علي محمد شيرازي

علي محمد شيرازي (1235 - 1266 ق)
وي فرزند سيد رضاي بزاز بود كه در سال 1235 ق در شيراز به دنيا آمد. درباره ي احوال او پيش از دعوي بابيت اطلاع وسيع و دقيقي در دست نيست، جز آنكه معلوم است مدعي در آغاز جواني در صفحات جنوب ايران به تجارت مشغول بود. [1] سپس به نجف رفت و نزد سيد كاظم رشتي شاگردي كرد و با عقايد او خو گرفت. تنكابني در اين باره مي نويسد: «در همان زمان، مؤلف كتاب در عتبات مشرف بودم و چند وقتي به درس حاج سيد كاظم مي رفتم. مير علي محمد هم به درس او مي آمد و قلم و دواتي داشت و هر چه سيد كاظم مي گفت از رطب و يابس او در همان مجلس درس مي نوشت» [2] .
البته منابع بابي اين امر را قبول ندارند، ميرزا جاني در «نقطة الكاف» در اين باره مي نويسد كه: «معروف شده آن جناب به درس سيد حاضر مي شدند و به عنوان تلمذ صحت ندارد ولي آن جناب قريب به سه ماه در كربلا تشريف مي آورند و مرحوم سيد اعلي الله مقامه از نور باطن آن مسرور مستمز بودند [3] .
اظهارات ميرزاجاني از اعتقادي كهن ريشه مي گيرد كه رهبران فرق بايد داراي خصوصيات ممتازي باشند و در رأس اين خصوصيات امي بودن و طي نكردن مدارج آموزشي زمان است. و الا شواهد و قرائن بسياري بر شاگردي سيد علي محمد باب و تلمذ وي از محضر سيد كاظم رشتي دلالت مي كند. بهترين دليل براي رد ادعاي ميرزا جاني، عبادت سيد علي محمد باب است، وي در پايان خطبه ي اول كتاب تفسير سوره ي بقره مي نويسد: «در آن روزي كه اراده كرد اين كتاب را، آن شب در خواب ديده است زمين مقدس (كربلا) ذره ذره شده و در هوا بلند شد و همه ي آن آمده در برابر خانه اش ايستاده، بعد خبر وفات دانشمند جليل دوست من و معلم من (سيد كاظم) رسيد» [4] .
پس از مرگ سيد كاظم رشتي، علي محمد شيرازي از كربلا به شيراز بازگشت و بي درنگ مدعي بابيت امام زمان شد. ظاهرا نخستين گروندگان به او را شيخيان متعصبي مي دانند كه بنا بر آموزه هاي شيخ احمد و سيد كاظم، منتظر ظهور امام زمان بودند. اولين كسي كه علي محمد دعوي خود را بر او اظهار كرد ملاحسين بشرويه اي بود كه در مسجد كوفه در انتظار ظهور، اعتكاف گزيده بود. ملاحسين از علي محمد درخواست دليل كرد، وي تفسيري بر سوره ي يوسف را كه بنا بر ادعاي او، از زبان امام زمان نگاشته به ملاحسين ارائه مي كند. [5] ملاحسين نيز دعوت علي محمد را پذيرفته و به عنوان داعي به خراسان ارسال مي شود، علي محمد خود نيز به اقتضاي حديثي كه مي گويد: «امام زمان از مكه ظهور خواهد كرد و رايتش از خراسان بيرون مي آيد، روي به حجاز نهاد، ولي در آنجا دليري طرح دعوي نيافت و به بوشهر بازگشت» [6] .
بابيان معتقدند كه وي در مكه «اظهار امر» كرد و به شريف مكه و شاه ايران و امپراطوري عثماني نامه نوشت و آنها را به اطاعت خواند [7] .
