سبب تألیف این کتاب

دوسال پیش یکى از جوانان پرشور که با یک هیأت علمى از طرف دولت «عراق» براى تحصیل در «دارالعلوم العلیا» به «مصر» فرستاده شده بود ضمن نامه مشروحى به من نوشت:
«... من با بعضى از دانشمندان و علماى بزرگ دانشگاه «الازهر» رفت و آمد دارم و گاه و بى گاه سخن از «نجف اشرف» و علما و دانشمندان آن و نوع تحصیل در این مرکز بزرگ علمى و چگونگى شرکت دانشجویان دینى از نقاط مختلف در آن به میان مى آید.
من مشاهده مى کنم که «علماى الازهر» اهمیّت فوق العاده اى براى «علماى نجف» قایل هستند و افکار بلندشان را مى ستایند; ولى غالباً به دنبال مدح و تمجید این جمله را اضافه مى کنند: «اما... متأسّفانه شیعه هستند!».
این جوان سپس مى نویسد:
«من از این گفتار بسیار تعجب مى کردم و مى گفتم: مگر شیعه بودن گناه است؟ مگر شیعه ها یکى از مذاهب مسلمانان نیستند؟!».
ولى آنها در جواب، مطالبى مى گویند که با کمال تأسف خلاصه اش این مى شود:
«نخیر، شیعه ها مسلمان نیستند، و مذهب تشیّع از اسلام جداست; اصلا سزاوار نیست دین ومذهب شناخته شود، این آیینى است که «ایرانیان» آن را اختراع کرده اند، یک موضوع سیاسى است که براى واژگون کردن حکومت «بنى امیّه» و مستقل ساختن «حکومت عباسى» به وجود آمد و کمترین ارتباطى با ادیان آسمانى ندارد!!».
این جوان سپس اضافه مى کند:
«وهمان طور که حضرتعالى مى دانید من جوان کم سنى هستم و از اصول پیدایش مذاهب و فلسفه به وجود آمدن و پیشرفت آنها اطلاعى ندارم و من نمى دانم این مذاهب از کجا به وجود آمده اند و چگونه انتشار یافته اند؟
من از گفتگوهایى که این شخصیت هاى برجسته، که از دانشمندان بزرگ اهل سنّت محسوب مى شوند، درباره مذهب تشیّع انجام مى دهند به تردید افتاده ام و نزدیک است راستى در مسلمان بودن این گروه تردید کنم تا چه رسد درست بودن مذهب آنها!...».
سپس از من تقاضا کرده که روح مطلب و عین حقیقت را براى او در این زمینه بیان کنم شاید آتش شک و تردید او با آب یقین و اطمینان خاموش گردد و از این سرگردانى نجات یابد.
او مى نویسد:
«اگر مرا از این سرگردانى نجات ندهید مسئولیت لغزش یا گمراهى من مستقیماً متوجه شماست»!
من در پاسخ او تا آنجا که از طریق مکاتبه ممکن بود و با افکار آن جوان مطابق بود مطالبى نوشتم، مطالبى که امید مى رفت در سایه آن کابوس شک و تردید را از دل او دور سازد.
ولى بیش از آنچه آن جوان به شک و تردید افتاده بود من به تعجب افتادم.
من هنوز نمى توانستم این موضوع را باور کنم.
فکر مى کردم چگونه ممکن است علما و دانشمندان شهرهایى که در طلیعه بلاد علمى اسلامى قرار دارند و نه تنها مورد توجه «عربها» بلکه تمام «مسلمانان جهان» مى باشند، این چنین در روشن ساختن حقایق و دریدن پرده هاى دروغ که غالباً مولود اغراض شخصى و هوا و هوسها بوده و یا از اعتماد به مطالب ساختگى افراد نادان سرچشمه گرفته است، گرفتار بى خبرى شوند؟
نه، من هرگز نمى توانستم گفتار آن جوان را باور کنم تا اینکه در همان ایّام، کتاب نویسنده معروف «احمد امین» به نام «فجرالاسلام»، به دستم رسید.
