4 - امامت
قبلاً تذكر داده شد كه از نظر شيعيان مسئله ((امامت )) جزء اصول دين است ولى برادران اهل سنت ، امامت را از فروع دين مى دانند و به همين جهت است كه براى اثبات آن و معرفى شخصى كه اين مقام را مى تواند دارا باشد، تمسك به ادله ظنيه نموده و به اجماع و قياس و استحسانات عقلى ، استدلال مى نمايند.
از نظر شيعيان ، امامت ، ادامه رسالت است به اين بيان كه همان وظايفى را كه نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله به عهده داشت ، امام بعد از او نيز به عهده دارد و چون چنين است ، بايد مثل شخص پيامبر از ناحيه خداوند، منصوب به اين مقام شود.
منتها فرق امام با پيامبر، در اين است كه پيامبر را خدا معرفى مى كند و امام را پيامبر، و هر امامى هم بعد از احراز مقام امامت ، امام بعد از خودش را به مردم معرفى مى نمايد.
شيعيان براى اثبات اين عقيده ، ادله نقلى و عقلى زيادى دارند كه ما بعضى از آنها را متذكر مى شويم .
سرين از شيعه و سنى آيه مباركه : (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآاءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَ فِرِينَ)(382) ؛ ((اى پيامبر! آنچه را كه خدا به تو وحى كرده است به مسلمانان ابلاغ كن و بدان كه اگر در اين كار كوتاهى كنى و ابلاغ نكنى ، رسالتى را كه خدا بر دوش تو گذاشته است تبليغ نكرده اى ، خداوند تو را از (خطرات احتمالى ) مردم حفظ مى كند به درستى كه خداوند كافران را هدايت نخواهد كرد)) در روز هجدهم ذيحجه ، سال دهم هجرى در ((حجة الوداع )) و در ((غدير خم )) بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است .
واحدى در اسباب النزول از ابو سعيد محمد بن على صفار از حسن بن احمد مخلدى از محمد بن حمدون بن خالد از محمد بن ابراهيم خلوتى از حسن بن حماد سجاده از على بن عابس از اعمش و ابو حجاب از عطيه از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه گفت : اين آيه در روز غدير خم و در رابطه با على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده است .(383)
فخر رازى در تفسير سوره مائده ، در ذيل تفسير آيه فوق الذكر وجوهى براى شاءن نزول آيه مباركه ذكر مى كند تا آنجا كه مى گويد: وجه دهم از آن وجوه اين است كه آيه مباركه در فضل على عليه السّلام نازل شده و بعد از نزول ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست على عليه السّلام را گرفته و فرمود: ((هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا! دوست بدار دوستدار او را و دشمن بدار دشمنان او را)).(384)
قضيه روز غدير خم آن طور كه در كتب معتبره اهل سنت آمده است ، از قضاياى مسلّمه و غيرقابل انكار بوده و در كتب زيادى ازآن ياد شده است .
از آن جمله مى توان به كتابهاى : اسباب النزول و مطالب السؤ ول ، تفسير مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، الفصول المهمه ، تفسير ثعلبى ، تفسير ميرزا محمد بدخشانى بلخى ، ينابيع المودة ، تفسير الدرالمنثور، فتح القدير، تفسير المنار، الدراية والنشر والطى و ما نزل من القرآن فى على عليه السّلام و تفسير ابن جريح ، تفسير عطا، مناقب سدى ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، كتاب ابن جرير، تفسير سيدعبدالوهاب بخارى ، تذكرة الخواص ، صحيح ابن ماجه ، مستدرك الصحيحين ، مسند احمد بن حنبل ، حلية الاولياء، تاريخ بغداد، خصايص نسائى ، الصواعق المحرقة ، كنزالعمال ، الاصابة ، اُسدالغابة ، مشكل الا ثار، فيض القدير و مجمع الزوايد اشاره كرد.
همچنين داستان روز غدير و فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با على عليه السّلام را اعاظم صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مرحوم علامه امينى در كتاب شريف ((الغدير)) تا صد و ده نفر از آنان را اسم مى برد، روايت كرده اند.(385) از تابعين نيز حدود 84 نفر از علماى عامّه كه راوى خبر مذكور هستند، در كتاب ((الغدير)) نام برده شده است .(386)
از نظر سندى نيز قضيه غدير خم در ميان تمام فرق اسلامى ثابت و نقل آن متواتر است ، به طورى كه هيچ كس نمى تواند در رابطه با آن شك و شبهه اى داشته باشد.
سيوطى در كتاب الازهار المتاءثره فى الاحاديث المتواتره ، تصريح به متواتر بودن حديث نموده و علامه جزرى در اسنى المطالب مى گويد: ((انه حديث صحيح رواه الجمّ الغفير عن الجمّ الغفير؛(387) حديث غدير، حديث صحيحى است كه جمّ غفيرى از جمّ غفيرى آن را روايت كرده اند)).
نيشابورى در كتاب الاربعين مى گويد: ((حديث الغدير تواتر عن اميرالمؤ منين و هو متواتر عن النبى صلّى اللّه عليه و آله رواه جمّ كثير و جمّ غفير من الصحابة ؛ حديث غدير با تواتر از على عليه السّلام نقل شده و نقل آن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متواتر است و عده كثيرى از صحابه آن راروايت نموده اند)).
شيخ احمد بن على شافعى در كتاب السراج المنير فى شرح الجامع الصغير و علامه مقبلى در كتاب الابحاث المسددة فى الفنون المتعددة و عده اى از علماى بزرگ اهل سنت كه حدوداً چهارده نفر مى شوند، ادعاى متواتر بودن حديث را نموده اند.(388)
حديث مذكور داراى اسانيد و طرق متعدد است كه احمد بن حنبل آن را به چهل طريق ، ابن جرير طبرى به 75 طريق و جزرى مقرى به 80 طريق و ابن عقده به 105 طريق و ابو سعيد سجستانى به 120 طريق و ابوبكر جعابى به 125 طريق و در تعليق هداية العقول صفحه 30 از امير محمد يمنى ، شاعر قرن دوازدهم به 150 طريق نقل كرده اند.(389)
مرحوم ابن شهر اشوب مى گويد: علما در اصل صدور خبر و حديث غدير اتفاق دارند و اختلاف فقط در معناى آن است ، اين حديث را محمد بن اسحاق و احمد بلاذرى و مسلم بن حجاج و ابونعيم اصفهانى و ابوالحسن دار قطنى و غيرآنها نقل كرده اند.
بعد مى گويد: حديث را احمد بن حنبل از 40 طريق و ابن بطه از 23 طريق و ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از 70 و چند طريق و ابوالعباس بن عقده از 105 طريق و ابوبكر جعابى از 125 طريق روايت كرده اند.
