متن عرض حال اهالي مدينه

« الحمدلله السّتّار ، و الصّلاة و السّلام علي نبيّنا المختار ، و علي آله و أصحابه الأبرار ، نهدي أشرف السّلام و أسني التّحيّات الکرام ، علي صاحب الدّعوة النجديّة ، أمير الدّرعية ، المشمول بالفخر و العزّ ، الأمير شيخ سعودبن عبدالعزيز .
امّا بعد ، فقد أمرتنا بتوحيد الله و اتّباع سنّة رسول الله ، و القيام بفعل الطّاعات و الاجتناب عن فعل المحّرمات . فهذا أمر منک مقبول . حيث إنّ فيه اتّباع الرّسول .
و أمرتنا بهدم القبب الّتي فوق القبور ، فهدّ مناها مراعاة للحديث المشهور .
و کلّما صدر منک الأمر ، فيمضي حکمه علي رغم زيد و عمرو .
و المأمول منک صرف النّظر عن من أتي اليک عنّا بخبر ، ولا تسمع لنا قل عنّا خبر و لا مقال ، الاّ اذا کان عن صحّة و استدلال . انّ من نمّ لک نمّ عليک .
و هذا جوابنا المرسول اليک ، فاعتمد عليه غاية الاعتماد و نسئلک سبل الرّشاد . و اعلم انّ بداي بن مضيان استوي علي مياه السّبل بطريق العدوان ، و ادّعي انّک قد أمرت بهذا و هو مأمور ، و أنت لاترضي هذه الاُمور .
و الحال قد صار علينا و موقوف يداعي حجزه لأموالنا ، بالخيوف ، و ليس خاف علي علمک الصّحيح الفاخر ما هو لنا من البضايع و المهاجر . و نحن جيران رسول الله الکريم ، المبادرون الأمر و التّسليم ، و قد ارسلناک من هذا الطّرف فايدة الجواب : صحائة الجا و شيّة و حسين شاکر و محّمد شعاب . فبعد الوصول اليک ينفي الافادة عمّا به يکون الاستغناء عن الاعادة » .
« به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر ، ستايش به پيشگاه خداوند ستّار العيوب ، درود بي کران بر پيامبر برگزيده و فرزندان و ياران نيک کردار .
برترين درودها بر صاحب دعوت نجديّه و امير درعّيه ، شيخ سعودبن عبدالعزيز عزيز و گرانمايه !
شما ما را به يکتايي خداوند منّان ، پيروي سنّت رسول عالميان ، تلاش در اطاعت يزدان و ترک محرّمات خداي جهان فرمان داده بوديد .
اين فرمان شما که مربوط به اطاعت خدا و پيامبر بود به هر تقدير مطاع مي باشد .
فرمان داده بوديد که گنبدها و بارگاههاي موجود بر فراز قبور مطهّره را تخريب کنيم ، آن را نيز به تبعيّت از حديث مشهور انجام داديم .
هر فرماني از طرف شما صادر شود ، عليرغم خواسته اين و آن ، در حقّ ما نافذ است .
از شما نيز انتظار داريم که به سخن چيني احدي در حقّ ما گوش فرا ندهيد و هيچ سخن و گزارشي را از هيچکس بدون دليل روشن در حقّ ما نپذيريد ؛ زيرا هر کسي براي تو سخن چيني کند از تو نيز سخن چيني خواهد کرد .
اين عرض حال ماست که به سوي شما فرستاديم ، بر آن کاملاً اعتماد کنيد و هر گونه ارشاد و راهنمايي داشته باشيد با کمال ميل پذيرا هستيم .
ولي اين بداي بن مضيان از روي عداوت سرچشمه و بستر رودها را تصرّف نموده و اين کار را به شما مستند کرده و آن را جزء مأموريّت خود قلمداد نموده است . در حالي که شما هرگز به چنين کاري رضايت نمي دهيد .
او اينک کاملاً بر ما مسلّط شده ، مي خواهد هر چه از مال و منال در نواحي هست مصادره نمايد . بر شما پوشيده نيست که ما ديگر نه سرمايه اي داريم و نه جاي ديگري که به آنجا مهاجرت کنيم . ما همسايه هاي رسول خدا هستيم و همواره در اطاعت و انقياد کوشا بوديم .
اين پاسخ کامل ما مي باشد که توسّط نمايندگان خاصّ خود : حسين شاکر و محمّد شعاب به سوي شما فرستاديم . اين عرض حال ، وضع ما را به صورتي که ديگر نيازي به تکرار نباشد ، براي شما بيان مي دارد . »
اين عرض حال به دست سعودبن عبدالعزيز رسيد ، امّا پيش از آن نامه دادخواهي شريف غالب و اهالي مدينه به استانبول ، به گوش سردمداران درعيّه رسيده بود و از محتواي آن آگاهي يافته بودند و سعود از صحّت آن تحقيق کرده بود و به نتيجه مثبت رسيده بود .
