وقايع سال ششم هجرى
در ايـن سـال بـه قـولى حـج كـعـبـه فـريـضـه شـد و آيـه كـريـمـه (وَاَتـِمُّوا الْحـَجَّ وَالْعـُمـْرَةَللّهِ)(245)نـزول يـافـت و بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه وجـوب حـج در سال نهم نازل شد.
و هـم در ايـن سـال ، غـزوه ذات الرِّقـاعْ پـيـش آمـد و چنان بود كه خبر به مدينه آوردند كه جماعت غَطفان و بَنى مُحارِب و اَنْمار و ثَعْلَبه به قصد مدينه تجهيز لشكر كنند حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ابوذر را به خليفتى گذاشت و در نيمه جُمادى الاُولى بـا چـهـارصـد يا هفتصد كس به جانب نجد بيرون تاخت تا به موضع (نخله ) رفت و از آنـجـا در ذات الرقـاع فـرود آمـد؛ چـون ايـشان از عزم پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم آگهى يافتند هَوْلى بزرگ در دلشان جاى كرده فرار كرده در سر كوهها پناه جستند و از غايت دَهْشت بسيارى از زنان خود را نتوانستند كوچ داد پس مسلمانان رسيدند و زنان ايشان را بـرده گـرفـتـنـد در ايـن وقـت هـنـگـام نـمـاز رسـيـد مـسـلمـيـن بـيـم داشـتـند كه به نماز مـشـغـول شـوند دشمنان ناگاه بر ايشان بتازند؛ چه آنكه دشمنان از دور و نزديك نگران بودند در اين وقت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نماز خوف گذاشت و موافق بعضى روايات اين آيه مباركه در اين مقام نازل گشت :
(وَاِذا كُنْتَ فيهِمْ فَاَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلوةَ فَلْتَقُمْ طائفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ...)(246)
و در وجه تسميه اين غزوه به (ذات الرقاع ) اختلاف است ؛ بعضى گفته اند كه پاها از اثر پياده رفتن مجروح شده بود رقعه ها و پاره ها بر پاها پيچيدند و به قولى رايتها از رقـعـه هـا كـرده بـودنـد. و بـعضى گفته اند كه كوهى كه در آن اراضى بود رنگهاى مختلف داشت چون جامه مُرَقَّع و بعضى آن را اسم درختى گرفته اند كه پيغمبر در نزد آن فرود آمده و نقل شده كه در اين غزوه مسلمانان زنى را اسير كردند كه شوهرش غائب بود چـون شـوهـرش حـاضـر شـد از دنـبـال لشـكـر حـضـرت رفـت چـون حـضـرت در منزل فرود آمد، فرمود كه كى امشب پاسبانى ما مى كند؟ پس يك تن از مهاجران و يك تن از انـصـار گـفـتـند ما حراست مى كنيم ؛ و در دهان درّه ايستادند و مهاجرى خوابيد و انصارى را گـفـت كـه تو اوّل شب حراست بكن و من در آخر شب . پس انصارى به نماز ايستاد و شوهر آن زن آمـد. ديـد شخصى ايستاده است تيرى بر او انداخت آن تير بر بدن انصارى نشست . انـصـارى تير را كشيد و نماز را قطع نكرد پس تير ديگر انداخت آن را نيز كشيد از بدن خود و نماز را قطع نكرد پس تير سوم افكند آن را نيز كشيد پس به ركوع و سجود رفت و سـلام گـفـت و رفيق خود را بيدار كرد و او را اعلام كرد كه دشمن آمده است . شوهر آن زن ديـد كـه ايـشـان مـطـلع شـدنـد گـريـخـت و چـون مـهـاجـرى حـال انـصـارى را ديـد گـفـت : سـُبـحـان اللّه ! چـرا در تـيـر اوّل مـرا بـيـدار نـكـردى ؟ گفت : سوره مى خواندم و نخواستم آن سوره را قطع كنم و چون تـيـرهـا پـيـاپـى شـد بـه ركـوع رفـتم و نماز را تمام كردم وترا بيدار كردم و به خدا سـوگـنـد كـه اگـر نـه خوف آن داشتم كه مخالفت آن حضرت كرده باشم و در پاسبانى تـقـصـيـر نـمـوده بـاشـم هـر آيـنـه جـانـم قطع مى شد پيش از آنكه آن سوره را قطع كنم !(247)
فـقـيـر گويد: آن مرد مهاجرى ، عمار ياسر بود و انصارى ، عبّاد بن بشر و سوره اى كه مى خواند سوره كهف بود.