بعد مى گويد: در رابطه با خبر غدير، على بن هلال مهلبى كتاب الغدير و احمد بن محمد بن سعد كتاب من روى الغدير و مسعود شجرى كتابى در راويان و طرق اين خبر تأ ليف نموده اند و منصور لاتى رازى در كتاب خودش اسامى روات خبر غدير را با ترتيب حروف الفبا ذكر نموده است .(390)
مرحوم آيت اللّه فيروزآبادى در كتاب ((فضايل الخمسة )) مى گويد: حديث غدير در اعلى مرتبه از صحت و قوت است ؛ زيرا اين حديث ، حديث متواترى است كه اعاظم و بزرگان صحابه آن را نقل نموده اند و مى توان تعدادى از آنان را نام برد مثل على عليه السّلام ، عمّار، عمر، سعد، طلحه ، زيد بن ارقم ، براء بن عاذب ، ابو ايوب ، بريده اسلمى ، ابو سعيد خدرى ، ابو هريره ، انس بن مالك ، حذيفه بن اسيد، جابر بن عبداللّه ، جابر بن سمره ، ابن عباس ، ابن عمر، عامر بن ليلى ، حبشى بن جنادة ، جرير بجلى ، قيس بن ثابت ، سهل بن حنيف ، خذيمة بن ثابت ، عبيداللّه بن ثابت انصارى ، ثابت بن وديعه انصارى ، ابو فضاله انصارى ، عبيد بن عاذب انصارى ، نعمان بن عجلان انصارى ، حبيب بن بديل ، هاشم بن عتبه ، حبة بن جوين ، يعلى بن مره ، يزيد بن شراحيل انصارى ، ناجية بن عمرو خزاعى ، عامر بن عمير، ايمن بن نابل ، ابو زينب ، عبدالرحمن بن عبد رب ، عبدالرحمن بن مدلج ، ابو قدامه انصارى ، ابو جنيده جندع بن عمرو بن مازن ، ابو عمرة بن محصن ، مالك بن حويرث ، عماره ، عمر، ذيمر و غير ايشان از خلق كثيرى كه حديث غدير را روايت كرده اند و ذكر اسامى همه ايشان فعلاً ميسور نبود.
بعد مى گويد: ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب (391) اسامى عده اى از صحابه را كه راوى حديث غدير مى باشند ذكر كرده و (در صفحه 329) گفته است : ابن جرير طبرى در كتابى ، بيشتر از آنچه كه ما نام برده ايم ، نامبرده و تصحيح نموده است ، و ابوالعباس ابن عقده ، اقدام به جمع طرق اين حديث نموده و آن را از هفتاد نفر صحابى يا بيشتر روايت كرده است .
در كتاب فتح البارى آمده است كه حديث ((من كنت مولاه فعلى مولاه ))(392) را ترمذى و نسائى روايت كرده اند و اين حديث جداً داراى طرق كثيره و اسانيد متعدده است كه ابن عقده آنها را در كتابى جمع نموده و بسيارى از اسانيد آن صحيح و حسن است .
حافظ سليمان قندوزى حنفى نيز در باب چهارم از كتاب ينابيع المودة گفته است : محمد بن جرير طبرى (مورخ ) خبر غدير را از 75 طريق نقل و در اين رابطه كتابى به نام ((الولاية )) تصنيف نموده است . همچنين گفته است : اين خبر را ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در كتابى به نام ((موالاة )) با ذكر طرق و اسانيدى كه به 125 طريق مى رسد، روايت نموده ، و گفته است : علامه على بن موسى بن على بن محمد ابوالمعالى جوينى ملقب به امام الحرمين استاد ابوحامد غزالى با تعجب مى گفت : در دكان صحافى ، در بغداد كتابى را ديدم كه در آن روايات خبر غدير جمع آورى شده بود، وقتى به جلد آن كتاب نگاه كردم ديدم نوشته شده : ((المجلدة الثامنة و العشرون من طرق قوله صلّى اللّه عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه و يتلوه المجلدة التاسعة و العشرون ؛(393) جلد 28 از اسانيد و طرق گفته پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه هر كس را من مولاى او هستم ، على مولاى اوست و بعد از اين جلد هم جلد 29 خواهد بود))؛ يعنى 29 جلد كتاب در بيان طرق حديث غدير است .
آنچه ذكر شد اسناد حديث غدير بود، و اما اين حديث ، پس داراى الفاظ مختلف است ، ولى تمام آن ، مفيد معناى واحدى هستند كه عبارت از امارت و امامت على عليه السّلام بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد.
اينك پس از ذكر اسناد حديث و سخنان علماى بزرگ اهل تسنن ، مى پردازيم به بيان اصل داستان و حديثى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است ؛ البته با ذكر اين نكته كه آنچه نقل مى شود، مستفاد از مجموع احاديث غدير و كلمات كسانى است كه راوى اين خبر هستند.
پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله در سال دهم هجرت تصميم گرفت كه به حج مشرف شود، به مردم نيز اعلام شد كه هر كه بخواهد با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حج برود آماده شود، پس جمعيت كثيرى در اين سفر، همراه آن حضرت شده و به طرف مكه روان گرديدند. اين حج را نيز ((حجة الوداع ، حجة الاسلام ، حجة البلاغ ، حجة الكمال و حجة التمام )) ناميدند.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از وقتى كه از مكه به مدينه ((هجرت )) نمود و تا وقتى كه از دنيا رفت حجى غير از اين حج انجام نداد. آن حضرت با همراهان در روز شنبه كه پنج يا شش روز از ذيقعده باقى مانده بود، از مدينه به سوى مكه خارج شدند.
در اين سفر زنان پيامبر و اهل بيت آن حضرت و گروه كثيرى از مهاجر و انصار كه بعضى 90 هزار نفر و بعضى 114 هزار نفر و بعضى 120 هزار نفر و بعضى 124 هزار نفر گفته اند با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همراه بودند.
عده كثيرى نيز از خود مكه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ياران آن حضرت پيوستند. جمعيت زيادى نيز از يمن با على عليه السّلام و ابو موسى به حج آمدند.
بعد از آنكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مناسك حج را انجام دادند از مكه به سوى مدينه با تعداد كثيرى از خلايق كه همراه او بودند حركت نموده ، در بين راه به ((غدير خم )) رسيدند كه در آنجا راه مدينه از راه مصر و عراق جدا مى شد و آن روز هجدهم ذيحجه بود.
جبرئيل بر آن حضرت نازل شده و عرض كرد: خدايت مى فرمايد: (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآاءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ)(394) ؛ ((اى پيامبر! آنچه خدا به تو دستور داده به مردم ابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى ، رسالت او را كه بر دوش تو گذاشته شده است ، انجام نداده اى و بدانكه خداوند تو را از شر دشمنان حفظ خواهد كرد، به درستى كه خداوند كافران را هدايت نمى كند)).
پس از نزول آيه مباركه ، در حالى كه اول جمعيت به ((جحفه )) رسيده و آخر آن هنوز به ((غديرخم )) نرسيده بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه مردمى كه جلو رفته اند برگردند و كسانى كه عقب مانده اند نيز خودشان را برسانند.
همچنين امر فرمود: زير درختان خارى را كه در آنجا بود، پاك و جارو كنند و كسى آنجا منزل اختيار نكند.
بعد از آنكه ظهر شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به زير درختان خار رفته و به نماز ايستاد، مسلمانان نيز به آن حضرت اقتدا كردند و آن روز، روز بسيار گرمى بود، حاجيان يك طرف عبا را بر سر انداخته و طرف ديگر آن را زير پا فرش كرده بودند و براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آويزان كردن پارچه اى بر يكى از درختان خار، سايبان ساخته بودند.
بعد از اداى نماز، از گذاشتن جهاز شتر بر روى همديگر، چيزى شبيه منبر درست نمودند، طورى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همه مردم مسلط بود و همه در اطراف ايشان جمع بودند، پس آن حضرت خطبه اى ايراد نمود و فرمود: ((حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما از او كمك خواسته و به او ايمان آورده ايم و بر او توكل مى كنيم و پناه مى بريم به خداوند از شرور و بديهاى نفس و از زشتيهاى اعمال خود، آن چنان خدايى كه اگر كسى را گمراه كند، ديگر هدايت نخواهد شد و اگر هدايت نمايد، كسى او را نمى تواند گمراه كند و شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى واحد نبوده و محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست .
اما بعد، اى مردم ! قريب است كه دعوت شوم به سوى پروردگارم و من از آن دعوت استقبال خواهم كرد.
بدانيد كه هم من و هم شما روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيريم ، پس شما در مورد من چه خواهيد گفت ؟)).
مردم يكصدا گفتند : همه شهادت مى دهيم كه تو تبليغ نمودى و نصيحت كردى و جهاد انجام دادى ، خداوند به تو بهترين جزا را عطا فرمايد.
پيامبر فرمود: ((آيا شما شهادت مى دهيد كه خدايى جز خداى واحد نبوده و محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست و بهشت و جهنم ، مرگ و قيامت حق است و آمدنى خواهد بود و شكى در آن نيست و خداوند متعال بر مى انگيزاند مردگان را از قبرهايشان ؟)).
گفتند: بلى ، شهادت مى دهيم به تمام آنچه فرموديد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدايا! شاهد باش )).
بعد فرمود: ((اى مردم ! آيا مى شنويد؟)).
گفتند: بلى يا رسول اللّه !
فرمود : ((من از شما زودتر به نزد حوض كوثر مى روم و شما آنجا بر من وارد مى شويد، حوض كوثر داراى عرض عريض بوده ، جامهايى از نقره به تعداد ستارگان آسمان در اطراف آن چيده شده است ، پس ببينيد چگونه جانب مرا در ثقلان رعايت خواهيد كرد)).
از وسط جمعيت يكى با صداى بلند گفت : يا رسول اللّه ! ثقلان چيست ؟
فرمود: ((ثقل اكبر، كتاب خداى عزَّوجل است كه يك طرف آن مرتبط به خداوند و طرف ديگر آن به دست شماست ، پس تمسك كنيد به قرآن تا گمراه نشويد و ثقل اصغر عترت من اهل بيت من هستند. خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از هم جدا نشده و باهمند تا در كنار حوض كوثر، به من ملحق گردند. اى مردم ! بر قرآن و عترت ، سبقت نگيريد كه هلاك خواهيد شد)).
آنگاه دست على عليه السّلام را گرفته و بلند كرد، به حدّى كه سفيدى زير بغلهاى هر دو نمايان شد و مردم همه ديدند، فرمود : ((چه كسى بر مردم ولايت و امارت دارد، چه كسى در ميان مؤ منان اولى به تصرف است ؟)) .
گفتند: خدا و رسول او داناترند.
فرمود: ((به درستى كه خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منين و اولى هستم به تصرف در امور و امارت در ميان مؤ منان )) .
بعد فرمود: ((هر كس را كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست (و اين جمله را سه بار و طبق نقل احمد بن حنبل چهار بار تكرار فرمود)).
آنگاه فرمود: ((خدايا! دوست بدار دوستان على را و دشمن بدار دشمنان على را، يارى كن كسى را كه على را يارى مى كند، منكوب و مخذول كن كسى را كه على را منكوب و مخذول مى كند، حق را با على قرار بده هر جا كه باشد، آگاه باشيد، حاضران و شاهدان در اين مجمع ، وظيفه دارند اين قضيه را براى غايبان بازگو نموده و به اطلاع آنان برسانند)).
در بعضى از روايات دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اى مردم ! آيا من بر مؤ منان از خود آنها اولى نيستم ؟)).
گفتند : چرا يا رسول اللّه ! شما از ما بر خود ما اولى هستيد .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از گرفتن اقرار از آنان فرمود: ((هر كس را كه من مولاى او هستم ، پس على مولاى اوست )) .
در بعضى از احاديث دارد كه آن حضرت فرمود: ((آيا نمى دانيد كه من بر مؤ منان از خود آنها اولى هستم ؟)) .
گفتند: چرا يا رسول اللّه ! مى دانيم كه شما بر ما از خود ما، اولى هستيد.
بعد پيامبر فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست )) .
هنوز مردم متفرق نشده بودند كه اين آيه مباركه نازل شد: (... الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَاءَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَمَ دِينًا ...)(395) ؛ ((امروز دين شما را كامل نموده و نعمت خود را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام براى هميشه دين شما باشد)).(396)
دلالت حديث شريف غدير بر ولايت و امامت على عليه السّلام بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، واضح تر از آن است كه بر كسى پوشيده بماند.
مرحوم آيت اللّه فيروزآبادى مى گويد: ((دلالت حديث شريف بعد از ملاحظه قراين حاليّه و مقاليه واضح و روشن و در مرتبه بالايى از ظهور قرار دارد. به اين بيان كه لفظ ((مولا)) اگر چه در لغت داراى معانى متعدد، است مثل مالك ، غلام ، آزاد كننده ، آزاد شده ، دوست ، همسايه ، هم پيمان ، قريب ، ناصر، اولى ، وارث و صديق ، لكن اكمل معانى و اشهر و اظهر آن ، اولى به انسان است از خودش و به همين معنا اطلاق مى شود بر مالك رقبه ؛ زيرا اولى هست بر عبد نسبت به خود عبد و لذا تصرف در امور و شؤ ون عبد نموده و عبد بدون اجازه او، حق هيچ كار و تصرّفى را ندارد، پس مولا يعنى انسان بالا و والامقامى كه داراى حقّ ولايت بوده و امر او مطاع و حكم او نافذ است ، هركس اين چنين باشد، نسبت به مادون از خودش اولى است ، به عبارت ديگر ((مولا)) به معناى امير و امام است كه براى اثبات اين مطلب قراين قطعى وجود دارد.
1 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اول از مردم اقرار مى گيرد، با اين سؤ ال كه : ((الست اولى بالمؤ منين ...؛ آيا من بر مؤ منان از خود آنها اولى نيستم ؟)). وقتى كه آنها عرض مى كنند: چرا يا رسول اللّه ! شما از خود ما بر ما اولى هستيد، مى فرمايد: ((هر كس را كه من مولاى او هستم ، يعنى از خود او، بر نفس او ولايت دارم ، پس على نيز مولاى او و از خود او بر او اولى هست )).
اگر چنانچه ما اينجا، ولى را به معناى اولى نگيريم ، جمله اى را كه اول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود، لغو و بى معنا مى شود، خصوصاً كه جمله ((من كنت مولاه ...)) متفرع بر جمله ((الست اولى ...)) شده و اين تفريع از فاى تفريعيه كه بر سر جمله ((من كنت مولاه ...)) هست ((فمن كنت مولاه ...)) كاملاً مشهود است .
2 - در بعضى از طرق ، حديث (397) اين چنين آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((ان اللّه مولاى وانا مولى المؤ منين ، اولى بهم من انفسهم ، فمن كنت مولاه فهذا (على ) مولاه ؛ خداوند مولاى من است ، و من مولاى مؤ منين و از آنان نسبت به خودشان اولى هستم ، پس هر كس من مولاى او هستم اين يعنى على مولاى اوست )) .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كلمه ((اولى بهم من انفسهم )) را قرينه و بيان قرار داد براى جمله قبل كه فرمود: ((انا مولى المؤ منين )) تا معلوم شود كه مراد از مولا، در اين جملات اولى هست يعنى كسى كه ولايت و امارت دارد .
3 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق نقل بعضى از حفاظ اهل سنت فرمود: ((من كنت اولى به من نفسه فعلى مولاه (398) ؛ هر كه من بر او از خود او اولى هستم ، پس على مولاى اوست )).