بر اين اساس سعود نمايندگان اهالي مدينه را به حضور نپذيرفت و براي شيوخ هر يک از قبايل باديه نشين نامه اي به عنوان « نداي توحيد » و به امضاي : « امام الدّرعية المجديّة و الأحکام و الدّعوة النجّدية » نوشت و به هر يک از آنها فرمانهايي صادر کرد و هر يک از اين نامه ها را توسّط يک مأمور تندخوي به شيخ يک قبيله بدوي فرستاد و به اين وسيله سران همه قبايل را به درعيّه جلب نمود و به دست آنها لشکر انبوهي به تعداد ريگهاي بيابان فراهم کرد و خود را : « پادشاه سرزمين نجد » نام نهاد و به آنها فرمان داد که اهالي يمن را به پذيرش آيين وهّابي تشويق و وادار نمايند . و نامه اي با نگارش خاصّي به قاضي يمن فرستاد .
به همراه اين نامه شرک آلود ، قصيده کفر آميز : « محمّدبن احمد حفظي » پليد را که در ستايش آيين وهّابيت و نکوهش علماي اسلام سروده بود ، ارسال کرد .
قاضي يمن که از رجال دين و از ارباب فضل و کمال بود ، در مقابل اين قصيده الحادي ، قصيده ارزنده اي در همان وزن و قافيه ، در نکوهش سعود و تکفير پيروان آن آيين ساختگي سرود و به عنوان پاسخ نامه ارسال نمود .
وصول اين نامه محکم و مستند ، بر حدّت و شدّت سعود افزود و او را خشمگين ساخت .
سعود براي اجراي تعدّيات و تضييقات بيشتر نسبت به ساکنان حصار مدينه ، که از سه سال پيش سينه خود را آماج جنايات بي شمار او قرار داده بودند و به کلّي از زندگي دست شسته بودند ، فقط به انتظار روزي که بتوانند زن و بچّه خود را از اين مهلکه نجات دهند ، همه اين جنايات را به جان مي خريدند ، با آن لشکر جرّار حرکت نموده ، در لحظه ورود به مدينه منوّره دستور داد که بايد بقاياي گنبدها و بارگاهها به طور کامل تخريب شود .
از دستورات اکيد سعود اين بود که : بايد هر گنبدي به دست خادمين آن مرقد مطّهر تخريب گردد .
از اين رهگذر خدمتگزاران اماکن متبرّکه به ناگزير به اين جنايت هولناک اقدام مي کردند .
خادمين حرم مطّهر حضرت حمزه سيّد الشّهدا اظهار داشتند که : « ما در اثر پيري و ضعف جسمي قدرت هدم و تخريب نداريم . »
سعود با نزديکان خاصّ خود شخصاً به حرم مطّهر جناب حمزه رفت و به يکي از زور مندان وهّابي که او را در جسارت و گستاخي با يک قبيله برابر مي دانست ، دستور داد که بيل و کلنگ برداشته ، بر فراز گنبد مطهّر برود . او نيز با تعبير : « علي الرّأس و العين » آمادگي خود را اعلام کرد و گستاخانه بر فراز گنبد مطهّر پا نهاد و کلنگ را با شدّت تمام ، بر پرچمي که بر فراز گنبد در اهتزاز بود ، فرود آورد .
کلنگ از دست پليدش بيرون شد ، توازن بدنش به هم خورد ، از فراز گنبد به زير افتاد و در همان لحظه به قعر دوزخ روانه شد .
سعود پس از مشاهده اين واقعه ، از تخريب گنبد منصرف شد ، با سوزانيدن درب حرم ، پستي خود را ابراز کرد و آنگاه دستور داد همه اهالي مدينه از مرد و زن در ميدان « مناحه » گرد آيند .
پس از اجتماع مردم در ميدان مناحه ، درها و دروازه هاي قلعه را بستند ، سعود بر فراز تختي که از پيش تهيّه شده بود ، قرار گرفت و با صداي بلند آواز داد :
« هان اي مردم مدينه ! من از شما مطمئن نيستم ، ظاهراً شما مي خواهيد در دين اسلام پا بر جا بمانيد و نمي خواهيد به آيين وهّابيت اعتقاد کامل پيدا کنيد . به نظر مي رسد که شما مي خواهيد منافقانه رفتار کنيد ، نور هدايت در سيماي شما به چشم نمي خورد ، شما مي خواهيد در آيين شرک باستاني خود بمانيد !
