هارون الرشيد و اهل‏بيت (علیهم السلام)

همان شب كه هادي را كشتند، براي هارون بيعت گرفته شد و او را خليفه خواندند. ازپسر هادي، جعفر نيز به زور و تهديد بيعت گرفتند. هارون خلافت خود را مديون تلاشهاي مادرش خيزران و كوشش هاي «يحيي بن خالد برمكي» مي‏دانست. هارون، يحيي را «پدر» خطاب مي‏كرد:
«... ولما أفضت الخلافة إلي الرشيد؛ دعا بيحيي بن خالد فقال له: يا أبت، أنت أجلستني في هذا المجلس ببركتك ويُمنك وحسن تدبيرك، وقد قلدتك الأمر؛ ودفع خاتمه إليه»([910])
كار هارون به درازا كشيد و 23 سال (170ـ 193هـ) برتخت بود. تا سال 173هـ، كه خيرزان درگذشت؛([911]) كار دربار به دست او بود ولي پس از آن همه كارها به دست برمكيان افتاد.
هارون نيز مانند پدرانش بزرگي علويان و اهل‏بيت علیهم السلام را نمي‏توانست بپذيرد؛ از اين‏رو علويان در زمان حكومت او نيز در فشار بودند.
هارون «يحيي بن عبدالله‏ بن حسن بن حسن علیه السلام» را، كه برادر نفس زكيه بود، به خيانت و فريب كشت. يحيي كه در ري و طبرستان به كار دعوت مشغول بود؛ به ديار ديلم رفت و مردم آنجا را به رهبري خود در حمايت از اهل‌بيت علیهم السلام فراخواند. آنان پذيرفتند و با او بيعت كرده و او را فرمانرواي ديلم خواندند. كار يحيي بالاگرفت. هارون كه به هراس افتاده بود فرزند يحيي برمكي، يعني «فضل» را با 000/50 سپاه ي براي سركوب او فرستاد. فضل با يحيي صلح نامه نوشتند و هارون به دست خود امان نامه ‏اي براي او نوشت. يحيي به همراه فضل به بغداد آمد؛ ولي هارون پس از چند روز، او را در خانه‏ اش بازداشت كرد و فقيهان و قاضيان را به صدور فتوايي مبني بر مشروعيت نقض آن امان نامه وادار كرد؛ و پس از آن و در سال 176 هـ يحيي را به قتل رساند.([912])
از ديگر كارهاي هارون اين بود كه دشمنان اهل‏بيت علیهم السلام را حاكم شهرها مي‏كرد. طبري مي‏گويد:
«... بكار بن عبدالله‏ بن مصعب بن ثابت بن عبدالله‏ بن الزبير ـ و كان بكّار شديد البغض لآل أبي‌طالب، و كان يبلّغ هارون عنهم، و يسيء بأخبارهم، وكان الرّشيد ولاّه المدينة، وأمر، بالتضييق عليهم ـ ...»([913])
هارون نيز در آخر مانند جدّش منصور، جنايت عظماي خود را مرتكب شد و يكي ديگر از ائمه ‏ي اهل‏بيت علیهم السلام، يعني امام هفتم، حضرت موسي بن جعفر علیه السلام را در سال 183 هـ.ق به شهادت رساند.
يعقوبي مي‏نويسد:
«... وتوفّي موسي بن جعفر... سنة 183، وسنّه 58 سنة، وكان ببغداد في حبس الرشيد قِبل السندي بن شاهك...»([914])
پاورقي ها: ------------------------------------------------------------------------------------
[910]) مروج الذهب؛ ج3، ص337.
[911]) همان.
[912]) نك: تاريخ الأمم و الملوك، الطبري، ج8، ص242 و تاريخ يعقوبي؛ ج2، ص408.
[913]) ج8، ص244.
[914]) ج2، ص414.