خود همين جمله قرينه است بر اينكه مراد از مولا در بقيه طرق حديث نيز اولى هست ؛ زيرا بعضى از اخبار، مفسر بعضى از اخبار هست .
4 - باز در بعضى از طرق منقول است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((من از ميان شما مى روم و بدانيد كه من مسؤ ولم و شما هم مسؤ ول هستيد)).(399)
از اين جمله نيز استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقام استخلاف و نصب جانشين بوده است والاّ معنا ندارد كه بگويد: ((من زود است كه داعى حق را لبيك بگويم و در قبال شما مسؤ وليت دارم و شما هم مسؤ ول هستيد، پس بياييد با على دوست باشيد و امثال اين مطلب )).
5 - بزرگترين شاهد و قرينه بر اينكه مراد از ((مولا)) در حديث اولى هست مجموع آنچه در آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انجام داده مى باشد و ما وقتى كه تفكر مى كنيم ، توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در ((غدير خم )) بعد از برگشتن از ((حجة الوداع )) كه آخرين حج او بوده ، آن هم در روزى كه گرماى آن شديدترين گرما بوده و اينكه مردم آنجا بمانند، تا رفتگان بر گردند و ماندگان برسند و همه با هم مجتمع شوند، بعد از خطبه طولانى و خبر دادن از رحلت و وفات خود و اقرار گرفتن از مردم بر اينكه پيامبر بر آنان از خودشان اولى هست و دست على عليه السّلام را آن قدر بالا برد كه سفيدى زير بغلهاى هر دو نفر پيدا شود(400) و نزول آيه (... الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...) بعد از اين قضيه و (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...) قبل از آن ، همه و همه دلالت دارند كه مراد جانشينى و وصايت است ؛ و اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن روز، در صدد تعيين ((امام )) براى مردم بوده و مى خواسته به آنان بفهماند كه مقتدا و پيشواى آنان على عليه السّلام است ، نه اينكه بخواهد بگويد هر كس من محبّ و ناصر او هستم ، على محبّ و ناصر اوست ؛ زيرا اين مطلب نياز به گفتن ندارد، و تخصيص على عليه السّلام بى مورد است ؛ چونكه هر كس كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله محبّ و ناصر او باشد، نه تنها على عليه السّلام بلكه همه مسلمين محبّ و ناصر او هستند .
6 - بزرگترين مؤ يد براى اينكه مراد از ((مولا)) در حديث شريف ، اولى و امير و ((امام )) هست ، اين جمله مى باشد كه در كتب معتبره اهل سنت (401) از ابوبكر و عمر نقل شده است كه بعد از پايين آمدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از بالاى منبر و ديدن على عليه السّلام خطاب به او گفتند: ((امسيت يابن ابى طالب مولى كل مؤ من ومؤ منة ؛ اى پسر ابى طالب ! شب كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن مؤ من شده اى )).
در مسند احمد بن حنبل (402) و تفسير فخر رازى ذيل آيه (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...) و تاريخ بغداد(403) نيز آمده است كه عمر بعد از پايين آمدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از منبر، جلو آمده و خطاب به على عليه السّلام گفت : ((هنيئاً لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مؤ من و مومنة ؛ مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب ! صبح نمودى و شب كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن مؤ من شده اى )).
يا اينكه گفت : ((بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مسلم ؛ مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب ! صبح نمودى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مسلمان هستى )) .
اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن برنامه اى كه انجام داد، منصب جديدى را به على عليه السّلام تفويض نكرده بود، معنا نداشت به او مبارك باد گفته شود؛ زيرا على عليه السّلام دوست بود با هر كسى كه پيامبر با او دوست بود و همان طورى كه گذشت نياز به گفتن هم نداشت .
7 - از همه مهمتر انكار و ردّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سوى حارث بن نعمان فهرى و نزول عذاب بر اوست ؛ چنانچه در نورالابصار(404) ، فيض القدير(405) ، تذكرة الخواص ،(406) تفسير المنار(407) از تفسير ثعلبى و الفصول المهمة (408) والسيرة الحلبيّة (409) نقل شده است كه وقتى قضيه غدير خم شايع شد و به همه بلاد اسلامى رسيد، ((حارث بن نعمان فهرى )) در حالى كه سوار بر ناقه و شتر خودش بود، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد، بعد از پياده شدن و بستن ناقه اش ، خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه آن حضرت در ميان جمعى از يارانش بود گفت : ((اى محمد! ما را امر كردى از ناحيه خداوند كه شهادت بدهيم خدا واحد و تو رسول او هستى ، از تو پذيرفتيم ، امر كردى نماز بخوانيم ، پذيرفتيم ، امر كردى زكات بدهيم ، پذيرفتيم ، امر كردى روزه بگيريم ، پذيرفتيم ، با تمام اين امور كه بر ما واجب نمودى باز راضى نشدى تا اينكه بازوان پسر عمت گرفته و او را بالا بردى و بر ما فضيلت دادى و گفتى هر كس كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست . آيا اين مطلب را از ناحيه خودت به مردم گفتى ، يا از جانب خداى متعال بود؟)).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((قسم به خدايى كه غير او خدايى نيست ، اين دستور از جانب خداوند بوده است )).
حارث پس از گرفتن جواب برگشت و در حالى كه مى خواست بر شترش سوار شود، گفت : خدايا! اگر اين كارى كه صورت گرفته حق است ، پس بباران ، بارانى از سنگ از سوى آسمان يا عذابى دردناك بر ما نازل كن ، پس هنوز به شتر نرسيده بود كه از سوى آسمان سنگى به طرف او پرتاب شد و به سرش اصابت نمود و از دبرش خارج شد و به جهنم واصل گرديد؛ و خداى متعال آيه : (سَاءَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ)(410) را به همين مناسبت نازل فرمود.(411)
اگر مراد فقط دوستى على عليه السّلام يا دوستى او با دوستان پيامبر يا ناصر بودن او براى مؤ منان و امثال اين معانى بود، معنا نداشت كه حارث بن نعمان فهرى ، تحمل نكند و از خدا براى خود طلب عذاب نمايد، معلوم مى شود، قضيه خلافت و امامت على عليه السّلام مطرح بوده كه در اثر تعصب وى نسبت به آن حضرت ، نتوانسته است تحمل كند.
البته بايد يادآورى شود كه از طرف علماى اهل تسنن ، توجيهاتى براى اين حديث شده تا به غير معناى خلافت و امارت حمل شود، ولى به هيچ عنوان مورد قبول صاحبان عقل سليم و فكر ثاقب نمى تواند باشد.
ما براى نمونه ، چند مورد از آن توجيهات را نگاشته و جواب مى گوييم :
1 - ابن صباغ مالكى بعد از نقل واقعه غدير در تنبيهى ، معانى ((مولا)) را ذكر نموده ، مى گويد: لفظ ((مولا)) اگر چه به اين معانى كه از جمله آن ((اولى )) هست وارد شده است ، اما معناى حديث شريف ((من كنت مولاه ...)) اين است كه هر كسى من ناصر يا دوست يا صديق يا حامى او هستم ، پس على نيز براى او چنين است .(412)
جاى بسى تعجب است كه آقاى ابن صباغ مالكى ، تمام قضيه غدير را تقريباً نقل نموده و مبارك بادِ عمر را به على عليه السّلام ذكر مى نمايد و قضيه حارث بن نعمان فهرى را در يك صفحه قبل مى نگارد و متوجه معناى ((مولا)) نمى شود.