من دستور دادم که نگهباناني را که از طرف شما در حصار هستند به اينجا جلب کنند . اگر با اين فرمان من کوچکترين مخالفتي ابراز شود ، آن شيوه عدالت مذهبي که در طائف انجام دادم ، اينجا نيز بي گمان مقرّر خواهم نمود ! »
سعود سخنان خود را اينگونه پايان داد . براي گرد آمدن همه اهالي مدينه با زن و بچّه در ميدان مناحه ، جارچي ها در کوچه و بازار جار زدند و هنگامي که دروازه ها را بستند ، در اذهان مردم اين معنا مجسّم شد که همه آنها را همانند اهالي طائف قتل عام خواهند کرد . از اين رهگذر زن و بچّه خود را به عنوان آخرين ديدار توديع کرده ، در ميدان مناحه گرد آمدند .
مردها در يک سوي ميدان و زنها در ديگر سو ، از يکديگر حلاليّت طلبيدند و به صف ايستادند . آنان گردن کج کرده ، چشم حسرت بر گنبد مقدّس حضرت رسالت پناه دوخته بودند .
تا آن روز چنين روز سياهي در مدينه مشاهده نشده بود .
سعود همه نگهبانان بومي را از حصار مدينه خارج کرد و به جاي آنها نگهبانان وهّابي گماشت . و از ميان اهالي مدينه « حسن قلعي چاوش » را که بيش از همه به او اعتماد داشت به عنوان « والي مدينه » برگزيد و عنوان فرماندهي قلعه را بر عهده او نهاد .
آنگاه خلعتي از جنس : « حسا » که 5 ريال ارزش داشت بر اندام او پوشانيد و خود به سوي درعيّه باز گشت .
پس از مدّتي سعود تصميم گرفت که در ايّام حجّ ، فريضه حج را به جاي آورد . وهابيان نيز به همراه او در مراسم حجّ شرکت کنند و علماي وهّابي در مسجد الحرام به نشر آيين ساختگي وهّابيت بپردازند .
از اين رهگذر دستور داد که عزيمت به سوي خانه خدا را همه جا اعلام کنند . جمعيّت انبوهي گرد آمد ، برخي پياده و برخي سواره به سوي خانه خدا حرکت کردند .
گروه بي شمار وهّابي به سوي خانه خدا راه افتادند و علماي وهّابي ، رساله اعتقادات محمّدبن عبدالوهّاب را با خود برده ، حدود 10 روز در فضاي مقدّس مسجدالحرام به طور علني براي حج گزاران خواندند و احکام وهّابيت را با بيان ساده اي که براي بدويها قابل فهم باشد براي آنها تشريح کردند . آنگاه سعودبن عبدالعزيز وارد مکّه مکّرمه شد و مستقيماً به منزل شريف غالب در محلّه « اَلْمُعَلاّ » رفت .
به مجرّد ورود به خانه مسکوني او ، آنجا را چون دير يهود ساخت و براي جلب توجّه مردم ، جامه خاصّي موسوم به : « مشلخ » بر او خلعت داد . او نيز دست سعود را بعنوان بيعت فشرد .
شريف غالب يک روز بعد از دست بيعت دادن ، به همراه سعودبن عبدالعزيز به مسجد الحرام رفت و به طواف خانه خدا پرداخت .
آنگاه به هر يک از قضات مذاهب اربعه و افراد سرشناس از خدمه مسجدالحرام يک جامه از نوع : « مشلخ » ( 1 ) و 25 قروش ( يک چهارم ليره ) بخشش داد و ابراز تقدير و تشکّر نمود .
در اين اثنا ـ که روز 22 ذيقعده الحرام 1222 هـ . بود ـ قافله شام به مدينه منوّره رسيد ، ليکن موفّق به زيارت روضه مطهّر نشدند و در نقطه اي که سه ساعت از مدينه فاصله داشت منزل کردند . و به جهت ترس و وحشتي که بر آنها مستولي بود نتوانستند طبق معمول طبل و سورنا بزنند ، بلکه فقط با شليک توپ نزول قافله و حرکت آن را ـ مطابق رسم آن زمان اعلام کردند .
آنگاه با راهنمايي فرد ناشايستي به نام : « صالح بن صالح » به سوي کعبه دلها مکّه معظّمه به راه افتادند .
