كشته شدن عمرو بن عبدودّ به دست على عليه السّلام
و ابـن ابـى الحديد و غير او گفته اند كه چون اميرالمؤ منين عليه السّلام از عمرو ضربت خـورد چـون شـيـر خـشـمـناك بر عمرو شتافت و با شمشير سر پليدش را از تن بينداخت و بـانـگ تـكـبـير برآورد مسلمانان از صداى تكبير على عليه السّلام دانستند كه عمرو كشته گـشـت . پـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه ضربت على در روز خندق بهتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت .(236)
شيخ اُزْرى قصّه قتل عمرو را در قصيده (هائيّه ) ايراد فرموده مناسب مى دانم در اينجا ذكر نمايم ؛ قالَ رحمه اللّه :
شعر :
ظَهَرَتْ مِنْهُ فِي الْوَرى سَطَواتٌ
ما اَتَى الْقَوْمُ كُلُّهُمْ ما اَت يها
يَوْمَ غَصَّتْ بِجَيْشِ عَمْرو بْنِ وَدٍّ
لَـهَواتِ الْفَلا وَضاقَ فَضاها
وَتَخَطّى اِلىَ الْمَدينَةِ فَرْدا
لايَهابُ الْعِدى وَلا يَخْشاها
فَدَعاهُمْ وَ هُمْ اُلوُفٌ وَل كِنْ
يَنْظُرُونَ الَّذي يَشِبُّ لَظاها
اَيْنَ اَنتُمْ مِنْ قَسْوَرٍ عامِري
تَتَّقِى الاُسْدَ بَاْسَهُ في شَراها
اَيْنَ مَنْ نَفْسُهُ تَتُوقُ اِلَى الْجَنّاتِ
اَوْ يُورِدُ الْجَحيمَ عِداها
فَابْتَدَى الْـمُصْطَفى يُحَدِّثُ
عَمّايُوجَرُ الصّابِرُونَ فى اُخْري ها
قائلاً اِنَّ لِلْجَليلِ جِنانا
لَيْسَ غَيْرَ الْمُهاجِرينَ يَراها
مَنْ لِعَمْرٍو وَقَدْ ضَمِنْتُ عَلَى اللّهِ
لَهُ مِنْ جِنانِهِ اَعْلاها
فَالْتَوَوْا عَنْ جَوابِهِ كَسَوامٍ(237)
لا تَراها مُجيبَةً مَنْ دَعاها
فَاِذاهُمْ بِفارِسٍ قُرَشِي
تَرْجُفُ الاَرْضَ خيفَةً اَنْ يَطاها
قائلاً ما لَها(238) سِواىَ كَفيلٌ
هذِهِ ذِمَّةٌ عَلَىَّ وَفاها
وَمَشى يَطْلُبُ الْبراز كَما
تَمْشي خِماصُ الْحشى اِلى مَرْعاها
فَانْتَضى مُشْرِفِيَّةً فَتلَقّى
سَاقَ عَمْروٍ بِضَرْبَةٍ فَبَراها
وَاِلَى الْحَشْرِ رَنَّةُ السَّيْف مِنْهُ
يَمْلاَءُ الْخافِقَيْنِ رَجْعُ صَداها
يا لَها ضَرْبَةً حَوَتْ مَكْرُماتٍ
لَمْ يَزِنْ ثِقْلَ اَجْرِها ثَقَلاها
هذِهِ مِنْ عُلاهُ اِحْدى الْـمَعالى
وَعَلى هذِهِ فَقِسْ ماسِواها
از جـابـر روايـت اسـت كـه چـون عـمـرو بـر زمـين افتاد رفقاى او گريختند و از خندق عبور كردند و نوفل بن عبداللّه در ميان خندق افتاد، مسلمانان سنگ بر او مى افكندند او گفت مرا بـه ايـن مذلّت مكشيد كسى بيايد و با من مقاتله كند. اميرالمؤ منين عليه السّلام پيش شده و بـه يـك ضـربـت كـارش بـسـاخت و هُبَيْره را ضربتى بر قرپوس زينش زد زره اش را افـكـند و بگريخت . پس جابر گفت : چه بسيار شبيه است قصّه كشتن عمرو به قصّه كشتن داود جالوت را!
