عقل و حجّيت آن

براى كسى پوشيده نبوده و نخواهد بود، و خلاصه كلام در رابطه با آن عبارت است از: حجّيت عقل در مواردى كه بين حكم عقل وحكم شرع ملازمه وجود داشته باشد. اين مطلب مسلّماً منحصر در خصوص آراى محموده است ؛ يعنى مواردى كه عقلاى عالم بخاطر اينكه عقلا هستند، مطلبى را ((مقبول )) يا ((مردود)) بدانند؛ مانند حسن عدل و قبح ظلم وامثال آن ، بدون شك در مثل چنين مواردى براى مكلّف قطع به حكم شرعى پيدا خواهد شد و ((حجيّت علم )) نيز ((ذاتى )) بوده و قابل وضع و رفع به هيچ عنوان نمى باشد.
با بيان ساده تر، وقتى مى گوييم عقل چنين و چنان حكم مى كند، مراد عقل فلان شخص بخصوص نيست ؛ زيرا در بسيارى از موارد مشاهده مى شود كه احكام صادر شده از سوى اشخاص عاقل داراى تفاوت بسيار مى باشند؛ مثلا: ((بخيل )) براى آنكه خوبى كارش را به اثبات برساند، يعنى بخل خود را توجيه كند مى گويد: عقل حكم مى كند كه انسان به فكر آينده خودش باشد، هر چه پيدا مى كند پس انداز نمايد و بذل و بخششى كه موجب خرابى آينده مى شود، نداشته باشد، حتى انسانهايى ((سخى )) و جواد را نيز به باد انتقاد گرفته ، مى گويد شما با بذل و بخشش خود، فقير مى پرورانيد، فقر را گسترش مى دهيد، اگر شما كمكهاى خود را قطع نموده و دست مستمند را نگيريد، او مجبور مى شود با هر بدبختى كه شده خودش را از وضعى كه دارد نجات بدهد.
جواد و ((سخى )) نيز براى اثبات حسن سخاوت و ((جود))، از طريق عقل پيش مى آيد و مى گويد انسان كار مى كند و تلاش مى نمايد كه آسوده زندگى كند، البته نبايد اسراف داشته باشد، ولى ممسك و خسيس هم نبايد باشد، بلكه براى شكر نعمتهايى كه خداوند به او ارزانى نموده است ، دست بينوا و مسكين را گرفته ، حتى المقدور كمك نمايد.
اگر بنا باشد ما هر حكمى را كه به عقل مستند مى شود، حجت و واجب الاتباع بدانيم ، بايد همه مردم را در هر كارى كه انجام مى دهند، مورد تحسين قرار داده و سرزنش نكنيم ؛ زيرا هر فردى ، هر كارى را كه انجام مى دهد، مى تواند توجيه كند و با سر هم كردن دلايلى ، به گونه اى ديگران را مجاب نمايد.
البته آنچه گفته شد، معنايش اين نيست كه عقل در موردى حجّت باشد ودر مورد ديگرى حجّت نباشد، بلكه مراد ما عبارت است ازاينكه گاهى در اثر مخالطت با امور فاسده و تفكر در اشياى باطله و ميل به سوى مطالب واهيه ، عقل از كار افتاده و جاى آن چيز ديگرى قرار مى گيرد كه عامه مردم آن را عقل مى نامند، ولى در حقيقت عقل نيست بلكه شبيه عقل بوده و ((شيطنت يا زرنگى )) ناميده مى شود.
چنانكه ديده مى شود بسيارى از مردم كسى را كه در رابطه با امور دنياييش خوب مى انديشد و براى سرنگون كردن مخالفان خود نقشه هاى خوبى طرح مى نمايد و براى رسيدن به اهدافش راههاى مختلفى را بررسى مى كند تا نزديكترين راه را انتخاب نموده و خود را به مقصد برساند، ((عاقل )) مى نامند، حتى اگر آن برنامه ها و نقشه هاى كشيده شده فقط دنياى او را تاءمين كنند، ولى آخرتش را از بين ببرند باز هم در نظر مردم عاقل جلوه نموده و هيچ كسى او را به عنوان سفيه يا ديوانه نمى شناسد. در حالى كه از نظر اسلام آنچه او را وادار مى كند به انجام امورى كه موجب خرابى آخرت او مى شود، عقل نيست بلكه ((نفس امّاره به سوء)) مى باشد.
شخصى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد يابن رسول اللّه ! عقل چيست ؟ يعنى ماهيّت و حقيقت آن .
حضرت فرمود: ((ما عُبِدَ به الرحمن واكتسب به الجنان )) عقل يعنى نيرويى كه موجب مى شود انسان فقط بندگى خداوند را بنمايد و به بهشت عنبر سرشت راه بيابد)).
آن شخص عرض نمود: ((فالذى كان فى معاوية ؟؛ آنچه در معاويه وجود داشت چه بود؟)) اگر عقل بود، پس چرا خدا را بندگى نكرده و براى كسب بهشت كارى انجام نداد.
حضرت فرمود: ((تلك النَّكراء تلك الشيطنة و هى شبيهة بالعقل وليست بالعقل ))(623) ؛ آنچه معاويه داشت ، نيرنگ و شيطنت و زرنگى بود و آن عقل نيست ، بلكه شبيه عقل است )).
از طرفى ديگر، عقل در افراد انسان متفاوت بوده و داراى مراتب است ؛ زيرا قابليتها و استعدادها در افراد فرق مى كند، بعضى از نفوس در نهايت نور و روشنايى و صفا قرار دارد كه اين نور و صفا منبعث از بندگى و توجه به مبادى عاليه و خُرد نشدن در خيالات حيوانيه و بالا رفتن از اميال و هوسهاى بشريّه مى باشد، و بعضى در ظلمت جهل و كدورت ناشى از تفكر در اغراض فاسده و گرفتار شدن در زندان اوهام باطله ، فرو رفته ، جايى و چيزى را مشاهده نمى كند، نه حق را مى شناسد و نه ماهيت باطل را درك مى كند.
بين اين دو مرتبه نيز مراتب متعددى وجود دارد كه هر كدام آن مراتب ، نسبت به مرتبه پايين كامل و نسبت به ما فوق ، ناقص مى باشد.
و هر مرتبه اى كه در آن نقص وجود داشته باشد، اگر چه كم هم باشد، به همان ميزان در ضعف و تاريكى قرار داشته و نمى تواند حقيقت را آن طور كه هست ، كشف نمايد.
به خاطر دو مطلب فوق كه گفته شد، عقل هر شخصى به تنهايى نمى تواند، از ديگر عقول نمايندگى نموده و به ضرس ‍ قاطع حكمى صادر كند. اينجاست كه براى تشخيص حكم عقل ، بايد مراجعه كرد به ((آراى محموده )) كه عقلاى عالم به عنوان اينكه عاقل هستند، همه بالاتفاق به آن حكم معتقد مى باشند.
و چون حكم عقل به تنهايى نمى تواند كار ساز باشد؛ زيرا حاكم فقط ذات اقدس خداوند هست و بس ، پس بايد بين حكم عقلى كه از آراى محموده مى باشد و حكم شرعى كه مدلول حكم عقل است ، تلازم وجود داشته باشد؛ تا دليل بودن عقل تام گرديده و متابعت از آن واجب شود.