به مجّرد حرکت قافله شام و عزيمت آنها به سوي مکّه معظّمه ، يکي از سران وهّابيان به نام : « مسعود مضايقي » آنها را دنبال کرد و در نقطه اي به نام : « قيب » در حوالي مدينه با آنها مواجه شد و به آنها گفت :
« شما با شرايط منعقد شده مخالفت نموده ايد ؛ زيرا نيروي نظامي همراه خود آورده ايد ، در حالي که فرماني که سعودبن عبدالعزيز توسّط صالح بن صالح فرستاده بود ، اقتضا مي کرد که نيروي انتظامي همراه شما نباشد . تا هنگامي که با اراده سعود مخالفت ميورزيد ، حقّ ورود به مکّه معظّمه را نداريد ! »
« يوسف پاشا » ، اميرالحاج قافله شام براي اينکه اين واقعه را به سعود برساند و براي انجام فريضه حجّ ، اجازه تحصيل نمايد به مکّه معظّمه رفته ، ماوقع را به او گزارش کرد .
سعود در پاسخ گفت :
« اگر ترس از خدا مانع نبود همه شما را به قتل مي رساندم ، کيسه هاي طلا را که براي اهالي مکّه ، مدينه و باديه نشينان طبق معمول آورده ايد ، تسليم نموده باز گرديد ، که شما را امسال از انجام مراسم حجّ و طواف خانه خدا محروم نمودم . »
يوسف پاشا با شنيدن اين پاسخ ناهنجار ، کيسه هاي طلا را تسليم نمود و به سوي قافله شام باز گشت .
محروم ساختن قافله شام از انجام مراسم حجّ ، با پيشنهاد و صلاح ديد شريف غالب انجام پذيرفت . هدف شريف غالب از اين کار ، تحريک دولت عثماني بود ، که بلکه از اين ايجاد مزاحمتها و حرکتهاي ايذايي عصباني شده ، براي قلع و قمع وهّابيان از سرزمين وحي تصميم جدّي بگيرند .
سعودبن عبدالعزيز به يوسف پاشا اميرالحاج قافله شام گفته بود که آنها براي زيارت حرم مطهّر رسول خدا مجاز هستند و نامه اي به اين منظور خطاب به « حسن قلعي چاوش » والي مدينه نوشت به دست يوسف پاشا داد . ولي نامه ديگري نوشته به والي مدينه فرستاد و قافله شام را از زيارت حرم نبوي نيز ممنوع ساخت .
اين کار نيز به پيشنهاد شريف غالب براي رسيدن به هدف فوق انجام يافت .
محروميّت قافله شام از ورود به صحراي عرفات به گوش مسلمانان در اقطار و اکناف جهان رسيد و همه را متأثّر ساخت .
اهالي مکّه با شنيدن اين خبر خيال کردند که اين ممنوعيّت شامل اهل مکّه نيز مي باشد ، و لذا بيش از هر منطقه ديگر در درياي غم و اندوه غوطهور شدند ، براي اين واقعه اشکها ريختند و ناله ها سردادند .
روز بعد اعلام شد که اهالي مکّه مي توانند به عرفات رفته بر « جبل الرّحمه » صعود نمايند ، مشروط بر اينکه از کجاوه ، تخت روان و اشتران تيز پا استفاده نکنند .
قضات و ديگر اعيان و اشراف به اسب و شتر و غيره بر فراز جبل الرّحمه صعود کردند .
در اثناي وقوف در عرفات ، به جاي قاضي مکّه ، يکي از زنادقه به دستور سعود خطبه خواند ، آنگاه به سوي مکّه بازگشتند .
شبي که از عرفات باز مي گشتند ، راهنماي حج از طرف شريف غالب مأموريّت يافت که قاضي مکّه و قاضي مدينه را پيدا کرده ، به آنها ابلاغ نمايد که به فرمان سعود از سمت قضاوت معزول مي باشند .
آنگاه اعلام شد که : « عبدالرّحمان تياميني » به عنوان قاضي مکّه تعيين شده است . پس از اندک مدّتي با ابلاغ سلام از طرف شريف غالب ، به آنها اعلام شد که سعود مي خواهد با آنها ديدار نمايد .
بر اين اساس « محمّد خطيب زاده افندي » قاضي مکّه و « حکيم اوغلو سعدا بيک » ـ نواده علي پاشا ـ قاضي مدينه ، با راهنمايي مأمور ياد شده ، با پاي پياده به : « معلاّ » رفتند و با يک دنيا ترس و وحشت از ميان چادرهاي وهّابيان گذشتند و با ناراحتي فراوان به محلّ اقامت سعود رسيدند .
از طرفي ، نقيب مکّه معظّمه ، « عطايي » نيز که به آنجا دعوت شده بود ، همان لحظه از راه رسيد . هر سه با هم به اتاقي که سعود با پسرش عبدالله در آن حضور داشت ، وارد شدند .
با معرّفي عطايي ، مراسم سلام و مصافحه انجام يافت و همگي بر روي يک قاليچه دو زانو نشستند .
