دوم ـ در دعاى آن حضرت است به جهت خلاصى از حبس
ونـيـز روايت كرده از ( ما جيلويه ) از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت : شنيدم از بـعـضـى اصـحـاب كـه مـى گـفت وقتى كه رشيد، موسى بن جعفر عليه السلام را محبوس سـاخـت مـى تـرسـيـد از جانب اوكه اورا بكشد چون شب درآمد وضوتازه كرد وروى به قبله نمود وچهار ركعت نماز كرد سپس اين دعا بر زبان راند:
( يـاَ سَيِّدى نَجِّنى مِنْ حَبْسِ هارون الرَّشيدِ وَ خَلِّصْنى مِنْ يَدِهِ يا مُخَلَّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طينٍ وَ ماءٍ وَ يا مُخَلَّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ يا مُخَلَّصَ الْوَلَدِ مِنَ بَيْنِ مـَشـيـمـَةٍ وَ رَحـِمٍ وَ يا مُخَلِّصَ النّارٍ مِنْ بَيْنِ الْحَديدِ وَ الْحَجَرِ وَ يا مُخَلَّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنِ الاَحْشاءِ وَ الاَمْعاَءِ خَلِّصْنى مِنْ يَدَىْ هارونَ ) .
گفت : چون موسى عليه السلام اين دعا كرد مردى سياه در خواب هارون آمد شمشيرى برهنه در دست داشت وبر سر اوبايستاد ومى گفت يا هارون ! رها كن موسى بن جعفر عليه السلام را وگـرنـه گـردنـت را بـا اين شمشير مى زنم ، هارون بترسيد وحاجب را بخواند وگفت : بـروبـه زنـدان ومـوسـى را رهـا كن . حاجب بيرون آمد ودر زندان بكوفت .
زندانبان گفت : كـيـسـت ؟ گـفـت : خـليـفه ، موسى را مى خواند، زندانبان گفت : يا موسى ! خلفه تورا مى خـوانـد، آن حـضـرت بـرخـاسـت هـراسـان وگـفـت : مـرا ميان شب جز براى شرّ نخواند، پس گـريـان وغـمـگين نزد هارون آمد وسلام كرد، هارون جواب گفت ، وگفت : به خدا تورا قسم مـى دهـم كـه هيچ در اين شب دعايى كردى ؟ گفت : آرى ، گفت : چه بود؟ فرمود: وضوتازه كـردم وچـهـار ركـعـت نـماز گزاردم وچشم به آسمان برداشتم وگفتم : اى سيدم مرا از دست هـارون وشـر اوخـلاص گـردان ، هـارون گـفـت : خـداى عـز وجـل دعـاى تـورا اجـابـت نـمـود!
پـس آن جـناب را سه خلعت داد واسب خود را مركوب اوساخت واكـرامـش نـمـود ونديم خود گردانيد. پس گفت اين كلمات را به من تعليم كن پس اورا به حـاجـب سـپـرد تـا بـه خـانـه رساند و موسى عليه السلام نزد او، شريف وكريم شد وهر پـنجشنبه نزد اومى آمد تا بار دوم اورا حبس نمود ورها نكرد تا به سندى بن شاهك سپرد، آن ملعون اورا به زهر شهيد كرد.(18)