آخر كدام آدم عاقلى بيشتر از صد هزار نفر را نگه مى دارد كه بگويد اى مردم ! هر كس من ناصر يا صديق يا دوست يا حامى او هستم ، على نيز براى او چنين است . آخر اين قضيه گفتن نمى خواهد، بلكه بر هر مسلمان واجب است ، ناصر و صديق و حامى كسى باشد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ناصر و صديق و حامى اوست .
آيا ابوبكر، عمر، عثمان ، طلحه ، زبير، سعد بن عباده ، ابو ايوب ، سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و ديگران ، ناصر و حامى و صديق كسى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ناصر و حامى و صديق او بود، نبودند؟
به بيانى ديگر، مگر هيچ كس از مسلمانان ، كسى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را نصرت مى كرده ، يا حمايت مى نموده يا با او دوست بوده ، نصرت و حمايت نمى كردند، جز على ابن ابى طالب عليه السّلام ؟
اگر چنين بوده پس بايد گفت : ديگران ارج و ارزشى براى دوستى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و نصرت و حمايت او قائل نبودند، و براى آنها فرقى نمى كرده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با كى دوست باشد و با كى دشمن ، بلكه نسبت به همه يكسان بوده اند كه اين خود نشانگر درست نبودن ايمان در آنهاست ، و چون التزام به اين مطلب نا ممكن است ، پس معلوم مى شود ((مولا)) در حديث به معانى ناصر، صديق ، حميم و غير اين معانى نيست ، بلكه به معناى ((اولى )) بوده و مفيد ولايت و امارت است .
2 - ابن اثير در نهايه ، بعد از آنكه براى لفظ ((مولا)) معانى كثيره مى آورد مثل ربّ، مالك ، سيد، منعم ، آزاد كننده ، آزاد شده ، ناصر، محب ، تابع ، همسايه ، هم پيمان ، عبد، داماد و منعم عليه مى گويد: ((و كلّ من ولى امراً او قام به فهو مولاه و وليّه ؛ هر كس كه متولى امرى شود، يا براى انجام كارى قيام كند، پس او مولاى آن امر و ولى آن است )).
بعد مى گويد: ((و منه الحديث ، من كنت مولاه فعلى مولاه ، يحمل على اكثر الاسماء المذكورة ؛ و از اين باب است ، حديث هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست ؛ زيرا كلمه مولا در اين حديث ، بر اكثر معانى كه ذكر شد قابل حمل است )).(413)
اينجا آقاى ابن اثير، مناسبت حكم و موضوع را اصلاً در نظر نگرفته و حكمى بر خلاف واقع نموده است ؛ زيرا لفظ ((مولا)) در حديث شريف با هيچ يك از معانى ذكر شده ، مناسبت نداشته و فقط با معناى ((اولى و ولى )) سازگارى دارد؛ چون در صورت حمل بر معانى ديگر، معناى حديث اين مى شود: ((هر كس من مالك او هستم على مالك اوست ، هر كس من ناصر او هستم على ناصر اوست ، هر كس من محبّ او هستم على محبّ اوست ، هر كس من تابع او هستم على تابع اوست ، هر كس من همسايه او هستم على همسايه اوست ، هر كس من پسر عم او هستم على پسر عم اوست ، هر كس من هم پيمان او هستم على هم پيمان اوست ، هر كس من داماد او هستم على داماد اوست ، هر كس من عبد او هستم على عبد اوست ، هر كس من آزاد شده او هستم على آزاد شده اوست ، هر كس من نعمتى از او ديده ام على نعمتى از او ديده است ، هر كس من آزاد كننده او هستم على آزاد كننده اوست ، هر كس من به او انعام كرده ام على به او انعام كرده است )).
در بعضى از موارد معانى مذكوره يا درست نبوده و يا اينكه توضيح واضحات خواهد بود؛ زيرا هر كسى را پيامبر مالك او باشد، على مالك او نمى شود و هر كسى پيامبر داماد او بوده على داماد او نمى شود و هر كه پيامبر ابن عم او باشد على يقيناً ابن عم اوست و گفتن نمى خواهد، و در بعضى از موارد خلاف واقع است ؛ زيرا پيامبر عبد كسى يا آزاد كرده كسى نيست تا على نيز چنين باشد. و در بعضى از موارد هم تعارف است ؛ مثل اينكه هر كسى من صاحب و آقاى او هستم على نيز براى او چنين است و در بعضى از موارد هم كليت ندارد، مثل اينكه هر كسى من همسايه او هستم على همسايه اوست و در بعض از موارد هم ، اختصاص به على عليه السّلام بى معناست ، مثل اينكه هر كس من ناصر، محب ، صديق و حليف او هستم على براى او چنين است ؛ زيرا بر همه مسلمين واجب است چنين باشند.
پس مى بينيد كه بيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن گيرودار و گرماى سوزان و خستگى ناشى از سفر و انجام مناسك حج با هيچ كدام از معانى فوق ، جور در نمى آيد، بلكه بايد معناى بسيار مهم و اساسى مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد و آن معنا همانى است كه خود آن حضرت اراده فرموده است كه اول فرمود: ((آيا من از شما اولى بر شما نيستم ؟)) و وقتى مردم پاسخ مثبت دادند، فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست ))؛ يعنى هر كه من بر او از خود او اولى هستم و ولايت و امارت بر او دارم ، على نيز نسبت به او چنين است .
3 - شافعى گفته است : مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جمله ((من كنت مولاه ...)) ولاى اسلام و ((قربى )) است كه به سبب اسلام پيدا مى شود؛ همچنانكه مولا در آيه مباركه (ذَالِكَ بِاءَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَاءَنَّ الْكَفِرِينَ لاَ مَوْلَى لَهُمْ)(414) ؛ ((نصرت مؤ منين و ذلّت كافرين از آن جهت است كه خداوند ناصر مؤ منين است و كفار ناصرى ندارند))؛ به همين معنا يعنى ولاى اسلام حمل مى شود.(415)
در جواب مى گوييم : اگر مراد ولاى اسلام باشد؛ يعنى قربى كه از ناحيه اسلام پيدا مى شود، اختصاص آن به على عليه السّلام معنا نخواهد داشت ؛ چون همه مسلمانان مكلف و موظف هستند كه قريب به همديگر بوده و از همديگر با اطلاع باشند.
قرآن كريم وقتى مسلمانان صدر اسلام را توصيف مى كند، مى فرمايد: (... اءَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ ...)(416) ؛ ((آنان در برابر كفار شديد و در ميان خود مهربان بودند))، يا در رابطه با كل مسلمانان مى فرمايد: (... وَالْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلِيَاَّءُ بَعْضٍ ...)(417) ؛ ((مؤ منان چه زن و چه مرد ولىّ (و يار و ياور) يكديگر هستند)).