کمي بعد قهوه آوردند . پس از صرف قهوه ، حاضران يکي پس از ديگري به سعود معرّفي شدند ، او نيز ـ مطابق روال وهّابيان ـ با چهره خشني فرمان بيعت صادر کرد . آنها نيز با گفتن : « لا اله الا الله ، وحده لا شريک له » مصافحه نموده ، در جاي خود مستقر شدند .
سعود که از اين بيعت و مصافحه خشنود بود ، با کمال نرمش و ملاطفت سخن آغاز کرد و در ابتداي سخن گفت :
« من شما را و حجّاج قافله شام را به صالح بن صالح سپردم ، او شخص امين و آدم خوبي است .
من نرخ شتر بارکش و شتر کجاوه دار را 300 قروش ، و نرخ شتر بي هودج را براي سوار شدن يک نفر از مکّه تا شام 150 قروش تعيين کردم .
يک چنين نرخ ارزان براي عزيمت به شام براي شما نعمت بزرگي است ، تا حجّاج خانه خدا همه ساله با اين اجرت کم ، در زير سايه من ، در کمال آسايش و امنيّت ، در رفت و آمد باشند ، اين نيز يکي ديگر از آثار عدالت من مي باشد .
من نامه مخصوصي به سلطان سليم پادشاه آل عثمان نوشته ، به او گوشزد کردم که از اين پس ساختن گنبد و بارگاه بر فراز قبور ممنوع است .
توسّل به قبور و ذبح قرباني براي اهل قبور نيز ممنوع مي باشد .
من اين نامه را به دست شما مي دهم که به او تسليم کنيد . »
آنگاه به نامبردگان اجازه مراجعت داد .
از آنجا که در آن ايّام مسافرت از طريق جدّه به سوي مصر ممنوع بود ، آنها چاره اي نداشتند جز اينکه به قافله شام پيوسته ، تحت رهبري صالح بن صالح از مکّه معظّمه حرکت کنند
از اين رهگذر ، حضرات قضات با قافله شام حرکت کرده ، روز 16 ذيحجّة الحرام 1222 هـ . به مدينه منوّره رسيدند ولي دروازه هاي مدينه را به روي خود بسته يافتند ؛ زيرا در اين فاصله ، يکي از اشقياي وهّابي به نام « عبدالرّحمان مطوّع » نامه اي براي سعود آورده بود ، که در ضمن آن زيارت روضه مطهّر رسول اکرم ممنوع اعلام شده بود .
اين شقي نامه فوق را به يوسف پاشا اميرالحاج قافله ارائه داد و به او گفت : بايد بدون هيچ توقّفي از مدينه حرکت نموده ، از طريق بغداد عزيمت نماييد . و اصرار فراوان نمود که اين دستور سعود است و بايد اجرا گردد .
هدف مطوّع از اين پافشاري اين بود که مسلمانان شيفته اي که با يک دنيا شوق و شعف به زيارت حرمين شريفين مشرّف شده اند و اينک با دست خالي ، بدون توفيق زيارت حرمين برمي گردند ، بيش از پيش در درياي حسرت و محنت غوطهور شوند و رنج و مشقّت بيشتري را متحمّل شوند .
در اثر پافشاري سادات مدينه ، اين فرمان اجرا نشد و قافله شام در بيرون مدينه چادر زده ، براي محروميّت خود از انجام فريضه حجّ و زيارت حرمين شريفين ، زانوي غم بغل کرده ، اشک حسرت ريختند .
در اين اثنا سعود از راه رسيد و به محکمه اي در نزديکي باب السّلام وارد شد . او زنديقي به نام « احمدبن ابونصر » را به عنوان قاضي مدينه منصوب کرد و دروازه هاي حصار را بسته ، زايران روضه مطهّر را از عتبه بوسي ، توسّل و زيارت ممنوع ساخته ، فرمان غارت کردن قافله را صادر نمود .
مفتي سابق مدينه ، اعيان و اشراف مدينه را جمع کرد و به آنها گفت :
« اگر وهّابيان بدفرجام به فرمان سعود نامسعود بر قافله شام حملهور شوند ، به جهت کثرت اينها ، قافله شام يک لقمه خواهد شد و در زير پاي اين بي فرهنگها لگد مال خواهد شد . بياييد براي نجات جان و مال آنها به صورت دسته جمعي به نزد سعود رفته ، همگي به پاي او بيفتيم و از او تقاضا کنيم که اجازه دهد قافله شام با امنيّت و آزادي مراجعت کنند . »
آنگاه حرکت کرده به نزد سعود رفتند و دسته جمعي به پاي او افتادند و با زحمت فراوان او را قانع کردند که از اين فرمان زشت صرف نظر کند .
