شرح حال عبيداللّه اعرج

ذكـر عـبـيـداللّه الا عـرج بـن الحسين الاصغر بن الامام زين العابدين عليه السلام و بعض ‍ اولاد و اعقاب او:
هـمـانـا عبيداللّه بن الحسين الا صغر را ابوعلى كنيت است مادرش ام خالد يا خالده دختر حمزة بـن مـصـعـب بـن زبـيـر بـن العـوام اسـت و چـون در يكى از دو پاى او نقصانى بود اعرجش خـوانـدنـد. وقـتى وارد شد بر ابوالعباس سفاح ، سفاح ضيعتى از ضياع مدائن را به هر سال هشتاد هزار دينار را از آن مدخل برخاستى در اقطاع وى مقرر فرمود و عبيداللّه از بيعت مـحـمـّد بـن عبداللّه معروف به ( نفس زكيه ) تخلف جست ، از اين روى محمّد سوگند خـورد كـه اگـر او را بـنگرد به قتل رساند، چون وى را نزد محمّد آوردند محمّد هر دو چشم خـود فـرو خـوابـانـيـد تا خلاف سوگند خود نكرده باشد؛ چه اگر ديدارش به ديدارش افـتـادى بـه تـقـاضـاى سـوگـنـد او را بـايـسـتـى بـه قـتـل رسـانـد و عبيداللّه در خراسان به ابومسلم درآمد، ابومسلم مقدمش را گرامى داشت و از بـهـرش رزق واسـع و روزى فـراوان مـقـرر داشـت و مـردم خـراسـان او را بـزرگ داشتند و عـبـيـداللّه در ضـيـعتى كه در ذى امران يا ذى امان داشت وفات يافت و او را از چهار تن عقب بماند: على الصالح و جعفر الحجة و محمّد الجوانى و حمزة المختلس .
امـا عـلى الصـالح بـن عـبـيـداللّه الا عـرج كـنـيـه اش ابـوالحسن و مردى كريم و با ورع و فـاضـل و پـرهـيـزكـار و ازهد آل ابوطالب بود و او و زوجه اش ام سلمه دختر عبداللّه بن الحسين الا صغر را كه دختر عمويش باشد ( الزوج الصالح ) مى خواندند.
قاضى نوراللّه در ( مجالس المؤ منين ) گفته آنچه حاصلش اين است كه ابوالحسن على بن عبيداللّه اعرج سخت بزرگ و عظيم القدر بود و رياست عراق به او تعلق داشت و مستجاب الدعوة و اعبد آل ابوطالب بود در زمان خويش و از اختصاص يافتگان به حضرت امـام مـوسى و امام رضا عليه السلام بود و حضرت امام رضا عليه السلام او را ( زوج الصـالح عـ( مى ناميد و آخرالا مر در خدمت آن حضرت به خراسان رفت ، و چون محمّد بن ابـراهـيـم طـبـاطـبـا خـواسـت از بـهـر ولايـت ابـوالسـّرايـا از وى بـيـعـت سـتـانـد قبول نكرد.(177)
و در ( رجال كشّى ) از سليمان بن جعفر مروى است كه على بن عبيداللّه در آغاز امر به من گفت مى خواهم در حضرت امام رضا عليه السلام فايز شوم و بر وى سلام فرستم گـفـتـم : چـه تو را باز مى دارد؟
گفت : عظمت و هيبت آن حضرت ، چون روزى چند برآمد امام عليه السلام رنجور شد. مردم به عيادت آن جناب مبادرت نمودند به وى گفتم وقت [مناسب ] اسـت كـه بـه حـضـور مـبـاركـش مـشـرف شـوى ، چون به خدمت آن حضرت رسيد امام عليه السـلام او را مـكـرم و مـعـظم داشت ، على بن عبيداللّه نيك شادان شد از آن پس وى در بستر رنـجـورى در افـتاد، امام عليه السلام او را عيادت فرمود من نيز در خدمت آن حضرت بودم و آن حـضـرت چـنـدان جـلوس ‍ فـرمـود تـا آنـكـه در آن خـانـه بودند بيرون رفتند و چون آن حـضـرت بـيـرون شـد مـن نـيـز در خـدمـت آن حـضرت بيرون شدم ، كنيز من در خانه على بن عـبـيـداللّه بـود بـه مـن گـفت كه امّ سلمه زن على از پس پرده به حضرت امام رضا عليه السـلام به نظاره بود، چون آن حضرت بيرون شد از پرده بيرون آمد و روى خود را بر آن مكان كه آن حضرت نشسته بود بگذاشت و همى بوسيد و دست بر آنجا كشيد و بر چهره ماليد، من اين داستان را در آستان آن امام انس و جان به عرض رسانيدم فرمود:
اى سليمان ! بـدان كـه عـلى بـن عـبـيـداللّه و زن او و فـرزنـدان او از اهـل بهشت باشند. اى سليمان ! بدان كه اولاد على و فاطمه هرگاه خداى تعالى اين امر را يـعـنى معرفت امات ائمه اهل بيت را به ايشان روزى فرمايد ايشان چون ديگر مردم نخواهند بود.(178) و على صالح را اولاد و اعقاب بوده و در اولاد او بوده رياست عراق و از احفاد او است شيخ شرف النّسابة ابوالحسن محمّد بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابراهيم بن على صالح كه شيخ سيد بن رضى و مرتضى بوده .
( حُكِىَ اِنَّهُ بَلَغَ تِسْعَا وَ تِسْعينَ سَنَةَ وَ هُوَ صَحيحُ الاَعضاءِ. )
و امـا جـعـفـر الحـجـة بن عبيداللّه الا عرج : پس او سيدى است شريف ، عفيف ، عظيم الشاءن ، جليل القدر، عالى همت ، رفيع مرتبت ، فصيح اللّسان ؛ گويند در فصاحت و براعت شبيه زيـد بـن عـلى عـليـه السـلام بـود، و زيـديه او را حجة اللّه مى گفتند و جمعى به امامت او قائل بودند. ابوالبخترى وهب بن وهب والى مدينه از جانب هارون الرشيد او را در حبس كرد و هـيـجـده مـاه در حـبـس بـود تـا وفـات كـرد، و پـيـوسـتـه قـائم الليـل و صـائم النهار بود و افطار نمى كرد مگر در عيدين ، و پيوسته امارت و رياست در اولاد او بوده در مدينه تا سنه هزار و هشتاد و هشت بلكه زيادتر و او را چند پسر بوده يكى ابوعبداللّه الحسين و او مسافرت كرد به بلخ و اولاد پيدا كرد در آنجا، و از اولاد او اسـت ابـوالقـاسـم عـلى بـودلة بـن مـحـمـّد الزّاهـد كـه سـيـدى جـليل القدر، عظيم الشاءن ، عالم ، فاضل ، كامل ، صالح ، عابد رفيع المنزلة بوده كه سـيد ضامن در ( تحفه ) ترجمه او و اولاد او را ذكر كرده و ديگر ابومحمّد حسن است از اولاد اوست نجم الملة و الحق والدين سيد مهنّا قاضى مدينه .