متن نامه اهالي مدينه به سعود
« بسم الله الرّحمن الرّحيم » الحمدلله ربّ العالمين ، والصّلاة و السّلام علي الرّسول الاعظم ، صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] وَسَلَّم .
نهدي شريف الشّرف السّلام و رحمة الله و برکاته ، الي جناب الشّيخ سعود وفّقه الله لما يرضيه و سلک بتأويه سبل مراضيه . و بعد ، لايخافک انّه لمّا وصل اميرالحاج ابراهيم پاشا قطير آغاسي و رأي الشّيخ بداي محصّر المدينة ، قطع عنه السّبيل . فخطبه في ذلک فأخبر عنه [ انّه ] مأمور منک بذلک . انّک ما تريد الجوار النّبي صَلَّي الله عَلَيهِ [ وَآلِهِ ] ، و سلّم الاّ بخير . فاستحسنا ان نعرّف جنابک . فاجتمع حکّام البلدة و أعيانها و اختاروا من اهل العقل و الامانة أربعة أشخاص فوجّهت اليک . هم : محمّد طيّار ، و الچاوش حسن قلعي ، و عبدالقادر الياس و علي الصّويغ . و نرجو الله انّهم لايرجعون الاّ بما يسرّنا من جوابک ان شاءالله تعالي » .
« به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر . ستايش به پروردگار عالميان ، درود و سلام به پيامبر اعظم ( صلي الله عليه وآله ) بهترين درودها ، رحمت و برکات خداوند را به جناب شيخ سعود تقديم مي کنيم . خدايش به آنچه برايش مي پسندد موفّق بدارد و به موجبات خشنودي خويش او را برساند .
امّا بعد ! بر شما پوشيده نيست که « ابراهيم پاشا قطير آغاسي » امير قافله حج ، هنگامي که به اينجا آمد و محاصره کننده مدينه « شيخ بداي » را مشاهده کرد که راه ورود را بسته است ، در اين رابطه با او سخن گفت . او اظهار نمود که از طرف شما به اين کار مأموريت يافته است .
ما که مي دانستيم شما براي مجاورين حضرت رسالت پناه به جز خير هيچ اراده اي نمي کنيد ، مناسب ديديم که اوضاع را به آگاهي شما برسانيم .
از اين رهگذر اعيان ، اشراف و حکّام منطقه گرد آمده ، از ميان خود چهار نفر امين و عاقل برگزيده ، آقايان : محمّد طيّار ، حسن قلعي چاوش ، عبدالقادر الياس و علي صويغ را به سوي جنابعالي فرستادند .
از خداوند منّان مي خواهيم که اين نمايندگان با پاسخي از سوي شما باز گردند که ما را قرين شادي و سرور نمايند . ان شاءالله . »
نمايندگان مردم مدينه کينه ديرينه سعود را در مورد اهل مدينه از سخنان تند و تيز وي احساس کرده بودند ، از اين رهگذر خود را به پاهاي او انداخته ، با هزار خواهش و تمنّا ، تقاضاي عفو و امان نمودند .
سعود در پاسخ گفت :
« از اين نوشتار استفاده مي شود که شما در صدد پذيرش دين حق و اطاعت و انقياد در برابر من نيستيد . بلکه در اثر محاصره به قحطي و گراني و بي آبي افتاده ، براي رفع حصر و دفع تشويش از در سازش و ملاطفت برآمده ايد . شرايطي را براي شما اعلام مي کنم . اگر طالب عفو و امان باشيد ، چاره اي جز پذيرش اين شرطها نداريد .
پس از پذيرش اين شرطها اگر کوچکترين حرکتي بر خلاف افکار من از شما سر بزند ، همانند اهل طائف همه شما را نابود مي کنم . »
ساکنان مدينه در مقابل سخنان درشت و خشن او هيچ چاره اي جز پذيرش شرطها نداشتند و لذا بر شروط تحميلي و طاقت فرسايش گردن نهادند .
و اينها بود شروط تحميلي او :
مادّه 1 : بايد پرستش پروردگار متعال بر اساس احکام و معتقدات آيين وهّابيّت انجام پذيرد .
مادّه 2 : بايد احترام حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله ) بر اساس معيارهايي که از طرف پيشواي وهّابيان معيّن و مقرّر گشته ، رعايت گردد .
مادّه 3 : بايد گنبد و بارگاه همه مقابر و مراقدي که در داخل مدينه منوّره و يا در نواحي آن موجود است ، تخريب گردد ؛ يعني سقف و ديوارش برداشته شده ، همه آنها بدون ضريح و صندوق به صورت پشت ماهي در آورده شود .
مادّه 4 : همه بايد دين و آيين نياکان خود را ترک نموده ، به دين و آيين وهّابي درآيند و پس از اين براساس آيين وهّابيت به احکام دين عمل نمايند .
مادّه 5 : هر کس بايد معتقد باشد که به محمّدبن عبدالوّهاب از سوي خداوند رحمان الهام شده ، آيين او مذهب حقّه مي باشد . و بايد او را به عنوان مجدّد دين و احياگر مذهب بشناسد .
مادّه 6 : کساني را که در دين نياکان خود پايداري نشان دهند و آيين وهّابي را نپذيرند ، بايد با ابزار خشم و غضب و اجراي جور و ستم در تنگنا قرار داده ، مورد اهانت و تحقير قرار دهند .