آنگاه به چادرهاي قافله رفته ، تصميم سعود را گوشزد کرده ، به آنها گفتند :
« اگر يک شب ديگر در اينجا بيتوته کنيد ، همه اموالتان به يغما رفته ، خودتان نيز به قتل خواهيد رسيد . »
قافله حجّاج که به عشق زيارت خانه خدا و عتبه بوسي روضه مطهّر رسول خدا ، از راههاي دور و دراز ، رنج سفر بر خود هموار کرده ، در برابر همه خطرات سينه سپر کرده بودند و سرانجام خود را به پشت دروازه هاي کعبه مقصود رسانيده و تا چند قدمي کوي دلجوي محبوب رسيده بودند ، از اين خبر اسفبار به شدّت متأثّر شده ، بر اين محروميّت بزرگ گريه ها سر دادند و ناله هاي جانگدازي از دل برآوردند .
از اينکه راضي ساختن او ممکن نشد و سماجت بيشتر به نابودي و محروميّت دائم منتهي مي شد ، سخت ناراحت شدند و ناچار تسليم قضا شده ، عنان قافله را به سوي شام برگردانيدند و با نگاه حسرت آلود به گنبد خضراي رسالت پناهي از ديار محبوب دور شدند .
« يوسف آغا » کدخداي سابق « والده » ( 2 ) در ميان قافله شام بود . هنگامي که نمايندگان اهل مدينه به پايتخت عثماني رفته بودند ، نظر به اينکه يوسف آغا در ميان وکلا و وزرا نفوذ زيادي داشت ، مفتي مدينه با ديگر همراهان خود به منزل وي واقع در ساحل درياي مرمره رفته به او گفتند :
« سرورم ! اگر امسال نيز براي حفظ و نگهداري مدينه منوّره اهتمام نشود ، مسجد مقدّس نبوي که همسنگ بهشت برين است ، تحت سيطره نامحرمان درخواهد آمد . و ترديدي نيست که راه حجّ و زيارت حرمين شريفين به دست خوارج مسدود خواهد شد .
لطفاً اين موقعيّت خطرناک را به عرض ملوکانه برسانيد ، که اگر کوچکترين قدمي از طرف ايشان برداشته شود ، وهّابيان به کلّي ريشه کن مي شوند .
همين قدر که شايع شود لشکري از سوي پادشاه اسلام پناه براي دفاع از حرمين شريفين به راه افتاده ، براي نجات مسلمين حجاز کافي است .
حتّي اگر يک اردوي 500 تا 600 نفري از اينجا گسيل شود ، بي گمان همه اعراب منطقه مسلّح شده ، خوارج را از منطقه فراري خواهند داد .
بدين وسيله هم حرمين شريفين از استيلاي دشمن رهايي مي يابد و هم دولت عليّه اسلاميّه مجبور نمي شود که در آينده براي دفع شرّ آنها هزينه هاي سنگين تري را متحمّل شود . »
سخنان گرم مفتي مدينه در آهن سرد يوسف آغا مؤثّر نشد و آنها را با پاسخ سردي رد کرد .
حال که تندباد قضا يوسف آغا را از استانبول تا دروازه مدينه سوق داده و اينک با محروميّت تمام در حال بازگشت است ، مفتي مدينه فرصت را مناسب ديده ، اينگونه سخن آغاز کرد :
« ما به استانبول آمديم ، همانند دريوزه اي در به در ، به در خانه آن جناب آمديم ، فرياد زديم :
« هجرت سراي نبوي از دست مي رود ! »
دست استمداد و استرحام به سوي شما دراز کرديم !
در آن ايّام ما اين روزها را به چشم خود مي ديديم و از فرا رسيدن چنين روزگار سياهي در انديشه و هراس بوديم .
همانطور که شما از شنيدن سخنان ما کر بوديد ، امروز هم گوش وهّابيان از شنيدن ناله هاي شما کر شده است .
البته شما بيش از ما گرفتار حزن و اندوه هستيد ، زيرا اينهمه راه را به قصد عتبه بوسي حرم مطهّر حضرت رسول و معطّر شدن از فضاي عطر آگين نبوي طي کرده ايد و اجازه تشرّف به آستان نبوي را نيافته ايد و پيش از آنکه پيشاني بر آستان بساييد ، محروم و مأيوس باز مي گرديد .
با کمال تأسّف طالع ناميمون شما باعث شد که ديگر زائران حرمين شريفين نيز از اين فيض بزرگ محروم شده ، با هزاران غم و اندوه ، با دلي شکسته و خاطري افسرده باز گردند . »
مفتي مدينه با تعبيرات شکننده به نکوهش و سرزنش يوسف آغا پرداخت .
