ششم ـ على بن يقطين كوفى الأصل بغدادى المسكن

ثـقـه جـليـل القدر از اجلاء اصحاب ومحل توجه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است وپدرش يقطين از وجوه دعاة عباسيين بود، ودر زمان مروان حمار در محنت عظيم بود؛ چه آنكه مـروان در طـلب اوبـود واواز وطـن فـرار كـرده ومـختفى بود ودر سنه صد وبيست وچهار در كـوفـه عـلى پـسـرش متولد شد، زوجه يقطين با دوپسران خود على وعبيد فرزندان يقطين نـيـز از تـرس مـروان به جانب مدينه فرار كردند و پيوسته مختفى بودند تا مروان به قـتـل رسـيـد ودولت عـبـاسـيـيـن ظهور كرد، آنگاه يقطين خود را ظاهر كرد وزوجه اش نيز با پـسـرانـش بـه وطـن خـود كـوفـه عـود نمودند و يقطين در خدمت سفاح ومنصور بود، با اين حـال شـيـعـى مـذهـب وقـائل بـه امـامـت بـود وهـكـذا پـسـرانـش وگـاهـگـاهـى امـوال بـه خـدمـت حـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام حمل مى كرد ونزد منصور ومهدى از براى يقطين سعايت كردند، حق تعالى اورا از كيد وشرّ ايـشـان حـفـظ كـرد ويـقـطين بعد از على به نه سال زنده بود ودر سنه صد وهشتاد وپنج وفـات نـمـود، وامـا عـلى پـسـرش ، پـس اورا در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مـنزلتى عظيم ومرتبتى رفيع بود وحضرت بهشت را از براى اوضامن شده بود، ودر چند روايـت اسـت كـه آن حـضـرت فـرمـوده : ضـمـنـت لعـلىّ بـن يـقـطـيـن ان لاتـمـسـّه النـّار ابدا.(204)
از داود رقـىّ روايـت شـده كه خمن روز نحر، يعنى عيد قربان خدمت حضرت موسى بن جعفر عـليـه السـلام شـرفـيـاب شـدم آن حـضـرت ابـتـدا فـرمـود كـه نـگـذشـت در دل مـن احـدى در وقتى كه در موقف عرفات بودم مگر على بن يقطين وپيوسته اوبا من بوده يعنى در نظر من ودر قلب من بود واز من مفارقت نكرد تا افاضه كردم . ونيز روايت شده كه در يـك سـال در مـوقـف عرفات احصا كردند صد وپنجاه نفر را كه از براى على بن يقطين تـلبـيـه مـى گـفـتـنـد، وايـشـان كـسـانـى بـودنـد كـه عـلى بـه ايـشـان پول داده بود وبه مكه روانه كرده بود.
وروايـت شـده كـه عـلى در زمـان طـفـوليـت خـود بـا برادرش عبيد خدمت حضرت صادق عليه السـلام رسيد وعلى در آن وقت گيسوانى بر سر داشت حضرت فرمود كه صاحب گيسوان را نـزد مـن آوريـد. پـس نـزديك آن حضرت آمد، آن جناب اورا در بر گرفت ودعا كرد براى اوبه خير وخوبى . واحاديث در فضيلت على بن يقطين بسيار وارد شده .(205)
ووقـتـى بـه حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام شـكـايـت كـرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجالست ومصاحبت ووزارت هارون الرشيد، حضرت فرمود:
( يـا عـَلِىُّ! اِنَّ للّهِ تـَعالى اَوْلِياء مَعَ اَوْلياء الظَّلَمَةِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِيائِه وَ اَنْتَ مِنْهُمْ يا عَلِىُّ ) ؛ يعنى از براى خداوند تعالى اوليائى است با اولياء ظلمه تا دفع كـنـد بـه واسـطـه ايـشـان ظلم واذيت را از اولياء خود، تواز ايشانى اى على .(206)
( وَ فِى الْبِحار عَنْ كِتابِ حُقُوقِ الْمُؤ مِنينَ لاَبى طاهِرٍ، قالَ اِسْتَاءْذَنَ عَلِىُّ بْنِ يَقْطينَ مـَوْلاىَ الْكـاظِمَ عليه السلام فى تَرْكَ عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ يَاءْذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَيْه السَلامِ: لاتـَفـْعـَلَ فـَاِنَّ لَنـابـِك اُنـْسـا وَ لاِخـْوانـِكَ بِكَ عِزَّا وَ عَسى اَنْ يَجْبِرَ اللّهُ بِكَ كَسرا وَ يَكْسِرَ بِكَ نائِرَةَ الْمُخالِفينَ عَنْ اَوْلِيائِهِ، يا عَلِىُّ! كَفّارَةُ اَعْمالِكُمْ اَلاِحْسانُ اِلى اِخْوانِكُمْ اءَضْمِنْ لى واحِدَةً وَ اَضْمِنُ لَكَ ثَلاثا، اَضمِنْ لِى اَنْ لاتُلْقِىَ اَحَدا مِنْ اَوْليائنا اِلاّ قَضَيْتَ حـاجـَتَهُ وَ اَكْرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَكَ اَنْ لايُضِلَّكَ سَقَُف سِجْنٍ اَبَدا وَ لايَنالَكَ حَدُّ سَيْفٍ اَبَدا وَ لايـَدْخُلَ الْفَقْرُ بَيْتَكَ اَبَدا يا عَلِىُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِىِّ صلى اللّه عليه وآله وسلم ثَنّىَ وَ بِنا ثَلَّثَ ) .(207)
( وَ عـَنْ اِبـْراهـيـم بـْنِ اَبى مَحْمُودَ قالَ، قالَ عَلِىّ بْنُ يقْطينَ قُلْتُ لاَبىِ الْحَسَنِ عليه السـلام مـا تـَقـولُ فـى اَعْمالِ هؤُلاءِ؟ قالَ عليه السلام : اِنْ كُنْتَ لابُدَّ فاعِلا فَاتَّقِ اَمْوالَ الشـّيـعـَةِ قـالَ فـَاخْبِرْنِى عَلىُّ اَنَّهُ كانَ يُجْبيها مِنَ الشّيعَةِ عَلانِيَةً وَ يَرُدُّها عَلَيْهِم فِى السِّرِّ ) .(208)
وعـلامـه مـجـلسـى رحـمه اللّه در ( بحار ) از كتاب ( عيون المعجزات ) روايت كـرده كـه وقـتـى ابراهيم جمال كه يكى از شيعيان بوده خواست خدمت على بن يقطين برسد چـون ابـراهيم ساربان بود وعلى بن يقطين وزير بود وبه حسب ظاهر شاءن ابراهيم نبود كـه بـر عـلى وارد شـود، لهـذا اورا راه نـداد، واتـفـاقـا در هـمـان سـال عـلى بن يقطين به حج مشرف شد در مدينه خواست خدمت موسى بن جعفر عليه السلام شرفياب شود حضرت اورا راه نداد!