4 - ابن اثير كلام عمر را كه خطاب به على عليه السّلام گفت : ((اصبحت مولى كل مؤ من ...)) به معناى ولى و دوست حمل مى كند؛ يعنى عمر گفت : صبح كردى در حالى كه ولى و دوست هر مؤ من هستى .(418)
جواب اين مطلب را نيز با يك سؤ ال بيان مى كنيم و آن اينكه آيا على عليه السّلام قبل از آن روز دوست مؤ منان نبوده است ؟
5 - گفته شده كه سبب صدور اين جمله از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بود كه اسامة بن زيد بن حارثه به على عليه السّلام گفت : تو مولاى من نيستى بلكه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مولاى من است و چون پيامبر اين قضيه را شنيد فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه )).(419)
بايد ديد مراد اسامه ، از اينكه به على عليه السّلام گفت : ((تو مولاى من نيستى )) چه بوده است ؟ اگر مراد اين بوده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آزاد كننده من است ؛ چون پدرش (زيد) را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خريد و چون معلوم شد غلام نبوده او را فرزند خود خواند، حرف اسامه درست است ، و معنا ندارد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جمعيتى قريب به 150هزار نفر را جمع كند و بگويد: ((هر كسى من مولاى او هستم على مولاى اوست ))، بلكه اگر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مى خواست به اسامه بفهماند كه على عليه السّلام هم حكم آن حضرت را دارد به خود او مى گفت ، وانگهى اين حرف از اسامه وقتى درست است كه على عليه السّلام خودش را مولا، آقا و آزاد كننده او گفته باشد، در حالى كه تاريخ چنين چيزى را ثبت نكرده است . از اسامه هم بعيد خواهد بود كه ابتدا به ساكن ، چيزى را بگويد كه مورد انكار على عليه السّلام نبوده است .
و اگر مراد اسامه بعضى از معانى ديگر، مثل دوست ، صديق و ناصر بوده كه باز يك قضيه شخصى مى شود و قضيه شخصيه را آن همه بزرگ كردن معنا ندارد، گذشته از اينكه هيچ عاقلى باور نمى كند كه اسامه بر گردد و به على عليه السّلام بگويد تو دوست يا ناصر من نيستى ؛ چون اسامه مى دانسته كه هر كسى كه پيامبر با اوست ، على عليه السّلام و هر مسلمان ديگرى نيز با او هست ، و اگر مراد او بعضى از معانى ديگر مثل حليف ، عقيد(420) ، جار، ابن عم ، داماد و ... بوده كه اصلاً خود اين كلام از اسامه غلط بوده است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد او را متوجه مى كرد كه كلام تو غلط است .
پس اگر مشاجره اى هم بين على عليه السّلام و اسامه واقع شده باشد، حتماً اسامه خواسته است بگويد تو بر من ولايت و امارت ندارى و فقط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ولايت و امارت دارد و چون اين مطلبى بوده كه خيلى از مسلمانان به آن معتقد بودند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى نفى اين اعتقاد و اثبات ولايت و امارت على عليه السّلام بر مسلمانان ، مردم را جمع نمود و به آنان گفت : ((من كنت مولاه فعلى مولاه )).
6 - ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه بعد از آنكه اعتراف مى كند كه حديث غدير صحيح و طرق و اسانيد آن جداً كثير است و اكثر آن طرق صحيح و حسن مى باشد، مى گويد: فرق شيعه اتفاق دارند بر اعتبار تواتر در خبرى كه به آن براى اثبات امامت استدلال مى كنند و اين خبر متواتر نيست ، بلكه در صحت آن جماعتى از ائمه حديث مثل ابوداوود سجستانى ، ابوحاتم رازى و غير ايشان اشكال كرده اند.
پس اين حديث در عين حالى كه خبر واحد است ، صحت آن نيز مورد اختلاف است و چگونه ممكن است شيعيان بر خلاف مبنا و مشى اصلى شان كه تواتر را در احاديث امامت شرط مى دانند، به اين خبر عمل نموده و آن را از ادله اصليه امامت على عليه السّلام بدانند و اين حكم ، تناقض صريح است .(421)
اولاً : از قديم گفته اند: ((دروغگو حافظه ندارد)) اين آقا در حالى كه در اول گفتارش حديث را صحيح دانسته و طرق آن را جداً كثير مى داند و حتى مى گويد كسى كه در صحت حديث شك كند، كلامش ارزش اعتنا كردن را ندارد، در آخر و موقع اشكال بر شيعه مى گويد حديث از آحاد بوده و صحت آن مورد اختلاف است . شما را به خدا اگر حديثى داراى طرق متعدد باشد به طورى كه احتمال كذب نسبت به آن داده نشود، از احاديث آحاد حساب مى شود يا متواتر و آيا اين گفته ابن حجر جز تناقض ذيل كلامش با صدر آن چيز ديگرى خواهد بود؟
ثانياً : اگر كسى در اسناد حديث غدير خم و كلمات بزرگان و حفاظ اهل سنت كه در چند صفحه قبل از اين ، نگاشته شد كه حتى بعضى ، طرق آن را به 150 طريق رسانيده اند و آقاى ابوالمعالى استاد، ابوحامد غزالى طبق نقل ينابيع الموده كتابى را در بغداد ديده بود كه پشت جلد آن نوشته شده بود اين كتاب جلد 28 از طرق و اسانيد كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه فرمود: ((من كنت مولاه ...)) و نوشته شده بود كه بعد از اين جلد هم جلد 29 آن خواهد بود، دقت كند فكر نمى كنم كه به گفتار ابن حجر ارج و ارزشى قائل شود، مگر اينكه مكابر باشد و به خاطر تعصب بيش از حد مثل كسى كه در مقام لجاجت وجود آفتاب را در روز روشن و آفتابى منكر مى شود، تواتر اين حديث را هم انكار كند.
ثالثاً : مرحوم قاضى نور الله شوشترى ملقب به ((شهيد ثالث )) مى گويد شيخ عماد الدين ابن كبير شامى شافعى در تاريخ خود موقع نگاشتن ، احوالات محمد بن جرير طبرى شافعى گفته است كتابى را ديدم كه در آن احاديث غدير خم جمع آورى شده بود و داراى دو مجلّد بزرگ بود.(422)
رابعاً : در جاى خودش روشن شده است كه لازم نيست در تواتر خبر و احتجاج به تواتر آن ، جميع مردم قائل به تواتر آن باشند، بلكه ثبوت تواتر نزد عده اى كافى است كه به آن احتجاج شود، به اين معنا كه وقتى تعداد روات در هر طبقه ، به حدى رسيد كه احتمال تبانى و اتفاق آنان برجعل و وضع منتفى و عادتاً محال باشد، كافى است كه آن خبر را متواتر بدانيم ، در هر طبقه ده نفر باشد يا ده هزار نفر فرقى نمى كند.
خامساً : معلوم مى شود آقاى ابن حجر ديده است كه لفظ ((مولا)) در حديث شريف به غير از ((اولى )) به معناى ديگرى قابل حمل نيست كه دچار تناقض گويى شده و خواسته است از طريق اشكال مذكور خبر فوق را كم ارزش جلوه بدهد.
7 - ممكن است گفته شود كه اگر قضيه غدير، دال بر امامت على عليه السّلام هست ، پس چرا آن حضرت و بستگان و شيعيان او در محافل و مجالس و مواردى كه لازم بوده است ، به آن استدلال نكرده اند تا از اين طريق امامت آن حضرت به اثبات رسيده و مردم به آن معتقد شوند.
در جواب مى گوييم : اولاً: عدم استدلال ، ملازمه با عدم ثبوت امامت ندارد؛ زيرا اگر امامت آن حضرت ثابت بوده و مسلمين هم مى دانستند، استدلال معنا نخواهد داشت .
ثانياً : استدلال بى فايده بود، براى اينكه طرف مقابل نمى پذيرفت و با ايجاد شبهه ، ذهن مردم را مشوش مى كرد، همان طورى كه امروز چون گذشته در كتب و نوشته جات اهل تسنن ديده مى شود.