پس از خواهش و تمنّاي فراوان به آقايان : محمّد خطيب زاده افندي و محمّد سعدا بيک اجازه داده شد که در معيّت زين العابدين پاشا والي جدّه با راهنمايي ابن صالح در مدينه منوّره با سعودبن عبدالعزيز ملاقات نمايند .
نامبردگان براي ديدار با سعود به محکمه او وارد شدند ، او مشغول مرافعه بود . اينها روي حصير پاره اي نشسته ، منتظر گوشه چشمي از سوي سعود شدند .
پس از پايان مرافعه ، سعودبن عبدالعزيز توسّط مفتي الياس زاده به آقايان دستور داد که تجديد بيعت کنند .
پس از انجام بيعت مجدّد نامه بي محتوايي را که براي سلطان سليم نوشته بود ، با يک مهر بزرگ ايالتي مهر زده به دست محمّد سعدا حکيم اوغلو ـ نواده علي پاشا ـ داد که به سلطان سليم برساند . آنگاه همگي برخاسته ، رخصت گرفتند و به چادرهاي خود باز گشتند .
محمّد سعدا بيک که خود شاهد شکنجه و آزار حجّاج به دست صالح بن صالح بود و مي دانست که او چه هزينه هاي کمر شکني را بر آنها تحميل مي کند ، تصميم گرفت که از طريق دريا مسافرت کند .
وي اين مطلب را با « حسن سلفي افندي » که خود به مسافرت دريايي مجاز بود ، در ميان نهاد . او گفت : اين کار پس از تحصيل موافقت امکان پذير است .
از اين رهگذر به وسيله « الياس زاده » مفتي مدينه از سعود اذن طلبيد . سعود در پاسخ گفت : « اگر محمّد سعدا بيک نيز همانند حسن سلفي 5000 قروش بدهد به او نيز اجازه مسافرت دريايي داده مي شود . »
محمّد سعدا بيک در صدد تهيّه 5000 قروش بود که الياس زاده به نزد او آمده ، از سعود پيغام زير را آورد :
« اگر محمّد سعدا بيک 50000 قروش هم بدهد با سفر دريايي او موافقت نخواهم کرد ، به من خبر آورده اند که کنيز ماهرويي در نزد او هست ، اگر آن کنيز را به من تقديم کند با سفر دريايي اش موافقت مي کنم » !
سعدا بيک گفت : « من آن کنيز را آزاد کرده ام . »
سعود نامسعود در پاسخ گفت :
« آنگونه که سعدا بيک آن کنيز را آزاد کرده است به مذهب ما باطل مي باشد ، به اعتقاد ما آن کنيز هنوز در اختيار اوست . »
محمّد سعدا بيک در مقابل اصرار و پافشاري سعود چاره اي جز تسليم نيافت ، آن کينز را دو دستي تقديم کرده ، اجازه مسافرت دريايي دريافت نمود .
اصرار محمّد سعدا بيک به سفر دريايي از اين جهت بود که سفر حجّاج را از طريق بغداد ، پرمخاطره پيش بيني مي کرد و براي حجّاج شامي مقرّر شده بود که از طريق بغداد مراجعت کنند .
از اين رهگذر کنيزک را به سعود داده ، هداياي زيادي نيز به اطرافيان سعود پيشکش نمود ، آنگاه از همه اموالش دست شسته ، براي رهايي از دست صالح بن صالح مدينه را به قصد « ينبع » ترک گفت .
در آن ايّام که محمّد سعدا بيک رخت سفر مي بست ، يکي از خدمتگزاران روضه مطهّر به نام « سالم آغا » از گستاخيهاي وهّابيان و بي حرمتي هاي آنان در مورد حرم مطهّر حضرت رسول ( صلي الله عليه وآله ) به غيرت آمد و در روز جمعه اي شمشير برداشته ، به سوي وهّابيان حملهور شد .
سعود که مي دانست کار به وخامت خواهد کشيد ، دستور داد درهاي حرم نبوي را ببندند و سالم آغا را دستگير کنند .
درهاي حرم را بستند و به دستياري وهّابيان « سالم آغا » را دستگير نموده به زنجير کشيدند .
آنگاه « عنبر آغا » شيخ حرم را نيز دستگير کرده ، به 20000 قروش جريمه نقدي محکوم نمودند . جزاي نقدي را گرفته رها ساختند و اجازه دادند که به سوي مصر مسافرت کند .
هنگامي که قافله شام چند منزل از مدينه دور شدند ، سعود در محکمه حضور يافته ، دستور داد که همه زر و زيور و جواهرات گرانبهاي موجود در روضه مطهّر و گنجينه حرم نبوي را غارت کنند . سپس فرمان داد گنبدهايي را که تاکنون تخريب نشده ، منهدم سازند . فقط گنبد مطهّر حضرت رسول را بر اساس تقاضاي اهالي مدينه اجازه داد که به همان حال باقي بماند .
