مأمون عباسي و رواج انديشه ي معتزلي
پس از مرگ هارون در 193 هـ.ق ، پسرش محمد، ملقب به امين، بر تخت نشست. پنج سال حكومت او به جنگ با برادرش عبدالله، ملقب به مأمون گذشت. مأمون، امين را شكست داد و 20 سال (198ـ 218 هـ) حكومت كرد.
تاريخ، مأمون را دانشمندي معتزلي مشرب معرفي كرده است. او را افزون بر اينكه خليفه ميدانستند؛ دانشمندي بزرگ، كه در فقه و ادب و حديث و كلام و حكمت دستي بر آتش داشت، نيز ميشناختند.([915])
سيوطي گويد:
«... وبرع في الفقه والعربية وأيام الناس ولما كبر عني بالفلسفة وعلوم الأوائل ومَهَرَ فيها؛ فجرّه ذلك إلي القول بخلق القرآن... وكان أفضل رجال بني العباس حزما وعزما وحلما وعلما ورأيا ودهاء وهيبة وشجاعة وسؤددا وسماحة، وله محاسن وسيرة طويلة لولا ما أتاه من محنة الناس في القول بخلق القرآن، ولم يل الخلافة من بني العباس أعلم منه...»([916])
سيوطي همچنين ميگويد:
«... وفي سنة 211 أمر المأمون بأن ينادي: برئت الذمّة ممن ذكر معاوية بخير، و أن أفضل الخلق بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم علي بن أبيطالب علیه السلام.
وفي سنة 212 أظهر المأمون القول بخلق القرآن مضافا إلي تفضيل علي علیه السلام علي أبيبكر و عمر فاشمأزّت النفوس منه و كاد البلد يفتتن، ولم يلتئم له من ذلك ما أراد، فكف عنه إلي سنة 218»([917])
نيز ميگويد:
«... وفي سنة 218 امتحن الناس بالقول بخلق القرآن ...([918]) و كتب المأمون إليه([919]) في إشخاص سبعة أنفس و هم: محمدبن سعد كاتب الواقدي، و يحيي بن مَعين و أبو خيثمة و أبو مسلم مستملي يزيد بن هارون، و إسماعيل بن داود و إسماعيل بن أبي مسعود و أحمد بن إبراهيم الدودقي، فأشخصوا إليه، فامتحنهم بخلق القرآن، فأجابوه، فردّهم من الرّقة إلي بغداد و سبب طلبهم أنهم توقفوا أولاً ثم أجابوه تقيّةً.
وكتب إلي إسحاق بن إبراهيم بأن يحضر الفقهاء ومشايخ الحديث و يخبرهم بما أجاب به هؤلاء السبعة، ففعل ذلك، فأجابه طائفة وامتنع آخرون، فكان يحيي بن مَعين و غيره يقولون: أجبنا خوفا من السيف.