در ايامي كه علي محمد در مكه بود، بر اثر فعاليت هاي ملاحسين و ديگر گروندگان به بابيه، كار او شهرتي گرفت، از اين رو چون به شيراز بازگشت، ادعاي خود را عوض كرد. او كه پيش از رفتن به مكه خود را «باب» مي خواند و دعوت خود را پنهاني انجام مي داد، حال خود را «مهدي موعود» و «امام غايب» خواند و دعوتش را علني كرد. او در توقيعي كه خطاب به ملا عبدالخالق يزدي نگاشت، ادعاي خود را چنين ابراز كرد: «انني انا القائم الذي انتم بظهوره توعدون» [8] وي سپس خود را «مبشر من يظهره الله» خواند و مانند موسي (ع)، عيسي (ع) و محمد بن عبدالله (ص) دانست و معتقد شد كه با ظهورش دين جديدي به نام «بيان» تحقق پذيرفته است. وي در باب «السابع من الواحد الثاني» از كتاب بيان فارسي اظهار مي دارد كه هر ظهوري قيامت ظهور قبلي است و شي ء تا به مقام كمال نرسد، قيامت آن نمي شود. بنابراين قيامت ديانت يهود، همانا ظهور عيسي است و قيامت و كمال دين عيسي در ظهور محمد و قيامت و كمال دين محمد در ظهور علي محمد شيرازي يا «صاحب بيان» است و قيامت و كمال «دين بيان» در ظهور «من يظهر الله» خواهد بود. پس اهل بيان مي بايست در انتظار ظهور من يظهره الله بنشينند و به محض ملاحظه ي چنين ظهوري، دست اطاعت به سويش دراز كنند [9]
در اين زمان جنبش سختي ميان مردم شيعي مذهب افتاد. همه دلشان براي ديدن امام پر مي زد، بسياري از مردم نديده و نشنيده او را قبول كردند، در مدت كوتاهي بلوايي عظيم ميان خاص و عام بلند شد، تا اينكه «نظام الدوله حسين خان قاجار» حاكم شيراز او را توقيف كرد و مدت شش ماه در زندان شيراز محبوس نمود. [10] از اين تاريخ (1260 ق) به بعد پيروان امر كه مشتاق ديدار امام نوظهور خود بودند، او را نديدند، زيرا او به دستور حكومت مركزي ابتدا محبوس و سپس اعدام گرديد.
در شيراز علما مجلسي آراستند و علي محمد باب را در معرض امتحان درآوردند. اعتضاد السلطنه آورده است: «باب در اين مجلس صريحا نوشته هاي خود را وحي الهي و افصح از قرآن، دين خود را ناسخ اسلام دانست»، [11] ولي نتوانست دعوي خود را اثبات كند بلكه اطوار نابخردانه داشت، چوبش زدند وي نيز بر سر منبر از آن دعوي توبه كرد، آنگاه همان جا بازداشت شد، تا اينكه بنا به تصريح آواره در «كواكب الدريه» - به نقل از نامه اي كه علي محمد شيرازي به حاج ميرزا آغاسي نگاشته است - در نيمه ي دوم سال 1262 ق ترسان و گريزان عازم اصفهان گرديد. بين راه نامه اي به معتمدالدوله منوچهرخان گرجي، حاكم اصفهان نگاشت و از او خواست تا برايش منزل مهيا كند. [12] اعتضاد السلطنه مي نويسد: «... معتمدالدوله گرجي كه در آن وقت حاكم اصفهان بود، گمان كرد شايد علي محمد باب يكي از بزرگان دين باشد... خواست او را ببيند، چند سوار فرستاد كه او را پنهاني به اصفهان رساند». [13] در اصفهان علي محمد چند ماهي به آسودگي سپري كرد، تا اينكه والي مرد، آنگاه علماي اصفهان به دربار نامه نوشتند و خواهان تنبيه باب شدند. حاج ميرزا آغاسي كه خود مشرب صوفيانه داشت و نمي خواست نسبت به اين دعاوي سخت گيري كند، دستور داد علي محمد باب را به ماكو تبعيد كنند، [14] اما به درخواست وزير مختار روس «كينياز دالگوركي» كه از بروز آشوب در قفقاز بيم داشت، علي محمد را به قلعه ي چهريق در حدود اروميه بردند [15] .
كمتر از يك سال علي محمد باب در چهريق گرفتار بود، ولي پيروانش با دادن رشوه به نگهبان قلعه به ديدار او مي رفتند و با رد و بدل كردن نامه ها و پيغام ها، وي را در جريان رويدادها قرار مي دادند. در همين زمان بود كه بر اثر كوشش هاي بابياني چون ملاحسين بشرويه اي، ملا محمد علي بارفروش (قدوس) و قرة العين، بابيان به نخستين تعرض و كشتار عليه مخالفين خويش دست زدند. گسترش اين روند تنشي تند در ميان مردم ايجاد كرد و باعث تشويش حكومت وقت شد [16] .
حسن نيكو در كتاب «فلسفه ي نيكو» در اين باره مي نويسد: «... چندان كه در توده ي ملت و عوام ازدحامي پديدار شد و جنبش و قيامي نمودار گشت كه كرسي حكومت و اريكه ي سلطنت را تكان داد. از اين رو حكومت را مجبور نمود كه باب ملايمت را به روي باب بگشايد و چهره ي تفحص و مسالمت را به سوي او بنمايد و مجلس بزرگي بيارايد، وي را با رئوس علماي اسلام جمع كند...» [17] .
