بعثت پيامبر
از مسايل مشهور در شبه جزيره، ظهور پيامبري در آخرالزمان بود. مورخان بر اين باورند كه تنفر از بت پرستي، پيش از بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله در آنجا آغاز شده بود. افرادي بودند كه انتظار پيامبري را ميكشيدند تا آنها را از تاريكي بت پرستي رها كند و به عبادت خداي يگانه فرا خواند. از اين ميان، ميتوان به افرادي؛ چون زيد بن عمرو بن نفيل و ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش اشاره نمود.
زيد بن عمرو در سفارشي به پسرش گفت: «من منتظر آمدن پيامبري از فرزندان اسماعيل هستم و فكر نميكنم كه او را ببينم. ميان دو كتف او مهر پيامبري و نام او احمد است. در مكه به دنيا ميآيد و در همين جا برانگيخته ميشود. آگاه باش، كه او را اشتباه نگيري! من همه سرزمينها را در جست و جوي دين ابراهيم صلي الله عليه وآله سير كردم و هر كه از يهود و نصاري را ديدم و به او خواستهام را گفتم، گفتند: ديني كه تو ميخواهي، در راه است و همان ويژگيها كه من روايت كردم، آنها نيز نقل نمودند و گفتند: پيامبري جز او نمانده است.» (246)
پيامبر، برخي از اوقاتش را در كوه ميگذراند تا بتواند به تفكر و عبادت بپردازد. جايي كه بيشتر به آنجا ميرفت، غار حرا(247) بود. تمام ماه رمضان را در آنجا سپري ميكرد و به غذاي اندكي كه همسر باوفايش، خديجه، برايش ميآورد، بسنده مينمود. در ماههاي ديگر هم زمانهاي طولاني در آنجا ميگذراند و كم كم خود را براي امر بزرگي كه انتظار آن را ميكشيد، آماده ميكرد.
در همين غار بود كه جبرييلعليه السلام بر او نازل گشت و آغاز آخرين پيامبري را به او اعلام كرد. خداوند، محمدصلي الله عليه وآله را بنده و رسول خود خواند و خواست كه آخرين دين را آشكار كند. نخستين آيههاي كلام خداوند هم در غار حرا نازل شد.
يكبار كه پيامبر به آنجا رفته و زمان زيادي را به عبادت گذرانده بود، شنيد كه جبرييلعليه السلام، فرستاده پروردگار، ميگويد: «بخوان! اي محمد!» و پيامبرصلي الله عليه وآله ميگفت: «خواندن نميدانم.» چرا كه او نزد هيچ كس، شاگردي نكرده بود. اين گفتار تكرار شد. بار سوم، جبرييلعليه السلام گفت: «بخوان! اي محمد!» پيامبرصلي الله عليه وآله ناگاه دريافت كه توان خواندن دارد. جبرييلعليه السلام ميخواند و پيامبرصلي الله عليه وآله نيز او را همراهي ميكرد:
(خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) (248)
آنگاه پيامبرصلي الله عليه وآله از آسمان، آوايي شنيد كه ميگفت: «اي محمد! تو پيامبر خدا و من جبرييل هستم.» پس از آن، پيامبرصلي الله عليه وآله به خانه خديجه رفت و از هرچه بر او گذشته بود، خديجه را آگاه كرد. خديجه كار او را بزرگ داشت و به او ايمان آورد. پيامبرصلي الله عليه وآله در بيست و هفتم ماه رجب در حالي به پيامبري مبعوث شد كه چهل سال از عمر شريفش ميگذشت.