ثم كتب المأمون كتابا آخر من جنس الأوّل إلي إسحاق، وأمر، بإحضار من امتنع، فأحضر جماعة منهم: أحمد بن جنبل و... وعلي بن الجعد و... وقتيبة بن سعيد... ثم قال لأحمد بن حنبل: ما تقول؟ قال: كلام الله، قال: أمخلوق هو؟ قال: هو كلام الله، لاأزيد علي هذا...([920]) ثم بلغ المأمون أن الذين أجابوا إنّما أجابوا مكرهين، فغضب وأمر بإحضارهم إليه، فحملوا إليه، فبلغتهم وفاة المأمون قبل وصولهم إليه»([921])
پس از مأمون، عصر دوّم خلافت عباسي با روي كار آمدن «معتصم» در سال (218ـ 227هـ) آغاز شد. او برادر مأمون بود و شيوه ي او را دنبال ميكرد.([922])
عصر اوّل عباسي به سبب نفوذ عناصر ايراني از دوره هاي بعد متمايز است. اين عصر از خلافت سفّاح آغاز شد و تا پايان عمر مأمون به درازا كشيد؛ امّا از زمان معتصم و به دليل دگرگوني اوضاع خلافت، دوراني جديد با مشخصاتي نو پديد آمد. از مهمترين مشخصات اين دوره، زوال قدرت خلفا و اقتدار روزافزون غلامان و دربارياني بود كه خلفاي ناتوان عباسي را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار زندان و شكنجه ميكردند و گاه به گونه اي فجيع ميكشتند.([923])
البته بايد گفت كه اين اوضاع پس از قتل متوكل عباسي بيشتر نمايان شد. معتصم نيز فتنه ي «محنت» را ادامه داد. ذهبي در اينباره ميگويد:
«... كتب المعتصم إلي نائبه علي مصر، كُنْدر، وإلي قاضي مصر هارون بن عبدالله الزُهري، كتابا بخطّ الفضل بن مروان يمتحن فيه الناس بخلق القرآن... و اُمر المعلّمون أن يُعلّموا الصّبيان لَتعليم القرآن، يعني القول بخلق القرآن...»([924])
پس از معتصم، پسرش هارون، ملقب به «الواثق بالله» بر تخت نشست (227ـ 232 هـ). پاي تركان از زمان معتصم به دربار باز شد([925]) و در دوران واثق بازتر شد.
واثق از دوران جواني عهده دار مسئوليت هايي شد كه پدر به او واگذار كرده بود. از اينرو با روش و سياست معتصم در به كارگيري سپاهان ترك آشنا بود و مانند پدر به تركان روي آورد. او براي نخستين بار مقام «سلطاني» را در دستگاه خلافت به وجود آورد و آن مقام را با امارتِ سرزمين هاي غربي خلافت، از قصر خليفه گرفته تا آخرين نقطه ي مغرب، همراه با تشريف و خلعت و تاج و جواهر و كمربند، به «اشناسِ» ترك واگذار كرد و امارت خراسان و سند و ناحيه هاي دجله را به «ايتاخ» سپرد. همچنين «وصيف» را حاجب خود ساخت و «بغا» را به فرمانده ي سپاه برگزيد. امارت مناطقي از قلمرو عباسي را به سرداران ترك سپرد، به شرط آنكه هر سال خراج معيني بپردازند. از اين رو حكومت آن مناطق در واقع مستقل و تنها در ظاهر تابع خليفه بود.([926])
واثق نيز در اعتزال شيوه ي پدر و عمويش را دنبال كرد. از اين رو سالهاي 198 تا 232هـ را عصر طلايي معتزله ناميده اند كه با مرگ واثق به پايان رسيد.([927])
ذهبي ميگويد:
«... وبقيت المحنة إلي أن وَليَ الخلافةَ المتوكّلُ سنةَ 232هـ»([928])
پاورقي ها: ------------------------------------------------------------------------------------
[915]) نك: تاريخ مدينة دمشق؛ ابن عساكر؛ ج33، ص275 و تاريخ الخلفاء؛ السيوطي، ص306.
[916]) همان.
[917]) همان؛ ص308.
[918]) همان؛ نيزنك: تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام؛ الذهبي، ج15، صص 20 و 25.
[919]) يعني به «اسحاق بن ابراهيم خزامي» نائبش در بغداد.
[920]) همان؛ صص 309ـ 310.
[921]) همان، ص312.
[922]) تاريخ خلافت عباسي؛ ص73.
[923]) محمد بن هارون رشيد.
[924]) تاريخ الإسلام؛ ج5، ص252 دارالغرب الإسلامي.
[925]) سيوطي ميگويد: «... هو أوّل خليفة أدخل الأتراك في الديوان»؛ تاريخ الخلفاء؛ ص335.
[926]) تاريخ خلافت عباسي؛ صص 88 ـ 89.
[927]) تاريخ فرق اسلامي؛ صابري؛ ج1، ص133.
[928]) تاريخ الاسلام؛ همان.