محمد شاه قاجار به وليعهد، ناصرالدين ميرزا، كه در آن وقت در تبريز به سر مي برد، فرمان داد تا هيئتي از علما و فقها و فضلا و ديگر شخصيت هاي مهم و سران شهر با رياست خودش مجلسي تشكيل دهند تا ببينند باب چه مي گويد. [18] از گزارشي كه ناصرالدين ميرزاي وليعهد در اين باره به محمد شاه قاجار نوشته، پيداست كه علي محمد به رغم تكرار دعوي از پاسخ فروماند و در آخر هم خود را مسلمان و موحد و اهل ولايت ائمه خواند و توبه كرد و بخشايش خواست. [19] اما قيام و آشوب مسلحانه اي كه در خراسان، مازندران، فارس، زنجان و ديگر نقاط، توسط بابيان پديد آمد، دولت مركزي را به مقابله واداشت و آنان پس از چند جنگ خونين سركوب گشتند و چند تن از سران بابيه كشته شدند و برخي به حبس افتادند. اين قبيل آشوب ها و بيم دولت از گسترش آن سبب شد، تا به دستور دولت وقت، علي محمد باب را از چهريق به تبريز بردند و همراه يكي از يارانش به نام ميرزا علي محمد زنوزي، در 28 شعبان سال 1266 ق اعدام كردند [20] .
گوبينو معتقد است كه اميركبير مي خواست بدون توسل به خشونت، بي پايگي ادعاهاي علي محمد شيرازي را روشن گرداند، ولي جريان امور و فتنه اي كه بابيان به راه انداختند كار را به اعدام كشانيد. [21] با توجه به اينكه باب، تقريبا از اوايل اعلام ادعاي خويش، تحت نظر حكومت هاي محلي قرار داشت و مدت ها محبوس ماند، چگونه بابيت توانست در مناطق مختلف ايران طرفداراني بيابد و به مقابله با حكومت مركزي برخيزد؟ بررسي اين مطلب خود تحقيق جداگانه اي مي طلبد و در حوصله ي اين پژوهش نمي گنجد، اما به طور كلي دو مسئله در اين مورد بسيار مهم است: 1- حركت هاي سنجيده و برنامه ريزي شده ي برخي دولتمردان قاجار به ويژه منوچهرخان معتمدالدوله ي گرجي و حاج ميرزا آغاسي، 2- وجود دعات و مبلغان بانفوذ بابي.
چنان كه پيشتر گفتيم، زماني كه علي محمد باب در نيمه ي دوم سال 1262 ق ترسان و گريزان عازم اصفهان گرديد، در بين راه نامه اي به معتمدالدوله، حاكم اصفهان نوشت تا برايش منزلي مهيا كند. منوچهرخان به محض وصول نامه ي باب، به سلطان العلما امام جمعه ي شهر، فرمان داد تا منزلش را براي سكونت و پذيرايي «باب» آماده كند و برادرش را به همراه جمعي از علما و فضلاي شهر، تا بيرون دروازه به استقبال باب فرستاد [22] و در ظاهر چنين وانمود كرد كه وي ذريه ي رسول خدا و يكي از فقهايي است كه از مشاهده ي مشرفه ي عراق مراجعت كرده، سپس بنابر رسم و عادتي كه در مراجعت علما از مشاهده ي مشرفه داريد، از وي تجليل شود و احترام كنند. [23] سبب اين تكريم و احترام بيش از اندازه چه بوده است؟ آيا چنان كه بهائيان مي گويند، نسبت به او اظهار ارادت داشته است [24] يا اينكه از قديم روابط دوستانه اي داشته اند. ظاهر اين امر، احترام به يك روحاني صاحب نظر است، اما احتمال قوي مي رود كه اين اكرام ناشي از سياست هايي باشد كه در آن دوره در ايران شايع شده بود. منوچهر خان گرجي يك ارمني بود كه در سال 1209 ق به اسارت آغامحمد خان قاجار، در لشكركشي وي به قفقاز، درآمد و از تفليس به ايران آورده شد. كياست و زيركي او و برادرش، گرگين خان، سبب نزديكي آنان به دستگاه دولتي گرديد، سپس اظهار رغبت به دين اسلام نموده و ظاهرا مسلمان شدند، ولي در باطن مسيحي ماندند. حمايت هاي سفير روسيه از منوچهر خان يك مقرب دستگاه ساخت. خواجه باشي و ايشيك آقاسي سمت هاي اوليه ي او در دربار فتحعلي شاه بود. در دوران محمدشاه، نوه ي فتحعلي شاه، منوچهر خان گرجي بيش از پيش درخشيد و حكومت خراسان به وي واگذار شد، سپس توانست جاي خود را در اصفهان بر مسند حكمراني مستحكم كند و با برخورداري از نفوذ و قدرت، باب را به بهترين وجه پناه داده و حمايت كند [25] .
