بـاب : كبر و بزرگ منشى

بَابُ الْكِبْرِ

توضيح :
كـبـر بر خلاف تواضع اينستكه كسى خود را از ديگران بزرگتر و بالاتر داند و بـر او گـردنـكـشـى و سرفرازى كند، ولى عجب كه در باب آينده ذكر مى شود اينستكه : انـسـان خـود بـين و خودپسند باشد و برخود ببالد، پس ‍ در تكبر لازمست ديگرى باشد و انـسـان خود را از او بالاترداند ولى در عجب بودن شخص ديگر و ملاحظه برترى بر او لازم نيست .
مرحوم مجلسى علاوه بر اخبار اين باب ، آيات و روايات بسيار ديگرى در مذمت اين صفات در مرآت العقول نقل مى كند و سپس مى گويد: تكبر بر سه قسم است :
(1) تكبر بر خدايتعالى كه از همه بدتر است مانند تكبر فرعون و نمرود.
(2) تـكـبـر بـر پـيـغـمـبـران و امـامـان ، مـانند كسانيكه بآنها نگرويدند و گفتند: اءنؤ من لبشرين مثلنا بلكه بايشان ناسزا گفتند و آنها را كشتند.
(3) تكبر بر بندگان خدا، و سبب تكبر چند چيز است :
1ـ عـلم و دانـش .
2ـ عـمـل و عـبـادت
3ـ حـسـب و نـسـب نـژادى .
4ـ جمال و زيبائى .
5ـ ثروت و دارائى
6ـ زور بازو و نيرومندى .
7ـ داشتن پيروان و ياران و شاگردان و نوكران و فاميل و خويشان .
اما معالجه تكبر دو راه علمى و عملى دارد: راه علميش اينستكه : انسان بحقارت و پستى خود و عـظـمـت و كـبـريـائى پـروردگـارش آگـاه شـود، ولى ايـن دو آگـاهـى طول بسيار دارد و نهايت علم صديقين همين است ، ولى براى شناختن حقارت خود كافى است كـه در يـكـى از آيـات بـسـيـار قـرآن كـه در ايـن زمـيـنـه وارد شـده اسـت تاءمل كند، زيرا علم اولين و آخرين در قرآنست براى كسيكه چشم بصيرتش باز باشد.
مـرحـوم مـجـلسـى در ايـنـجـا آيـات بـسـيـارى نـقل و تفسير ميكند، يكقسمت از آن آيات اينست : [قـتـل الانـسـان مـا اءكـفـره مـن اى شـى ء خـلقـه ، مـن نـطـفـة خـلقـه فـقـدره ثـم السـبـيـل يسره ، ثم اماته فاءقبره ، ثم اذا شاء انشره ]خدايتعالى در اين آيات اشاره مـى فـرمـايـد: كـه انـسـان حـادث اسـت يـعـنـى مـيـليـونـهـاى سـال نـابـود و معدوم بوده و سپس از خاك و نطفه و خون و علقه و مضفه پليد و متعفن خلق شده ، و در آخر بيجان ميشود و زير خاك ميرود و دوباره مشيت خدا او را از خاك بر مى آورد.
و امـا راه عـمـليـش مـواظبت داشتن بر رفتار صلحا و متواضعين مخصوصا پيغمبر صلى الله عـليـه و آله است ، زيرا آنحضرت با وجود مقام ارفع و شامخش ، روى زمين مينشست و غذا مى خورد و مى فرمود: من بنده هستم و چون بندگان غذا مى خورم
ـ مرآت ج 2 ص 296.