روز دوم در بـيـرون خـانـه ، على آن حضرت را ملاقات نمود وعرضه داشت كه اى سيد من ! تـقـصـيـر مـن چـه بود كه مرا راه نداديد؟ فرمود: به جهت آنكه راه ندادى برادرت ابراهيم جـمـال را وحـق تـعـالى ابـا فـرمـود از آنـكـه سـعـى تـورا قبول فرمايد مگر بعد از آنكه ابراهيم تورا عفونمايد، على گفت ، گفتم : اى سيد ومولاى مـن ! ابـراهـيـم را مـن در ايـن وقـت كـجـا ملاقات كنم من در مدينه ام اودر كوفه است ؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها بروبه بقيع بدون آنكه كسى از اصحاب وغلامان توبفهمند در آنجا شترى زين كرده خواهى ديد آن شتر را سوار مى شوى وبه كوفى مى روى ، على شب بـه بـقـيـع رفـت وهـمـان شـتـر را سـوار شـد بـه انـدك زمـانـى در خـانـه ابـراهـيـم جمال رسيد شتر را خوابانيد ودر را كوبيد، ابراهيم گفت : كيست ؟
گـفـت : على بن يقطين ! ابراهيم گفت على بن يقطين در خانه من چه مى كند؟ فرمود: بيرون بـيـا كـه امـر مـن عـظـيـم اسـت وقـسـم داد اورا كـه اذن دخـول دهـد، چـون داخـل شـد گـفـت : اى ابـراهـيـم ! آقـا ومـولى ابـا فـرمـود كـه عمل مرا قبول فرمايد مگر آنكه تواز من بگذرى ، گفت : غَفَرَ اللّهُ لَكَ، پس على بن يقطين صـورت خـود را بـر خـاك گـذاشـت و ابـراهـيـم را قـسـم داد كـه پـا روى صورت من گذار وصورت مرا زير پاى خود بمال ! ابراهيم امتناع نمود وعلى اورا قسم داد كه چنين كند، پس ابراهيم پا بر صورت على گذاشت ورخ اورا زير پاى خود بماليد وعلى مى گفت : ( اَللّهـُمَّ اَشـْهـَدْ ) ؛ خدايا توشاهد باش . پس بيرون آمد وسوار شد وهمان شب به مدينه بـرگـشـت وشـتـر را بـر در خـانه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام خوابانيد آن وقت حـضـرت اورا اذن داد وبـر آن جـنـاب وارد شـد وحـضـرت از اوقـبـول فـرمـود.(209) از ملاحظه اين حديث معلوم مى شود كه حقوق اخوان به چه اندازه است .
واز عبداللّه بن يحيى الكاهلى روايت است كه من نزد حضرت امام موسى عليه السلام بودم كه روكرد على بن يقطين به آمدن ، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود وفرمود: هر كه مسرور مى شود از اينكه ببيند مردى از اصحاب پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم پـس نـظـر كـنـد به اين كس كه روكرده به آمدن ، پس ‍ يكى از آن جماعت گفت پس على بن يـقـطـيـن رد ايـن حـال از اهـل بـهـشـت است ، حضرت فرمود: اما من پس شهادت مى دهم كه اواز اهـل بـهـشـت اسـت .(210) ودر عـبداللّه بن يحيى الكاهلى گذشت كفالت على بن يقطين از اووعيال او به امر حضرت كاظم عليه السلام ، وفات كرد على بن يقطين در زمان حـضرت امام موسى عليه السلام در سنه صد وهشتاد وحضرت محبوس بود وبعضى گفته انـد كـه وفـاتش در سنه صد وهشتاد ودوبوده . واز يعقوب بن يقطين روايت است كه گفت : شـنـيدم از ابوالحسن خراسانى عليه السلام كه فرمود همانا على بن يقطين گذشت و رفت از دنيا وصاحبش يعنى امام موسى عليه السلام از اوراضى بود.(211)