هنگامي كه علما حكم قتل باب را به منوچهر خان دادند تا آن را اجرا كند، استاندار اظهار داشت كه تنفيذ اين حكم از حدود و وظيفه ي او خارج است، بايد قضيه را به تهران گزارش بدهد و منتظر باشد تا از طرف حكومت مركزي دستور كشتن يا نكشتن باب صادر شود. «سپس براي اينكه علما دست از سر او بردارند، دستور داد فورا «باب» را در همان محضر زنجير كردند و از آنجا به زندان بردند، ولي در شب همان روز، مخفيانه باب را آزاد كرده به خانه ي خودش برد، او را با كمال تجليل و احترام در اطاق مخصوص جاي داده و هر طور دلش مي خواست قضيه را به تهران گزارش داد...» [26] .
اعتضاد السلطنه درباره ي حيله هاي معتمدالدوله مي نويسد: «... اين مرد در معرفت طرق اضمحلال دولت ها و انقراض دولت ها داراي بصيرت كامل و اطلاعات وافري بوده است... زيرا بدين وسيله مي توانست مردم ايران را به دو حزب مذهبي متضاد تقسيم كند» [27] .
از طرف ديگر علماي اصفهان چون از حمايت روز افزون معتمدالدوله منوچهر خان گرجي و اعمال او آگاه شدند، خود نامه اي به صدراعظم وقت «حاج ميرزا آغاسي» نگاشته و خواستار رفع فتنه شدند. حاج ميرزا آغاسي نيز با توجه به اطلاعاتي كه از منابع مختلف در اين مورد به دست آورده بود، دستور تبعيد باب را به ماكو صادر كرد. زماني كه علي محمد شيرازي طي مسير خود، اجازه ي ورود به تهران خواست، محمد شاه به دستور حاج ميرزا آغاسي [28] اجازه نداد و به او (علي محمد باب) نامه اي نوشت كه مختصرا چنين است: «چون مركب همايون در جناح حركت از تهران است و ملاقات به طور شايسته ممكن نيست، شما به ماكو رفته چندي در آنجا توقف و استراحت كنيد و به دعا گويي دولت قاهره مشغول شويد و مقرر داشتيم كه در هر حال مراعات و توفير نمايند و چون از سفر برگرديم، شما را مخصوص خواهيم ساخت» [29] .
با توجه به نكات ذكر شده، اين مسئله روشن مي شود كه اقدامات حاكم اصفهان و صدراعظم دولت كاملا تدبير شده و با برنامه بوده است؛ به طوري كه حتي بعدها وقتي ميرزا تقي خان اميركبير، به خاطر دفع فتنه ي بابي ها به عرض ناصرالدين شاه قاجار رسانيد، كه علي محمد باب اعدام گردد، پادشاه وقت، صريحا اذعان داشت: «اين خطا از حاج ميرزا آغاسي افتاد كه حكم داد او را بي آنكه به دارالخلافه آورند، مردم او را از نزديك ببينند، بدون تحقيق به چهريق فرستاده، محبوسش بداشت» [30] .
با وجود اينكه زندان قلعه ي محكمي بود و كمتر كسي مي توانست بدان دسترسي داشته باشد، اما لشكر متمركز در اطراف قلعه و سركردگان زندان عموما از بستگان و قبيله ي صدراعظم وقت، حاج ميرزا آغاسي بودند كه براي محافظت از باب، از نظر آنان جاي امني محسوب مي شد. [31] جالب آن كه قرار دادن افرادي گرسنه در امر نگهباني بهترين وسيله اي بود تا باب و ايادي او بتوانند با مقداري رشوه آنان را به استخدام خود گيرند و پيام ها و دستورهاي باب را به پيروانش رسانند. از اين طريق پيروان «باب» توانستند با رهبر خود ارتباط برقرار كنند و او را از فعاليت هاي خود آگاه سازند.