ثالثاً : على عليه السّلام و فرزندان و اصحاب آن حضرت در موارد مختلف به اين حديث شريف احتجاج نموده اند، و ما مواردى را از كتب اهل سنت نقل مى نماييم :
1 - ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل مى كند كه على عليه السّلام در روز شورا قبل از آنكه مردم با عثمان بن عفّان به عنوان خلفه بيعت كنند و بعد از بيعت عبدالرحمن بن عوف و حاضران در جلسه شورا با عثمان ، اصحاب شورا را مخاطب قرار داده و با آنان به احتجاج پرداخت و در ضمن آن احتجاج فرمود: شما را به خدا قسم آيا در ميان شما كسى پيدا مى شود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با او گفته باشد ((مَن كُنْتُ مولاه فهذا مولاه )) غير از من ؟ گفتند نه ، هرگز در رابطه با شخص ديگرى چنين نفرموده است .(423)
علماى زيادى از اهل تسنن اين احتجاج را در كتب خودشان آورده اند، براى مزيد اطلاع به كتاب شريف ((الغدير)) مراجعه شود.(424)
ضمناً على عليه السّلام به اين حديث در جاهاى ديگر نيز احتجاج نموده و فرموده است : ((هر كه اين جمله را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيده است ، شهادت بدهد، پس عده اى برخاسته و شهادت داده اند)).
از جمله در ايام حكومت عثمان و در ((رحبه )) كه محله اى در كوفه است و در روز جمل و روز صفين كه به طرق متعدده از علماى عامه نقل شده است .(425)
ابن جوزى (426) مى گويد: در روايتى آمده است كه آن حضرت در ((رحبه )) به اين حديث احتجاج نموده و از مردم شهادت خواست ، پس جمع كثيرى برخاستند و شهادت دادند و در روايتى سى نفر براى شهادت قيام كردند.
خبر شهادت خواستن حضرت على عليه السّلام را در رحبه ، ابن حجر(427) و احمد بن حنبل (428) از عبدالرحمن بن ابى ليلى و ابن اثير در اسدالغابة (429) و جوينى در فرائد السمطين (430) نيز نقل كرده اند.
ابن اثير گفته است كه عده اى بيش از ده نفر از جا حركت نموده و شهادت دادند كه از آن جمله ابو ايوب انصارى ، ابو عمرة بن محصن ، ابو زينب ، سهل بن حنيف ، خزيمة ابن ثابت ، عبداللّه بن ثابت انصارى ، حبشى بن جناده سلولى ، عبيد بن عازب انصارى ، نعمان بن عجلان انصارى ، ثابت بن وديعه انصارى ، ابوفضاله انصارى و عبد الرحمان بن عبد رب مى باشند.
2 - ابن مغازلى شافعى (431) و جوينى (432) روايت نموده اند كه على عليه السّلام از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با شنيدن حديث غدير شهادت خواست ، پس دوازده نفراز ميان جمعيت برخاسته و شهادت دادند.
3 - جزرى شافعى با اسناد از امّ كلثوم بنت على عليه السّلام از فاطمه زهرا عليها السّلام نقل مى كند كه آن حضرت خطاب به مردم فرمود: آيا گفتار پيامبر را فراموش كرديد كه در روز غدير خم فرمود: ((هر كسى كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست و فرمود: يا على ! تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى )).(433)
4 - حافظ سليمان حنفى قندوزى روايت مى كند كه به اين حديث استدلال و احتجاج نمود سبط اكبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امام حسن مجتبى عليه السّلام ، آن موقع كه صلح با معاويه بر قرار شد، پس براى خطبه ايستاد و بعد از حمد و ثناى خداى متعال و صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بيان مطالبى در فضيلت اهل بيت و امير مومنان عليه السّلام فرمود: ((به تحقيق كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند و از آن حضرت شنيده اند موقعى كه دست پدرم على عليه السّلام را در غدير خم گرفت و خطاب به مردم فرمود: هر كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا! دوست باش با دوستان على و دشمن باش با دشمنان على ، بعد به آنان امر كرد كه حاضرين قضيه را به غايبين اطلاع بدهند)).(434)
5 - همچنين به اين حديث شريف استدلال فرمود امام حسين عليه السّلام يكى دو سال قبل از مرگ معاويه در ((منى ))، در حالى كه اطراف آن حضرت را حدود هفتصد نفر از اصحاب و تابعين و عده اى از شيعيان گرفته بودند كه به دعوت آن حضرت در آنجا جمع شده بودند. حضرت خطاب به آنان فرمود: شما را به خدا قسم ! آيا نمى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز غدير خم پدرم على عليه السّلام را به ولايت نصب نموده و فرمود: حاضرين به اطلاع غايبين برسانند؟ گفتند چرا، به خدا چنين بوده است .(435)
6 - ابن ماجه در باب فضايل اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سندش از عبدالرحمن بن سابط از سعد بن ابى وقاص روايت مى كند كه در بعضى از حج هاى معاويه ، بر او وارد شده ، ديد عده اى از على عليه السّلام ياد مى كنند و معاويه آن حضرت را بد مى گويد، پس سعد غضبناك شد و گفت : اين مطالب را در رابطه با مردى مى گويى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: ((هر كسى كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست )).(436)
7 - جوينى در فرائد السمطين به سندش از عبد الله بن محمد بن عقيل روايت مى كند كه گفت : من و على بن الحسين عليهماالسّلام و محمد حنفيه و ابو جعفر محمد بن على باقر عليه السّلام نزد جابر بن عبد الله در خانه اش بوديم كه مردى از اهل عراق وارد شد و گفت : اى جابر! تو را به خدا قسم مى دهم كه مرا حديث كنى چيزى را كه ديده اى و چيزى را كه شنيده اى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله .
پس جابر گفت ما در جحفه در غدير خم بوديم و مردم زيادى از جهنيه و مدينه و غفار نيز آنجا بودند، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ميان چادر يا خيمه اى كه براى آن حضرت مهيا كرده بودند بيرون آمد و سه بار با دست مبارك اشاره فرمود، آنگاه دست على عليه السّلام را گرفته فرمود: ((هر كسى كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست )).(437)
8 - در مناقب حنفى و تذكرة الخواص ابن جوزى آمده است كه على عليه السّلام در ايام صفين ، نامه اى براى معاويه نوشت و آن را توسط اصبغ بن نباته ارسال فرمود.
اصبغ مى گويد، وارد بر معاويه شدم در حالى كه او بر مسندش نشسته بود، طرف راستش عمرو بن عاص و حوشب و ذوالكلاع و طرف چپش ، برادرش عتبه ، ابن عامر بن كريز، وليد بن عقبه ، عبدالرحمن بن خالد، شرحبيل بن سمط و مقابلش ابوهريره ، ابو درداء، نعمان بن بشير و ابو امامه باهلى نشسته بودند، وقتى نامه على عليه السّلام را خواند گفت : ((على قاتلين عثمان را به ما نداد)).
اصبغ مى گويد: گفتم : اى معاويه ! تو خواهان ديه يا قصاص براى خون عثمان نيستى بلكه تو خواهان ملك و حكومتى ، تو اگر مى خواستى عثمان را يارى كنى ، در زمان حكومتش يارى مى كردى ، اما اين كار را نكردى تا عثمان كشته شود و تو از اين طريق به حكومت برسى .
پس معاويه غضبناك شد و من خواستم او را بيشتر غضبناك كنم ، پس به ابوهريره گفتم : اى صاحب رسول خدا! من تو را قسم مى دهم به خدايى كه غير از او خدايى نيست ؛ خدايى كه غيب و شهود را مى داند و به حق حبيبش مصطفى كه خبر بدهى آيا در روز غدير خم بوده اى يا نه ؟
ابو هريره گفت : بلى ، بودم و شاهد بودم آنچه را كه در آن روز گذشت .