بـالجـمـله ؛ آنـگـاه كـه جـنـگ بـه پـاى رفـت قـريـش كـس فـرسـتـادنـد كـه جـَسـَد عمرو و نـوفـل را از مسلمانان بخرند و ببرند، رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هُوَ لَكُمْ لا نَاْكُلُ ثَمَنَ الْمَوْت ى ؛ جسدها مال خودتان باشد ما بهاى مردگان نمى خواهيم .
چون اجازت برفت خواهر عمرو بر بالين او بنشست ديد كه زره عمرو كه مانند آن در عرب يـافـت نـمـى شـد با ساير اسلحه و جامه از تن عمرو بيرون نكرده اند، گفت : ماقَتَلَهُ اِلاّ كُفْوٌ كَريمٌ؛ يعنى برادر مرا نكشته است مگر مردى كريم . پس پرسيد: كيست كشنده برادر مـن ؟ گـفـتـنـد: عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـّلام ! آنـگـاه ايـن دو بـيـت انـشـاء كرد:(239)
شعر :
لَوْ كانَ قاتِلُ عَمرْوٍوغَيْرَ قاتِلهِ
لَكُنْتُ اَبْكي عَلَيْهِ اَّخِرَ الاَْبَدِ
لكِنّ قاتِلَهُ مَنْ لايُعابُ بِهِ
مَنْ كانَ يُدْعى اَبُوهُ بَيْضَة الْبَلَدِ(240)
يـعـنى اگر كُشنده عَمْرو، غير كشنده او(يعنى على عليه السّلام ) مى بود، هر آينه گريه مـى كـردم بـر او تـا آخرالزمان . ليكن كشنده عمرو كسى است كه عيب كرده نمى شود عمرو به كشته شدن از دست او آن كسى كه خوانده مى شد پدرش مهتر مردم .
بالجمله ؛ در اين محاصره قريش اصحاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را، كار بر اصحاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه سخت بود.
ابوسعيد خُدرى خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: قَدْ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الحـَن اجـِرَ؛ جـانهاى ما به لب آمد آيا كلمه اى تلقين مى فرماييد كه بدان ايمنى جوئيم ؟ حـضـرت فـرمود: بگوييد اَلل هُمَّ استُرْ عَوْراتِنا وَ ا مِنْ رَوْعاتِنا. منافقين نيز زبان شناعت دراز داشـتـنـد، پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عليه و آله و سلّم به مسجد فتح درآمد و دست به دعا برداشت و گفت : ياصَريخَ الْمَكْرُوبينَ (الدّعاء) و از حق تعالى خواست كفايت دشمنان را، حق تعالى باد صبا را بر ايشان فرستاد كه زلزله در لشكرگاه كفّار درانداخت و خيمه ها و ديـگ آنـهـارا سـرنگون همى ساخت و به روايتى فرشتگان آتشها را مى نشاندند و ميخهاى خـِيـام بـرمـى كـنـدنـد و طـنـابـهـا را مـى بـريـدنـد چـنـدان كـه كـفـار از هـول و هـيـبـت جـز فـرار و هـزيـمـت چـاره اى نـديـدنـد و سـبـب انـهـزام مـشـركـيـن عـمـده اش قتل عمرو و نوفل شد.
(وَكـَفـَى اللّهُ الْمـُؤ مـِنـيـنَ الْقـِتـالَ)(بـعـلى بـن ابـى طـالب ) (وَكـانَ اللّهُ قـَويـّا عَزيزا)(241)
بعضى از عُلما گفته اند كه اگر نه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم رَحمَةً لِلْعالمين بودى اين باد كه بر اَحْزابْ وزيد از باد عقيم عاديان در شدت و سورت افزون آمدى .
از حُذيقه نقل است كه ابوسفيان گفت كه ديرى است در اين بلد مانديم و چهارپايان خويش را سـقط كرديم و كارى نساختيم جهودان نيز با ما مخالفت كردند اكنون ببينيد اين باد با مـا چـه مـى كند، بهتر آن است كه به سوى مكّه كوچ دهيم و از اين زحمت برهيم . اين بگفت و راه بـرگـرفـت ، قـريـش نـيـز جـنـبـش كـردنـد و بـه حمل اثقال مشغول گشتند و به ابوسفيان ملحق شدند.