وقايع سال پنجم هجرى

و در سال پنجم هجرى ، حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم زينب بنت جَحْش را بـه حـبـاله نـكـاح درآورد و هـنـگـام زفـاف او ، آيـه حـجـاب نازل گشت .
و نـيز در سنه پنجم ، غزوه مُرَيْسيع واقع شد و مُرَيْسيع (228) نام چاهى است كه بنى المُصْطلِق بر سر آن چاه نزول مى كردند. و آن آبى است از بنى خزاعه ميان مكّه و مـديـنـه از نـاحـيـه قـديـد و ايـن غـزوه را غـزوه بـنـى المـصـطلق نيز گويند و مُصْطَلِق (229) لقب جُذَيْمَة بن سعد است و ايشان بَطْنى از خزاعه مى باشند و سيّد قبيله و قـائد ايـشـان حـارث بـن ابـى ضـِرار بـود. و سـبـب اين غزوه آن بود كه حارث بن ابى ضـرار جـمـاعـتـى را بـا خود بر حرب رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم همداستان كـرد چون اين خبر به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد تجهيز لشكر كرده روز دوشـنـبـه دوم شعبان از مدينه حركت فرمود و از زوجات ، ام سلمه و عايشه ملازم آن حضرت بودند. در عرض راه به وادى خوفناكى درآمد و لشكريان فرود آمدند؛ چون پاسى از شب گـذشـت جـبـرئيـل عـليـه السـّلام نـازل شـد و عـرض كـرد: يـا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! جماعتى از كفّار جنّ در اين وادى انجمن شده اند و در خـاطـر دارنـد اگـر تـوانـنـد لشـكـريـان را گـزنـدى رسـانـنـد، پـس حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را طلبيد و به جنگ ايـشـان فـرسـتـاد و امـيـرالمـؤ منين عليه السّلام بر ايشان ظفر يافت . و ما اين قصّه را در معجزات حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم ذكر كرديم (ديگر تكرار نكينم ).
بالجمله ؛ پس از آن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم به اراضى مُرَيْسيع وارد شد و بـا حـارث و قـوم او جـهـاد كردند. صفوان ـ كه صاحب لواى مشركين بود ـ به دست قتاده كـشـتـه گـشـت و رايـت كـفـار سـرنـگون شد و مردى كه مالك نام داشت با پسرش به دست امـيـرالمؤ منين عليه السّلام به قتل رسيد. لشكر حارث فرار كردند مسلمانان از عقب ايشان بتاختند و ده تن از ايشان را به خاك انداختند و از مسلمانان يك تن شهيد شد.
بـالجـمـله ؛ از پـس سـه روز كـه كـار بـه حـرب و ضـرب مى رفت و جمعى از كفار كشته گـرديـدنـد و جـمعى فرار نمودند بقيه اسير و دستگير گشتند از جمله دويست تن از زنان ايـشان گرفتار گشت و دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند غنيمت لشكريان گشت و از جمله زنـان ، بـَرَّة دخـتر حارث بن ابى ضِرار بود كه در سهم ثابت بن قيس بن شماس ‍ واقع شـد، (ثـابـت ) او را مـكـاتـب سـاخـت كـه بـهـاى خـود را تـحـصـيـل كـرده بـه او بـپـردازد و آنـگـاه آزاد بـاشـد. (بـَرَّة ) از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم خـواسـت كـه در اداء كـتـابت او اعانتى فرمايد. فـرمـود: چـنـيـن كـنم و از آن بهتر در حق تو دريغ ندارم . گفت آن بهتر كدام است ؟ فرمود: وجه كتابت ترا بدهم آنگاه ترا تزويج كنم . عرض كرد: هيچ دولت با اين برابر نبود. پـس حـضـرت نـجـم كـتابت وى بداد و او را از ثابت بن قيس ‍ بگرفت و نام او را جوَيْريَّة گـذاشـت و در سـلك زوجـات خـويـش مـنسلك ساخت . مسلمانان چون دانستند كه جُوَيْريَّة خاصّ رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم گـشـت ، گـفتند روا نباشد كه خويشان ضجيع پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در قيد اسر و رقيّت باشند؛ پس هر زن كه از بنى المصطلق اسير داشتند آزاد ساختند. عايشه گفت : هرگز نشنيدم زنى را در حقّ خويشاوندان خود آن فضل و بركت كه جويريه را بود.
بـالجـمـله ؛ رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم پس از حرب ، چهار روز ديگر در آن اراضـى اقـامـت داشـت آنـگاه طريق مراجعت پيش گرفت و در مراجعت از اين غزوه ، قصّه جَهْجاه (جـَهـْجـاه بـن مـَسـْعـُود) بـن سعيد غفارى و سنان جُهَنى روى داد و عبداللّه اُبىِّ منافق گفت : (لَئِنْ رَجـَعـْنـا اِلَى الْمـَديـنـَةِ لَيـُخـْرجـَنَّ الاَعَزُّ مِنْهَا الاَذَلَّ)(230) اگر به مدينه بـرگـشـتـيم آن كس كه عزيزتر باشد ذليلتر را بيرون كند. كنايت از آنكه عزيز منم و رسـول خـداى صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ـ نـَعـُوذُ بـِاللّهـِـ ذليـل اسـت . زيـد بـن ارقـم كـه هـنـوز به حدّ بلوغ نرسيده بود كلمات او را شنيده براى حـضـرت پـيـغـمـبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرد. عبداللّه به نزد آن حضرت آمد و قـَسـَم خـورد كه من نگفته ام و زيد دروغ گفته است . زيد آزرده خاطر بود كه سوره : (اِذا جـآءَكَ الْمـُنـافـِقُونَ) نازل شد و صدق زيد و نفاق ابن اُبىّ معلوم گشت و هم در مراجعت از اين غزوه ، واقع شد قصّه اِفْك عايشه .