گفتم : شنيدى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن روز در رابطه با على عليه السّلام چه فرمود.
گفت : شنيدم كه فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا! دوست بدار دوستدار على را و دشمن بدار دشمنان على را و نصرت كن كسى را كه على را نصرت كند و مخذول كن كسى را كه در صدد خذلان على باشد)).
گفتم : اى ابو هريره ! اين حديث را شنيده اى و امروز با دشمن على دوستى و با دوست او دشمنى مى كنى ؟
ابو هريره نفس عميقى كشيد و گفت : (اناللّه وانااليه راجعون ).(438)
آنچه ذكر شد، مواردى از احتجاجات على عليه السّلام و فرزندان و اصحاب آن حضرت بود و موارد زيادى از اين احتجاجات در كتب فريقين موجود است كه نقل همه آنها موجب طولانى شدن بحث شده و از حوصله اين كتاب خارج است .
ضمناً توجيهات ديگرى نيز از بعضى از علماى اهل تسنن در رابطه با لفظ ((مولا)) و حديث غدير ذكر شده است كه نقل و رد آن جز تضييع وقت ، فايده ديگرى نخواهد داشت .
نا گفته نماند كه غير از آيه مباركه (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...) و حديث شريف غدير، آيات و روايات ديگرى نيز در قرآن و سنت موجود است كه دال بر امامت على عليه السّلام و فرزندان آن حضرت مى باشد و به تعدادى از آن در بخش ((تشيع چيست ))،اشاره شد كه به خاطر رعايت اختصار از ذكر بقيه خوددارى نموده طالبين حقيقت را ارجاع مى دهيم به كتبى كه علماى بزرگ شيعه در اين باب نوشته اند.
ضمناً لازم است تذكر داده شود كه فخر رازى در ذيل تفسير آيه (... الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...)(439) و ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه (440) و غير ايشان در كتابهاى خودشان ، منكر وجود نص بر امامت على عليه السّلام شده اند. مثل اينكه خبر غدير يا ((حديث منزلة )) يا حتى ((حديث يوم الدار)) نيز در نزد آنان دلالت بر امامت آن حضرت ندارد.
به نظر حقير، اين افراد آن چنان كور باطن هستند كه آنچه را كه خودشان نيز نقل نموده اند، نمى فهمند و علّت اساسى هم اين است كه امثال اين افراد، مذهب و طريقه خودشان را اصل قرار داده و قرآن و سنت را بر آن متفرع مى كنند، در حالى كه بايد مطلب به عكس باشد و قرآن و سنت اصل قرار گرفته و مذهب متفرع بر آن دو شود كه اگر مطابق قرآن و سنت بود، پذيرفته شود و الاّ طرد گردد و چون چنين نيست ، اين همه مشكل به وجود آمده است .
ما مى توانيم از آقاى فخر رازى و ابن ابى الحديد معتزلى و كسانى كه مثل اين دو نفر فكر مى كنند، بپرسيم آيا مسأ له مسح پا يا شستن آن مهمتر است ، يا مسأ له خلافت ؟ آيا خواندن التحيات مهمتر است يا مسأ له خلافت ؟ و آيا...
در دين مبين اسلام هيچيك از احكام به اهميّت خلافت نمى رسد؛ زيرا خلافت و امامت بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه ضامن بقاى اسلام و اجراى احكام مى باشد. امام عليه السّلام احكام را آن چنان كه خداوند براى پيامبرش نازل فرموده براى مردم بيان مى نمايد.
آيا درست است كه بگوييم خداوندى كه خالق عقل است و پيامبرى كه ((عقل كل )) هست ، جزئى ترين مسأ له از مسائل فرعى را به اختيار خود مردم نگذاشته و منوط به شوراى آنان نكرده اند، بلكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبل از رحلت ، تمام احكام را تبليغ نموده و چيزى فرو گذار نكرده است ، اما مسأ له خلافت و امامت را كه حتى اگر به عنوان يك حكم فرعى هم بدانيم باز از ويژگى خاصى برخوردار است ، به عهده خود مردم گذاشته اند؟
از طرف ديگر، امامت اگر منوط به اختيار امت باشد، امت چون از گذشته و حال اشخاص مى توانند اطلاع داشته باشند و نسبت به آينده هيچ آگاهى ندارند، فقط كسى را انتخاب مى كنند كه ظاهر الصلاح باشد، اما آيا در آينده هم به همين حال باقى خواهد ماند يا خير؟ نمى توانند تضمينى داشته باشند، ولى منتخب خدا و رسول ، گذشته و حال و آينده اش تضمين شده است ؛ زيرا خداوند متعال بالاستقلال و رسول او بالتبع ، هم گذشته را مى دانند و هم آينده را.
از همه مهمتر، عمل خلفاى انتخابى خود مؤ يد اين مطلب است كه اختيار امت و شورا، دخالتى در تعيين امام نداشته و بلكه بايد بانص تعيين شود.
چون شما در تاريخ مى بينيد كه ابوبكر قبل از مرگ خود عمر را به عنوان جانشين خود منصوب مى كند و عمر نيز بعد از آنكه مجروح مى شود، شوراى شش نفره تشكيل داده و مى گويد اگر اكثريت شش نفر يعنى چهار نفر آنان يك طرف شدند، نظر آنان متبع است والاّ اگر به سه نفر، سه نفر تقسيم شدند آن سه نفرى كه عبدالرحمن بن عوف جزء آنهاست مقدمند كه خود اين عمل باز نوعى تنصيص است تا اختيار عمومى و انتخاب به سبب اجماع .
و اين جاست كه سؤ ال مى كنيم آيا اين كار ابوبكر و عمر كه جانشينان بعد از خود را معرفى كردند، نيكو و پسنديده و مطابق عقل است ؟ يا اينكه خلاف قواعد و مسلمات دينى است ؟
اگر گفته شود اين كار نيكو و پسنديده و مطابق عقل است ، مى گوييم چطور ممكن است پيامبرى كه ((عقل كل )) است و خدايى كه خالق عقل است ، اين عمل نيكو و پسنديده را انجام ندهند؟ و خليفه بعد از رسول خدا را براى مردم معرفى ننمايند؟
و اگر گفته شود اين كار بر خلاف قواعد و ضوابط اسلامى است كه ديگر ارزش و اعتبارى نخواهد داشت و خلافتهاى انتصابى همه باطل خواهد شد.
با مطالبى كه گفته شد، هم وجود نص بر خلافت و هم ضرورت تنصيص مشخص شد. وانگهى ، بر فرض نصى هم بر امامت على عليه السّلام نداشتيم ، باز تنها انتخاب اصلح ، انتخاب آن حضرت براى امامت بود؛ زيرا عقلى كه خداوند به ما عطا كرده ، حكم مى كرد كه بايد پيروى از على عليه السّلام كنيم ؛ زيرا سابقه هيچ كس در دفاع از اسلام مانند ايشان نيست و از نظر علم و شجاعت و زهد و تقوا و ديانت همانند ندارد.
آيا از نظر عقلى درست است انسان ، دانا را بگذارد و دنبال كسى برود كه او خود در مسائل و احكام دينى ، نيازمند به استاد و معلم هست ؟
آيا اين قاعده عقليه كه پيروى بايد از بهترين باشد، به عنوان يك اصل مسلّم در تمام جوامع بشرى ، مسلمان و غير مسلمان مورد قبول عامّه مردم نيست ؟