هفتم ـ مفضل بن عمر كوفى جعفى
شـيـخ نـجـاشـى وعـلامـه اورا فـاسـد المـذهـب ومـضطرب الرّواية نگاشته اند (212) وشـيـخ كـشى احاديثى در مدح وقدح اوذكر فرموده (213) و در ( ارشاد مـفـيـد عـ( عبارتى است ك دلالت بر توثيق اودارد، (214) واز ( كتاب غيبت شيخ ) معلوم مى شود كه اواز قوام ائمه وپسنديده نزد ايشان بود وبر منهاج ايشان از دنـيـا گـذشته وهم دلالت دارد بر جلالت ووثاقت اوبودن اواز وكلاء حضرت صادق عليه السلام وكاظم عليه السلام ،(215) وكفعمى اورا از بوابين ائمه شمرده .
ودر ( كافى ) است كه مابين ابوحنيفه سائق الحاج ودامادش در باب ميراثى مشاجره ونـزاع بـود مـفـضـل بـر ايـشـان بـگـذشـت چـون مـشـاجـره ايـشـان را بـديـد ايـشـان را به مـنـزل بـرد ومـابـيـن ايـشـان اصـلاح كـرد بـه چـهـارصـد درهـم وآن مـال را از خـودش داد وگفت اين مال از خود من نيست بلكه حضرت صادق عليه السلام نزد من مـالى گـذاشـتـه كـه هـرگـاه بـيـن دونـفـر از شـيـعـيـان نـزاع شـود مـن اصـلاح كـنـم ومال المصالحه را از مال آن حضرت بدهم .(216) واز محمّد بن سنان مروى است كـه حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـه مـن فـرمـود: اى مـحـمـّد! مـفـضـل انـس و مـحـل اسـتـراحـت مـن اسـت وَ اَنـْتَ اُنـْسـُهـُمـا وَ اَسـْتـِراحـُهـُمـا؛ وتـوانـس ومحل استراحت حضرت رضا وجواد عليهما السلام مى باشى .(217) واز موسى بـن بـكـر روايـت اسـت كـه چـون خـبـر فـوت مـفـضل به حضرت موسى عليه السلام رسيد فرمود: خدا رحمت كند اورا، اووالدى بود بعد از والد وهمانا اوراحت شد.(218)
در ( بـحـار ) از ( كـتـاب اخـتـصـاص ) نـقـل كـرده كـه روايت كردكه از عبداللّه بن فضل هاشمى كه گفت : در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه مفضل بن عمر وارد شد، حضرت اورا چون بديد به صورت اوخنديد وفـرمـود: بـه نـزد مـن بـيـا اى مـفـضـل ، قسم به پروردگار من كه من دوست مى دارم تورا ودوسـت مـى دارم كـسـى كه تورا دوست مى دارد اگر مى شناختند جميع اصحاب من آنچه تو مـى شـنـاخـتـى دونـفـر مـخـتـلف نـمـى شـدنـد، مـفـضـل گـفـت : يـابـن رسـول اللّه ! گـمـان نـمـى كـنـم كـه مـرا بـالاتـر از مـنـزل خـودم فـرود آوريـد. فرمود: بلكه منزل دادم تورا به منزلتى كه خدا تورا فرود آورده بـه آنجا، پس گفت : يابن رسول اللّه ! چه منزلتى دارد جابر بن يزيد نزد شما؟ فـرمـود: مـنـزلت سـلمان نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم ، گفتم : چيست منزلت داود بـن كـثـيـر رقـىّ نـزد شـمـا؟ فـرمـود: بـه مـنـزلت مـقـداد اسـت از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم .
راوى گـويـد: پـس حـضـرت روكـرد بـه مـن وفـرمـود: اى عـبـداللّه بـن مفضل ! به درستى كه خداوند تبارك وتعالى خلق كرد ما را از نور عظمت خود وغوطه داد ما را بـه رحمت خود وخلق كرد ارواح شما را از ما پس ما آرزومند ومايليم به سوى شما وشما آرزومـنـد ومـايـليـد بـه سـوى مـا، بـه خـدا قـسـم كـه اگـر كـوشـش كـنـنـد اهل مشرق ومغرب كه زياد كنند در شيعيان ما يك مرد وكم كنند از ايشان يك مرد نتوانند اين را وهـمـانـا ايـشـان مـكـتـوب انـد نـزد مـا بـه نـامـهايشان ونامهاى پدرانشان وعشيره هايشان و نـسـبـهـايـشان ، اى عبداللّه بن مفضل ! واگر بخواهى نشان دهم اسم تورا در صحيفه مان ، پس طلبيد صحيفه را وگشود آن را ديدم كه آن سفيد است واثر نوشته در آن نيست ، گفتم : يـابـن رسـول اللّه ؛ در ايـن صحيفه اثر نوشته نمى بينم ، حضرت دست خود را بر آن مـاليد نوشته هاى در آن را ديدم ويافتم در آخر آن اسم خودم را پس سجده شكر براى خدا به جا آوردم .(219)
مـؤ لف گـويـد: كـه چـون حـديـث نـفـيـس بـود مـن تـمـام آن را نـقـل كـردم الى غـيـر ذلك . وامـا روايـات قـدح در مـفـضـل مـثـل آنـكـه روايـت شـده كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـه اسـمـاعيل بن جابر، فرمود: برونزد مفضل وبه اوبگواى كافر، اى مشرك ! چه مى خواهى از پـسر من ، مى خواهى اورا به قتل آورى . يا آنكه در سفر زيارت حضرت امام حسين عليه السـلام چـون چـهـار فرسخ از كوفه دور شدند وقت نماز صبح شد رفقاى اوپياده شدند نماز خواندند پس به اوگفتند چرا پياده نمى شوى كه نماز بخوانى ؟ گفت : من نمازم را خـوانـدم پـيـش از آنـكـه از مـنـزلم بـيـرون شـوم وامـثـال ايـن روايـات قـابـل مـعـارضـه بـه اخـبـار مـدح نـيستند.
وشيخ ما در خاتمه ( مستدرك ) كلام را در حـال اوبـسـط داده واز روايات قدح در اوجواب داده .(220) وكسى كه رجوع كند بـه ( تـوحيد مفضل ) كه حضرت صادق عليه السلام براى اوفرموده خواهد دانست كـه مـفـضـل نـزد آن حـضـرت مـرتـبـه و مـنـزلتـى عـظـيـم داشـتـه وقـابـل تـحـمـل علوم ايشان بوده ، و( توحيد مفضل ) رساله بسيار شريفى است كه سـيد بن طاوس رحمه اللّه فرموده كه هر كه سفر مى رود آن را با خود همراه بردارد، ودر ( كشف المحجة ) به پسرش وصيت فرموده كه در آن نظر كند وعلامه مجلسى رحمه اللّه آن رسـاله را بـه فـارسـى تـرجـمه كرده كه عوام از آن انتفاع برند، ودر ( تحف العـقـول ) بـعـد از ابـواب مـواعـظ ائمـه عـليـهـم السـلام ، بـابـى در مـواعـظ مـفـضـل بـن عـمـر ذكـر كـرده ومـواعـظ شـافـيـه اى از او نقل كرده كه اكثرش را از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده .(221)