زهد حضرت على عليه السّلام

وجـه پـنـجـم : كـثرت زهد اميرالمؤ منين عليه السّلام است و شكى نيست كه اَزْهَد مردم بعد از رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، آن حضرت بود و تمام زاهدين روى اخلاص به او دارنـد و آن حـضـرت سـيـد زُهـّاد بـود هـرگـز طـعـامـى سـيـر نـخـورد و مـاءكـول و ملبوسش از همه كس درشت تر بود. نان ريزه هاى خشك جوين را مى خورد و سَر اَنـبـان نـان را مهر مى كرد كه مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زيت يا روغنى به آن بـيـالايـنـد و كـم بـود كـه خـورشى با نان خود ضمّ كند و اگر گاهى مى كرد نمك يا سركه بود.(25)
و در كـيـفـيـت شـهـادت آن حـضرت بيايد كه آن حضرت در شب نوزدهم ماه رمضان كه براى افـطـار بـه خـانه ام كلثوم آمد، امّ كلثوم طَبَقى از طعام نزد آن حضرت نهاد كه در آن دو قـرص جـويـن و كاسه اى از لَبَن و قدرى نمك بود حضرت را كه نظر بر آن طعام افتاد بگريست و فرمود: اى دختر! دو نان خورش براى من در يك طَبَق حاضر كرده اى مگر نمى دانى كه من متابعت برادر و پسر عمّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را مى كنم تا آنـكـه فـرمود: به خدا سوگند كه افطار نمى كنم تا يكى از اين دو خورش را بردارى ! پـس امّ كـلثـوم كـاسـه لَبـَن را بـرداشـت و آن حـضـرت انـدكـى از نـان بـا نـمـك تـنـاول فـرمـود و حـمـد و ثـنـاى الهـى بـه جـا آورد و به عبادت برخاست و آن حضرت در مـكـتـوبـى كـه به عُثمان بن حُنَيْف نوشته چنين مرقوم فرموده كه امام شما در دنيا اكتفا كـرد بـه دو جامه كهنه و از طعام خود به دو قرص نان ، و فرموده كه اگر من مى خواستم غـذاى خـود را از عـَسـَل مـُصَفّى و مغز گندم قرار دهم و جامه هاى خويش ‍ را از بافته هاى حـريـر و ابـريـشـم كنم ممكن بود، ليكن هيهات كه هوى و هوس بر من غلبه كند و من طعامم چـنـيـن بـاشد و شايد در حجاز يا در يَمامه كسى باشد كه نان نداشته باشد و شكم سير بـر زمـيـن نـگذارد، آيا من با شكم سير بخوابم و در اطراف من شكم هاى گرسنه باشد و قناعت كنم به همين مقدار كه مرا امير مؤ منان گويند وليكن فقرا را مشاركت نكنم در سختى و مـكـاره روزگـار، خـلق نـكـردنـد مرا كه پيوسته مثل حيواناتى كه همّ آنها به خوردن علف مصروف است مشغول به خوردن غذاهاى طيّب و لذيذ شوم .(26)
بـالجـمـله ؛ اگر كسى سير كند در خُطَب و كلمات آن حضرت به عين اليقين مى داند كثرت زهد و بى اعتنائى آن جناب به دنيا تا چه اندازه بود.
شـيـخ مـفـيـد روايـت كرده كه آن حضرت در سفرى كه به جانب بصره كوچ فرمود به جهت دفع اصحاب جَمَل نزول اجلال فرمود در رَبَذه ، حُجّاج مكّه نيز آنجا فرود آمده بودند و در نـزديـكـى خـيـمـه آن حـضـرت جـمع شده بودند تا مگر كلامى از آن حضرت استماع كنند و مـطلبى از آن جناب استفاده نمايند و آن جناب در خيمه خود به جاى بود. ابن عباس به جهت آنـكـه حـضرت را از اجتماع مردم خبر دهد و او را از خيمه بيرون آورد گفت رفتم به خدمت آن حـضـرت يافتم او را كه كفش خود را پينه مى زند و وصله مى دوزد، گفتم كه احتياج ما با آنـكـه اصـلاح امـر مـا كنى بيشتر است از آنكه اين كفش پاره را پينه بدوزى ، حضرت مرا پـاسـخ نـداد تا از اصلاح كفش ‍ خود فارغ شد، آنگاه آن كفش را گذاشت پهلوى آن يكتاى ديـگـرش و مرا فرمود كه اين جفت كفش مرا قيمت كن ؛ من گفتم : قيمتى ندارد، يعنى از كثرت اِنـْدراس و كـهـنـگـى ديـگـر قابل قيمت نيست و بهائى ندارد. فرمود: با اين همه چند ارزش دارد؟ گفتم : درهمى يا پاره درهمى ، فرمود: به خدا سوگند كه اين يك جفت كفش در نزد من بـهـتـر و مـحبوبتر است از امارت و خلافت شما مگر اينكه توانم اقامه و احقاق حقى كنم يا باطلى را دفع فرمايم . الخ .(27)
و از جـمـله كـلمـات آن حـضرت است كه به سوى ابن عباس مكتوب فرموده كه الحقّ سزاوار است به آب طلا نوشته شود:
اَمـّا بـَعـْدُ، فـَاِنَّ الْمـَرْءَ قـَدْ يـَسـُرُّهُ دَرْكُ مالَمْ يـَكـُنْ لِيـَفـُوتَهُ وَيَسُوئُهُ فَوْتُ مالَمْ يَكُنْ لِيـُدْرِكـَهُ فـَلْيـَكـُنْ سـُروُرُكَ بـِمانـِلْتَ مـِنْ آخـِرَتـِكَ وَلْيـَكـُنْ اَسـَفـُكـَ عـَلى مافاتـَك مـِنـْها وَما نـِلْتَ مـِنْ دُنْياكَ فَلا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحا وَماف اتَكَ مِنْها فَلا تَاءْسَ عَلَيْهِ جَزَعا وَلْيَكُنْ هَمُّكَ فيما بَعْدَ الْمَوْتِ؛(28)
يعنى همانا مردم را گاهى مسرور و خشنود مى سازد يافتن چيزى كه از او فوت نخواهد شد و در قـضـاى خـدا تـقـديـر يـافـتـه كـه بـه او بـرسـد و انـدوهـنـاك و بـدحـال مـى كند او را نيافتن چيزى كه نمى تواند او را درك كند و نبايد كه آن را بيابد؛ چـه هم به حكم خدا ادراك آن از براى او مُحال باشد پس بايد كه سرور و خوشحالى تو در آن چـيـزى بـاشد كه از آخرت به دست كنى و غصه و غم تو بر آن چيزى باشد كه از فـوائد آخـرت از دسـت تو بيرون رود، لاجرم بدانچه از منافع و فوائد دنيويه به دست آورى زياده خوشحال مباش و به فراهم آمدن اموال دنيا فرحان مشو و چون دنيا با تو پشت كند غمگين و در جزع مباش و اهتمام تو در كارى بايد كه بعد از مرگ به كار آيد.
ابـن عـبـاس پـس از آنـكـه ايـن مـكـتـوب را قـرائت كـرد گـفـت كـه مـن بـعـد از كـلمـات رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم از هـيـچ كـلامـى نـفـع نـبـردم مثل آنچه از اين كلمات نفع بردم !
بالجمله ؛مطالعه اين كلمات از براى زهد در دنيا هر عاقلى را كافى و وافى است .