در مورد دعات و مبلغان با نفوذ بابيه بايد گفت؛ داعيان بابيه اساسا از طبقه ي روحانيون و افرادي با نفوذ بودند كه با تشكيل شبكه اي از پيروان شيخيه، امر تبليغ و ترويج مسلك بابي را در شكل وسيع تري گسترش دادند. مهم ترين اين مبلغان عبارت بودند از: ملاحسين بشرويه اي، ملا محمد علي بارفروشي (قدوس)، قرة العين قزويني، ملا عبدالخالق يزدي، [32] ملا علي اصغر مجتهد نيشابوري، ملا محمد تقي هراتي و ميرزا حسينعلي نوري كه در تمام مدت زنداني شدن باب رشته ي كارهاي بابيان به دست همين گروه انجام مي گرفت. پس از جريان محاكمه ي باب و نوشتن توبه نامه از جانب وي، بابيان در بسياري از شهرها، به ويژه زنجان و مازندران، شروع به شورش و ايجاد آشوب نمودند. اعمال اين گونه رفتارها، منجر به واكنش دولت گرديد و پس از درگيري هاي خونين ميان لشكريان دولتي و هواداران باب، تمام سر جنبانان بابيه كشته شدند و باقيمانده ي آنان به دستور دولت از كشور اخراج شدند [33] .
به طور كلي برخوردهاي بابيان را با حكومت قاجار، گذشته از درگيري هاي پراكنده و جزئي در سطح شهرها و دهات كه ميان مسلمانان و بابيان روي داد، مي توان به چهار دسته تقسيم كرد: 1- واقعه ي قلعه ي طبرسي، 2- شورش بابيان در زنجان 3- شورش بابيان در نيريز. 4- طرح ترور ناصرالدين شاه قاجار. شرح مفصل اين وقايع از عهده ي اين اثر خارج است و ما در اينجا به طور اجمال به بررسي وقايع منجر به تبعيد بابيان از ايران و خارج شدن حركت آنان از حالت يك جنبش و شروع فرقه اي جديد مي پردازيم.
پاورقي ها: ------------------------------------------------------------
[1] عده اي از مورخان اخير معتقدند كه فرقه ي بابيه از همان ابتداي شكل گيري مورد حمايت شبكه هاي قدرتمند و ثروتمند يهودي بوده است و از اين طريق كه بعدها يهوديان نخستين گروهي شدند كه به حمايت از بهائي ها برخاستند و اغلب بهائي هاي ايران از يهوديان بودند. حضور پنج ساله ي علي محمد باب در تجارتخانه ي دايي اش در بوشهر و ارتباط او با كمپاني هاي يهودي و انگليسي مستقر در اين بندر و كارگزاران ايشان عملا در رفتار و طرز تفكر علي محمد شيرازي اثر گذارد. به طوري كه اندكي پس از اين اقامت پنج ساله بود كه علي محمد دعوي خودر ا به سال 1260 ق / 1844 م اعلام كرد. (رك: عبدالله شهبازي، جستاري در بهائيگري، فصلنامه ي مطالعات تاريخ معاصر ايران، س 7، شماره ي 27، پائيز 1382، ص 12) ش، ويرولو ايران شناس معروف اروپايي مي نويسد: «ارتباط باب با اروپاييان در بندر بوشهر، او را به تفكر درباره ي مسائل مهم وا داشت. معاشرت با بيگانگان بر عقايد اوليه ي او رخنه ي بزرگي وارد ساخت». (ر.ك به تاريخ تمدن ايران، به كوشش جمعي از دانشوران ايران شناس اروپا، ترجمه ي جواد محيي، انتشارات گوتنبرگ، 1347، ص 445).
[2] محمد تنكابني، پيشين، ص 59.
[3] ميرزا جاني كاشاني، نقطه الكاف، صص 109 و 110. نقل از اعتضاد السلطنه، فتنه ي باب، تهران، انتشارات بابك، چاپ دوم، 1351، ص 232.
[4] محمد كريم خان كرماني، رساله ي ركن رابع در جواب سپهسالار اعظم، كرمان، چاپخانه ي سعادت، چاپ دوم، 1368 ق، ص 11.
[5] محمدعلي اكبري، پيشين، ص 269.
[6] يوسف فضايي، پيشين، ص 86.
[7] همان، ص 88.
[8] محمدباقر نجفي، پيشين، ص 210.
[9] همان، صص 216 - 215.
[10] يوسف فضايي، پيشين، صص 106 - 105.
[11] اعتضاد السلطنه، پيشين، ص 161.
