دوران كودكي
پس از آنكه پيامبرصلي الله عليه وآله، نزد مادرش بازگشت، همراه وي براي نخستين بار به زيارت آرامگاه پدر رفت. در مسير بازگشت و در منطقهاي به نام «ابواء»، مادر را نيز از دست داد. پيامبرصلي الله عليه وآله در اين زمان، تنها شش سال داشت.
پيامبرصلي الله عليه وآله از همان كودكي طعم تلخ محروميت را چشيد. جدش، عبدالمطلب، سرپرستي او را به عهده گرفت. عبدالمطلب، بسيار او را دوست ميداشت و بر تمام فرزندان خود برتري ميداد. بركات و معجزاتي كه از همان كودكي با او همراه بود، بر جدش آشكار ميكرد كه آيندهاي بزرگ روياروي اين كودك است. او ميگفت: «اين فرزندم جايگاهي ويژه خواهد داشت.» اما زورگويان و ستمگران مكه نميدانستند كه آينده، چه رازي را در يتيم عبدالمطلب، آشكار خواهد نمود.
دوستي و محبت عبدالمطلب چندان دوام نيافت؛ زيرا قضاي حتمي پروردگار او را نيز گرفت و هنگامي كه پيامبرصلي الله عليه وآله تنها هشت سال داشت، او از دنيا رفت. قلب پيامبرصلي الله عليه وآله، سرشار از اندوه و غم گشت. او همدم و همنشيني را از دست داد كه زخم يتيمي او را مرهمي بود. عبدالمطلب، پيش از مرگ، سرپرستي پيامبرصلي الله عليه وآله را به فرزندش، ابوطالب، سپرد.
ابوطالب هم مانند پدر، مالامال از عشق و عاطفه به نبي اسلامصلي الله عليه وآله بود؛ او را دوست ميداشت و در همه كارها يارياش ميكرد. آن زمان كه پيامبرصلي الله عليه وآله مبعوث گشت و قريش با تمام نيرو راه دشمني با او را پيش گرفت، باز هم ابوطالب دست از ياري او برنداشت و تا پاي جان ايستادگي كرد. ابوطالب به بزرگواري و بخشش، شناخته ميشد بزرگ بنيهاشم به شمار ميآمد و با آنكه فقير بود، همه مردم در برابر او فروتن بودند. امام عليعليه السلام در مورد پدرش، ابوطالب ميفرمود: «پدرم در حال فقر، آقا و بزرگ بود. كسي پيش از او چنين نبود.» (240)
همسر ابوطالب، فاطمه بنت اسد هم بي اندازه به پيامبرصلي الله عليه وآله لطف و محبت ميكرد. به او بيش از فرزندان خود رسيدگي مينمود تا جايي كه پيامبر در دامان ابوطالب و همسرش، تلخي يتيم بودن را از ياد برد. تاريخ نگاران از دوران قحطي و گرسنگي ياد كردهاند كه چگونه فاطمه بنت اسد، فرزندان خود را از غذا محروم ميكرد، اما پيامبرصلي الله عليه وآله را هميشه سير نگاه ميداشت.
پيامبرصلي الله عليه وآله در دوازده سالگي، همراه عمو (ابوطالب) به سفر بازرگاني شام رفت. در منطقه «بصري» به راهبي به نام «بحيرا» برخوردند. صومعه اي داشت و داراي علم بسياري بود. ميگفتند كه علم كتاب به او پايان يافته؛ زيرا دانش و بزرگي را نسل به نسل از رسولان مسيحعليه السلام به ارث برده است. او هيچگاه به قافلههاي بازرگاني قريش توجه نميكرد و با آنان سخن نميگفت؛ اما اين بار مشاهده كرد كه بر روي سر پيامبرصلي الله عليه وآله ابري سايه افكنده است. غذايي آماده كرد و قافله قريش را دعوت نمود. قافله را ميهمان خود خواند و آنان را بزرگ داشت.
بحيرا، پي در پي، پيامبرصلي الله عليه وآله را از نظر گذراند و در او ويژگيهايي از پيامبري يافت. از نبيصلي الله عليه وآله در مورد خواب و بيداري و ديگر حالاتش پرسيد. آنگاه مهر پيامبري را در ميان دو كتفش به نظاره نشست. سرپرست او را يافت و به ابوطالب گفت: «فرزند برادر تو جايگاهي بس بزرگ خواهد داشت. در كتابها و ميراث پدران ما آمده است كه او آقاي جهانيان و فرستاده پروردگار خواهد بود. او را از يهود، دور بدار كه اگر بشناسند، به او ضرر خواهند رساند.» ابوطالب پس از شنيدن اين سخنان، سفر را نيمه كاره رها كرد و به مكه بازگشت.(241)