عيسي(ع) و زندگي او در «عهد جديد»
از مهمترين باورهاي مسيحيت كه من نيز سرشار از آن بودم، عشق بي اندازه به عيسي مسيحعليه السلام است. باور داشتم كه او فرزند محبوب خداست و خداي پدر، او را براي رهايي جهان فرستاده و از اين رهگذر، مسيحعليه السلام بايد قرباني شود تا بشريت طعم آزادي را بچشد. او انسان نيست؛ زيرا مانند انسانهاي ديگر پدر ندارد. نام او همواره با ياد خداوند پدر همراه است.
عشق به مريم عذرا عليها السلام نيز از آن روست كه او مادر خداوند ميباشد و به همين جهت، هميشه در نمازهاي خود از او ياد ميكنيم.
هيچگاه تصور نميكردم كه عيسيعليه السلام نيز انساني مانند ديگر انسانها باشد؛ زيرا آموزههاي كليسا هميشه بر الوهيت مسيحعليه السلام پافشاري ميكردند. افزون بر اين، فضاي زندگي در خانه، كليسا و جامعه كوچك مسيحي پيرامونم، اين آموزه را در انديشه و دلم استوار كرده بود و هرگز مجالي براي ترديد فراهم نميآورد. براي من اعتقاد به الوهيت عيسيعليه السلام و سپس جسميت يافتن او، سر خدايي به شمار ميرفت كه هيچگونه شك و ترديدي را بر نميتافت.
مدتها به تناقض هايي كه در آموزه الوهيت و جسميت يافتن مسيحعليه السلام وجود دارد، آگاهي نداشتم؛ زيرا مانند ديگر مسيحيان، هيچگاه فرصتي براي يافتن پاسخ به پرسشهايي اين چنيني نمييافتم. افزون بر اينكه پرسشهايي از اين دست، جزء پرسشهاي ممنوع كليسا است و فرد مسيحي در اين موارد بايد تنها فرمانبردار محض باشد و دست از كنجكاوي بردارد. ليكن بعد از مطالعه و تحقيق و بيداري از غفلت، متوجه شدم كه در اعتقاد خود نسبت به مسيحعليه السلام اشتباه كردهام؛ زيرا اعتقاد به فرزند خداوند بودن عيسيعليه السلام، با عقل سازگار نيست، تا چه رسد به اينكه از چگونگي جسميت يافتن اين فرزند سخن بگوييم.