و نـيـز در سنه شش ، غزوه بَنى لِحْيان اتفاق افتاد ـ و (لَحيان ) به كسر لام و فتح آن نـيـز لغـتـى اسـت ، ابـن هـُذَيـل بـْنِ مـُدْرِكـَه اسـت و ايـشـان دو طـايـفـه انـد (عـَضـَل ) و (قـارَّة ) از بـهـر آنـكـه از آن روز كـه قـبـيـله هـذيـل ، عـاصـم بـن ثـابـت و خـُبـَيـْبُ بـْنُ عـَدِىّ و ديـگـران را بـه قـتـل آوردنـد و بـا پـيـغـمـبـر غـَدر كـردنـد، پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در دل داشـت كـه ايـشـان را كيفر كند. پس با دويست تن به قصد ايشان از مدينه بيرون شد؛ چـون بـنـى لحـيـان از قـصـد آن حـضـرت آگـهـى يـافـتـنـد بـه قـُلَل جـِبـال شـتـافـته متحصّن شدند. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم يك دو روز در اراضى ايشان بود و تا عُسْفان تشريف برده مراجعت فرمود. مدّت اين سفر چهارده شبانه روز بود.
و هـم در سـنـه شـش ، غـزوه ذى قـَرَد اتـّفـاق افـتـاد و آن را غـزوه غـابـَة نـيـز گـويـنـد و (قـَرَد)(248) آبـى اسـت نـزديـك مـديـنـه . و سـبـبـش آن بـود كـه حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بيست شتر شيرده داشت كه در غابه مى چريد و ابوذر غـفـارى نـگـهـبـان آنـهـا بـود پـس عـُيـَيـْنـَةِ ابـْنِ حـِصـْن (حـَصـيـن ) فـزارى بـا چهل سوار آنها را غارت كردند و پسرى از ابوذر شهيد كردند و مردى از غفار نيز بكشتند و زوجـه او را نـيـز اسـيـر كـردنـد لكـن آن زن ايـشـان را غـافـل كـرده سـوار بر شترى از شتران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده شبانه فـرار كـرده به مدينه آمد چون به خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد عرض كـرد كه من نذر كرده ام هرگاه نجات يافتم اين شتر را نَحْر كنم . حضرت فرمود: اين بد پـاداشـى اسـت كـه بـه اين شتر مى كنى بعد از آنكه بر او سوار شدى و ترا به خانه آورد بخواهى او را كشتن و فرمود: لانَذْرَ في مَعْصِيَةٍ وَلا لاَِحَدٍ فيما لايُمْلَكُ.
بالجمله ؛ چون پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را آگهى دادند ندا بلند شد ي ا خَيْلَ اللّهِ اِرْكـَبـُوا؛ پـس سـوار شـده بـا پـانـصـد و بـه قـولى با هفتصد نفر حركت فرمود و لِوائى بـه مـقـداد داده و او را جـلوتـر فـرسـتـاد مـقـداد بـه دنـبـال دشـمـن شـده به آخر ايشان رسيده پس اَبوقَتاده مِسْعَدَه را بكشت و سَلَمَة بْن اَكْوَعْ پياده دنبال دشمن را گرفته و ايشان را مى زد و مى گفت :
خُذْها وَ اَنَا ابْنُ الاَكْوَعِ
وَالْيَومُ يَوْمُ الرُّضَعِ؛
يعنى بگير اين تير را و بدان كه منم پسر اكوع و امروز روز هلاك ناكسان و لئيمان است (مـِنْ قـَوْلِهـِمْ لَئيـمٌ راضـِعٌ اى رَضـَعَ اللُؤْمَ فـى بـَطـْنِ اُمَّهِ) كـفّار فرار كرده به شِعْبى درآمـدنـد كـه در آنـجـا چـشـمـه ذى قَرَد بود خواستند آبى بنوشند از ترس لشكر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نياشاميده فرار كردند.
و هم در سنه شش ، رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم آهنگ مكّه فرمود براى عمره در ماه ذى القعدة و هفتاد شتر از بهر قربانى براند، از مسجد شَجَره اِحرام بر بست و هزار و پـانـصـد و بـيست يا چهارصد نفر همراه آن حضرت بود و از زنان ، امّ سَلَمة ملازم خدمت آن حـضـرت بـود. چـون ايـن خـبـر بـه مشركين مكّه رسيد با هم قرار دادند كه حضرت پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم را از زيـارت خـانـه بـاز دارنـد و حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در حـُدَيبيّه كه يك منزلى مكّه است بر سر چاهى كه انـدك آب داشـت لشـكـرگاه كرد و به اندك زمانى آب چاه تمام گشت ، مردم به آن حضرت شـكـايت بردند. آن جناب تيرى بيرون كرده فرمود تا به چاه فرو كردند، آن وقت چندان آب بجوشيد كه تمامى لشكر سيراب شدند!(249)