مادّه 7 : علمايي را که از پذيرش آيين وهّابي سر باز زنند ، بايد به قتل برسانند و يا مخفيگاه آنها را به امراي وهّابي گزارش کنند .
مادّه 8 : وهّابياني که براي حفاظت از حصار مدينه تعيين خواهند شد به داخل حصار راه دهند .
ماده 9 : هر گونه امر و نهي که از طرف وهّابيان در مورد مسايل مذهبي و يا سياسي اعلام شود ، هر قدر سخت و توان فرسا باشد ، بايد از ته دل پذيرا شوند و مو به مو اجرا کنند و در احترام فوق العاده امراي وهّابيان تلاش کنند .
نمايندگان مردم مدينه اين پيشنهادات خانمانسوز سعود را پذيرا شده ، با دريافت امان و عفو عمومي به مدينه باز گشتند .
اهالي مدينه ناگزير مفاد آن را پذيرفتند و تعداد 70 نفر از طرف بداي بن بدوي وارد حصار مدينه شده ، نگهباني قلعه را به دست گرفتند .
اهالي مدينه گرچه به ظاهر همه موادّ عهدنامه را پذيرفتند و در اجراي آن شتاب و صميميّت نشان دادند ، ليکن هرگز از ظلم و تعدّي رهايي نيافتند . و همچنين اهالي مدينه گرچه آيين وهابيت را از اعماق دل پذيرا نشدند ، ولي همين پذيرش ظاهري ، پيامدهاي خطرناکي براي آنان در پي داشت .
شريف غالب اوضاع رقّت بار مدينه را به پايتخت امپراتوري عثماني گزارش داد و پاسخ زير را دريافت نمود :
« به زودي از مرکز خلافت اسلامي لشکر انبوهي ارسال خواهد شد . »
سه سال تمام اهالي مظلوم مدينه دندان روي جگر نهاده ، جنايات طاقت فرساي وهّابيان را تحمّل کردند و هر گونه تحقير و تعدّي را به انتظار رسيدن لشکر موعود بر خود هموار ساختند و کوچکترين عکس العملي از خود نشان ندادند .
در مدّت سه سال نه تنها از سپاه و نيروهاي امدادي خبري نشد ، بلکه حتّي يک پيام محبّت آميز و نويد بخش و يا ابراز همدردي و اظهار تأسّف مصلحتي نيز مخابره نگرديد .
شريف غالب ناگزير تصميم گرفت که نمايندگاني را به استانبول بفرستد و اوضاع رقّت بار مدينه منوّره را به دربار عثماني برساند .
وي اوضاع اسف انگيز مدينه را در حدّ توان در نامه اي ترسيم کرد و آن را توسّط : « ابوالسّعود شيرواني » مفتي سابق مدينه ، « حسين سيّد زين برزنجي » و « احمد الياس » از اعيان و اشراف مدينه ، مخفيانه به سوي استانبول فرستاد .
شريف غالب در اين نامه و در نامه هايي که پيشتر فرستاد ، افکار خطرناک گروه تجاوزگر وهّابيّت را به نحو مشروح مرقوم و معروض داشت .
نمايندگان ياد شده نيز به هنگام وصول به دارالخلافه اعلام داشتند :
« اگر امسال نيز در ارسال کمک به اهالي مدينه منوّره تأخير و مساحه روا داريد ، بي گمان ديگر راه حجّ و زيارت حرمين شريفين مسدود خواهد شد . »
نمايندگان ، اين استمداد و دادخواهي را به يکايک وزرا و وکلا ابلاغ نمودند . گفته اند :
« پادشاه را آگاهي بر احوال مردم لازم است . اگر اداره امور کشور بر عهده وکلا باشد ، واي بر احوال مردم . »
تنها پاسخي که دريافت کردند ، اين بود :
« براي تحقيق در اوضاع جاري به هنگام لزوم مأمور و مفتّش ارسال خواهيم کرد و در صورت لزوم براي تجهيزات نيروهاي رزمي و نمايش قدرت و شوکت خود ، دستورات لازم را به والي شام و والي مصر صادر خواهيم نمود » !
با اين سخنان تو خالي که چندين سال شريف غالب را مشغول کرده بودند ، نمايندگان را نيز مشغول ساختند و آنها با کمال يأس و نوميدي به سوي مدينه باز گشتند .
از شدّت اضطراب و تشويش خاطر ، همه نمايندگان به شدّت رنجور شدند و به جز « احمد الياس » بقيّه در اثناي راه جان باختند .
احمد الياس مفتي زاده افندي که با وضع دلخراشي از دست گرگ اجل نجات يافته بود ، به عنوان تنها فرد بازمانده از نمايندگان اهالي مدينه ، به مدينه منوّره باز گشت و در اوّلين لحظه ورود به هجرتسراي پيامبر ، ابراز نمود که هرگز سپاه و نيرويي از پايتخت امپراتوري عثماني گسيل نخواهد شد .
با شيوع اين خبر ، همه اهالي دچار يأس و نوميدي شدند و هاله اي از غم و اندوه سر تا سر مدينه را فرا گرفت .
اهالي مدينه انجمن کرده ، در اين رابطه به گفتگو پرداختند ، پس از مشورت و بررسي اوضاع ، نامه اي به شرح زير نوشته ، به سعودبن عبدالعزيز ارسال نمودند .