سپس فرمان داد که نام پادشاه عثماني را از خطبه ها حذف کنند و ديگر هيچ نام و نشاني از القاب آل عثمان در منبرهاي مکّه و مدينه برده نشود . آنگاه دستورهاي لازم در مورد برگردانيدن حجّاج مصر و شام و تحکيم دروازه هاي قلعه را صادر نموده و همه اهالي مدينه را در « مسجدالنّبي » گرد آورده ، درهاي مسجد را بست و اينگونه سخن آغاز کرد :
« اي اهالي مدينه ! هدف من از گرد آوردن شما در اينجا اين است که يک پند و اندرز به شما دهم و پيروي کامل شما را از دستورها و فرمانهايي که صادر خواهم کرد ، گوشزد نمايم .
اي اهالي مدينه ! بر اساس آيه شريفه : "اَلْيَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ . . . " ( 3 ) دين و آيين شما امروز به کمال رسيد ، به نعمت اسلام مشرّف شديد ، حضرت احديّت از شما راضي و خشنود گرديد . ديگر اديان باطله نياکان خود را رها کنيد و هرگز از آنها به نيکي ياد نکنيد . از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدّت پرهيز نماييد ؛ زيرا همه آنها به آيين شرک در گذشته اند .
اعمال ، اطاعات و عبادات خود را در کتابهايي که به دست علما سپرده ام ، تعيين و مشخّص کرده ام .
ـ بايد در پاي درسهاي خواجگان حضور پيدا کرده ، بر پندها و موعظه هاي آنها گوش بسپاريد و به مقتضاي رهنمودهاي آنان گام برداريد .
ـ اگر کسي از ميان شما در صدد اعتراض و مخالفت در آيد ، جان و مال و زندگي اش را بر سپاهيانم مباح کرده ام .
ـ بر اساس دستورات مؤکّدي که به آنها داده شده ، شما را به زنجير مي کشنده و زن و بچّه هايتان را به اسارت برده ، مردانتان را به دلخواه شکنجه خواهند داد .
ايستادن در پيشروي رسول اکرم صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم و صلوات و سلام فرستادن به رسم سابق ، در مذهب ما ممنوع است و اين نوع تعظيم و تجليل در مذهب وهّابي نامشروع است و چنين اقدامي از ديدگاه وهّابي بدعت ، زشت ، ناپسند و ممنوع است .
کساني که از پيش روي مبارک عبور مي کنند ، بايد بدون توقّف حرکت کنند و فقط مي توانند در حال عبور بگويند :
« السّلام علي محمّد » .
همين مقدار بنابر اجتهاد پيشواي ما ( محمّدبن عبدالوهّاب ) کافي است . »
سعود اين سخنان زشت را بر زبان جاري کرد و مطالب مستهجن ديگري را نيز در اين زمينه گوشزد نمود ، سپس دستور داد که درهاي مسجد را باز کرده ، مردم را رها سازند .
آنگاه پسرش « عبدالله » را به عنوان والي مدينه تعيين کرد و خود راهي « درعيّه » شد .
از فرازهاي اين گفتار استفاده مي شود که دعواي وهّابيان به ظاهر دعواي مذهب بود ، ولي در واقع آنها دعواي دين داشتند .
سعود نامسعود اگر چه به پيروي آيين محمّدبن عبدالوهّاب تظاهر مي کرد ولي در باطن فکر اختراع دين جديدي را در سر مي پرورانيد ، که نور نبوّت هم خودش را از بين برد و هم انديشه باطل او را از ريشه و بن برکند .
غربي ها که خود به آيين مقدّس اسلام ايمان نياورده اند ، به اين حقيقت معتقدند که هر دين و آييني بعد از اسلام اختراع شود ، نور نبوي آن را نابود خواهد کرد و به نابود شدن آيين وهّابيت به عنوان « آيين جديد » استدلال مي کنند .
فلاسفه غرب اين معنا را متذکّر هستند که به هنگام بعثت رسول اکرم ( صلي الله عليه وآله ) به مناسبت فروپاشي امپراتوري روم هزاران آيين نو بنياد در آسيا پديد آمد ولي آيين مقدّس اسلام و نور تابناک پيامبر اسلام همه آن بناهاي سست بنياد را به زباله دان تاريخ افکند و از صفحه روزگار برانداخت .

***
1 ـ « مشلخ » بالا پوشي بود همانند عبا .
2 ـ « والده » همان « والت » پايتخت مجمع الجزاير مالت در درياي مديترانه مي باشد .
3 ـ مائده : 3