جنگ نمي ماند. شما نيز اگر هيچ کدام ار آن دو شرط را قبول نکرديد، ناچار مي بايست براي جنگ آماده شويد تا در ميان ما و شما شمشير حکم کند. ربعي سپس افزود: اين روش پيامبر ما و پس از او روش ساير سران حکومت و سپاه ما است که اکنون من، به نمايندگي از سوي ديگر برادرانم با شما در ميان مي گذارم. سپس ما سه روز صبر مي کنيم و اگر در پايان روز سوم، هيچکدام از شرط هاي اول و دوم ما از سوي شما پذيرفته نشد، براي جنگ آماده مي شويم و صبح روز چهارم به ميدان جنگ مي آييم. رستم که مي ديد اين مرد چنين محکم و با صلابت سخن مي گويد و چنان است که گويي اختيار سپاه اسلام با اوست، سوال کرد آيا شما هم يکي از سران آنها و فرماندهان سپاه هستيد؟ ربعي پاسخ داد: خير، مسلمانان فرمانده و فرمانبري در ميان خود ندارند؛ چرا که همگي فرمان خدا و رسولش را ميبرند. تمام مسلمين به مثابه يک تن واحد و اعظاي يک پيکرند و نزديکان و اقوام و برادران يکديگر به شمار مي روند، و در عرصه جامعه، همچون افراد يک خانواده مهربان و دلسوز و با گذشت زندگي مي کنند. مسئولان حکومتي يا سران سپاه نيز هيچ برتري خاصي بر ديگران ندارند جز آنکه گروه مسلمانان بر اساس فضايل و مکارم اخلاقي و امتيازات روحي، با راي و نظر خود، آنها را به سرکردگي برگزيده اند. در جهان اسلام، رياست و سرکردگي چيزي جز پذيرفتن مسئوليت بيشتر و تن دادن به زحمات و جانفشانيهاي افزون تر نيست. در ميان ما افراد رده پايين تر به همان اندازه ارزش و اعتبار دارند که افراد رده هاي بالاتر. در ميان ما فضيلت و برتري، جز به پرهيزگاري نيست و آيين ما مي گوييد: «همانا گرامي ترين شما نزد خداي يگانه،متقّي ترين و پرهيزگارترين شماست». چون سخنان ربعي به اينجا رسيد، رستم با افراد خود به خلوت رفت و به آنان گفت: درباره پيشنهاد هاي اين مرد چه مي گوييد؟ آيا سخني نغز تر و کلامي پر مغز تر و گفتاري زيباتر و عزّت بخش تر و پيامي صريح تر و انساني تر و پيشنهادي قاطع تر و کوبنده تر از اين سراغ داريد؟ افراد سپاه رستم با خشم و خروش گفتند: آيا ما را به قبول و تصديق سخنان او فرا مي خواني؟ هرگز... هرگز به سخنان اين درشتخويِ هار بياباني گوش فرا نمي دهيم و به آيين او دل نمي سپاريم. او جز يک باديه نشين بي سرو پا نيست، که پا را از حد خود فرا نهاده است. و اکنون براي سپاه نيرومند ايران تعيين تکليف مي کند. پس ننگ بر ما باد اگر سخنان او را به چيزي گرفته باشيم. آيا سر و وضع او و پيراهن پاره و خاک آلود و قيافه محقّر و توحّش آميزش را نمي بيني؟... اين اوست که بايد از ما بترسد و اين ماييم که بايد براي او و همراهانش تعيين تکليف کنيم. چرا به او اجازه دادي تا جسارت و گستاخي را به جايي رساند که براي سرداري چون تو دلاور، و سپاهي چون سپاه ايران نيرومند و مجهز و مسلح و جنگ آزموده تکليف و پيشنهاد و شرط بگذارد؟ رستم بانگ بر آنها زد که: واي بر شما ... با سر و وضع و پيراهن خاک آلودش چه کارتان هست؟ ... فکر بلند و کلام نغز و اخلاق نيکويش را بنگريد و به آيين انساني و دادگرانه اي که پيشنهاد ميکند بينديشيد... ولي افراد سپاه رستم ، چنان اسير غرور و خودخواهي بودند که نه معناي کلام ربعي را در مي يافتند و نه محتواي سخن رستم را.
CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.