[12] عبدالحسين آيتي (معروف به آواره)، كواكب الدريه، ج 1، بي جا، بي تا، ص 104.
[13] اعتضاد السلطنه، پيشين، ص 39.
[14] همان، ص 48.
[15] فريدون آدميت، اميركبير و ايران، تهران، چاپ شركت افست، چاپ پنجم، 1355، ص 446.
[16] اعتضاد السلطنه، پيشين، صص 73 - 33.
[17] ميرزا حسين نيكو، فلسفه ي نيكو، ج 3، تهران، انتشارات فراهاني، 1343، ص 153.
[18] اعتضاد السلطنه، پيشين، صص 17 - 15.
[19] همان، ص 17 و احمد كسروي، بهائيگري، تهران، كتاب فروشي پايدار، بي تا، صص 32 - 31.
[20] مهدي زعيم الدوله، مفتاح باب و الابواب، ترجمه ي حسن فريد گلپايگاني، تهران، انتشارات فرخي، 1333، صص 138 - 137.
[21] كنت دو گوبينو، اديان و فلسفه هاي آسياي مركزي، ترجمه ي ع - م - ف، اصفهان، 1322، صص 141 - 140.
[22] عبدالحميد اشراق خاوري، تلخيص تاريخ نبيل زرندي، تهران، لجنه نشر آثار امري، بي تا، ص 19.
[23] همان، ص 19.
[24] منوچهر خان معتمدالدوله ثروت خود را كه چهل ميليون فرانك بود به «باب» بخشيد كه در ترويج بابيت صرف شود. (مرتضي مدرسي چهاردهي، پيشين، ص 183). به پاس احترام به اقدامات معتمدالدوله ي گرجي نسبت به بابيان، بابيان و بهائيان هر ساله 28 شعبان به زيارت قبر او در قم مي روند.
[25] مهدي بامداد، تاريخ رجال ايران در قرون 12 و 13 و 14 هجري، ج 4، تهران، چاپخانه ي بانك بازرگاني، 1347، صص 163 - 159.
[26] مهدي زعيم الدوله، پيشين، ص 101.
[27] اعتضاد السلطنه، پيشين، صص 236 - 235.
[28] حاج ميرزا آغاسي در ايروان به دنيا آمد و هنگام جواني، پدرش او را به عتبات عاليات برد و در محضر عبدالصمد همداني صوفي بزرگ و معروف، به تحصيل پرداخت، و پس از سرگرداني هاي بسيار، در لباس يك درويش در تبريز به دربار عباس ميرزا راه يافت و در آنجا خود را به عنوان معلم و رفيق محمد ميرزا مستقر كرد. به عقيده ي حامد الگار «اخلاص بي چون و چراي محمد شاه به حاج ميرزا آغاسي، جايي براي گفتگو از مرجع مذهبي نگذاشت». (ر.ك به: حامد الگار، نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، تهران: توس، 1359، صص 155 - 152).
[29] فريدون آدميت، پيشين، صص 446 - 445 و ميرزا محمد تقي همداني، احقاق الحق، تهران، ص 44.
[30] اعتضاد السلطنه، پيشين، ص 29.
[31] بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهائيت، تهران: انتشارات سخن، 1369، ص 153.
[32] نخستين كسي كه در خراسان بابي شد، يك يهودي جديدالاسلام بود، به نام ملا عبدالخالق يزدي، او ابتدا در يزد اقامت داشت. پس از مسلمان شدن در زمره ي اصحاب مقرب شيخ احمد احسايي جاي گرفت. احسايي هفت سال در خانه ي وي در يزد سكونت داشت. ملا عبدالخالق يزدي سپس به مشهد مهاجرت كرد و در صحن حضرت رضا (ع)، نماز جماعت و بساط منبر و وعظ برقرار كرد. (ر.ك به فصلنامه ي مطالعات تاريخ معاصر، پيشين، ص 22) به نوشته ي مهدي بامداد او به يكي از علماي طراز اول «مشهد» بدل شد. (مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج 1، ص 382). ملا عبدالخالق يزدي در ميان بابيه مقام بس رفيع و ارجمند داشت و باب او را شاهد حقانيت خود مي دانست. (عبدالمجيد اشراق خاوري، رساله ي... ايام شيعه، تهران، لجنه آثار امري، 103 بديع، صص 52 - 51).
[33] اعتضاد السلطنه، پيشين، صص 15 و 17 و 20 و 22 و احمد كسروي، پيشين، صص 22 و 30.