در خلال مطالعه این کتاب به بحثى که درباره شیعه کرده بود رسیدم دیدم چنان با بى خبرى بحث کرده که بالاتر از آن قابل تصور نیست.
اگر کسى امروز در دور افتاده ترین نقاط «چین» باشد و درباره شیعه «چنین مطالبى» بنویسد مسلّماً معذور نیست، و در خور هرگونه سرزنش مى باشد، و همین موضوع مدرک روشنى بر صدق گفتار من، به دستم داد.
من پیش خود فکر مى کردم هنگامى که یک نویسنده معروف کتابى مى نویسد و مى خواهد آن را در میان جمعیّتى که خداوند صریحاً در قرآن مجید آنها را برادر یکدیگر معرفى کرده، منتشر سازد، و در حالى که اطلاع از وضع این جمعیّت براى او بسیار سهل و آسان بوده است، با این همه آن طور دروغ پردازى مى کند و تهمت و افترا بر این گروه مى بندد; دیگر چه انتظارى از توده مردم و افراد ناآگاه مى توان داشت؟!
با اینکه هر انسان با شعورى مى داند امروز تا چه اندازه ما نیازمند به تحکیم پیوندهاى محبّت و دوستى و اتحاد هستیم.
مسلمانان جهان نمى توانند بدون حفظ اصول اتحاد و همبستگى به زندگى خود ادامه دهند، نه «زندگى» آبرومندى خواهند داشت و نه «مرگ با شرافتى»!
راستى اگر مسلمانان حقیقت مذهب شیعه را در مى یافتند و منصفانه درباره برادران خود قضاوت مى کردند این گونه نشریات آلوده و مسموم را که بذر نفاق و دشمنى در میان مسلمانان مى افشاند و بزرگترین اسلحه به دست استعمارگران و آنهایى که با تمام مذاهب دشمنى دارند، مى دهد، نابود مى ساختند.
آیا این سخن «احمد امین»(1) که مى گوید: «تشیّع همیشه پناهگاهى بوده براى کسانى که مى خواسته اند اسلام را نابود کنند»!(2) آتش کینه و عداوت را در قلوب عموم شیعیان جهان روشن نمى سازد؟
او این گفتار بى اساس را مى نویسد در حالى که مى داند سیل انتقاد به دنبال او سرازیر مى گردد، و با این کار احساسات میلیونها جمعیّت که گروه بزرگى از مسلمانان را تشکیل مى دهند جریحه دار مى سازد.
از اتفاقات عجیب اینکه همین آقاى «احمد امین» در سال گذشته (1349 هجرى) پس از انتشار کتاب مزبور و اطلاع بسیارى از دانشمندان نجف از آن به اتّفاق هیأتى از دانشمندان و دانشجویان مصرى که در حدود 30 نفر بودند به نجف اشرف شهر علم و دانش، آمد و به زیارت باب مدینة العلم (آستان مقدس امیرمؤمنان على(علیه السلام)) مشرف گردید. او به اتّفاق دوستانش در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان به دیدن ما آمد، مجلس پر جمعیّتى بود و مقدارى از شب را با ما گذارندند.
من او را با ملایمت سرزنش کردم، ولى نمى خواستم همه گفتنى ها را بگویم بلکه با الهام گرفتن از قرآن مجید: «(وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً ... وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً); و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند،) به آنها سلام مى گویند... و هنگامى که با لغو و بیهودگى برخورد کنند بزرگوارانه از آن مى گذرند»(3)، از خیلى مطالب صرف نظر نمودم.
آخرین عذر او این بود که اطلاع و مدارک کافى درباره شیعه نداشته است! من گفتم این سخن صحیح نیست، کسى که مى خواهد درباره موضوعى کتاب بنویسد باید قبل از هر چیز مدارک و لوازم کار را به طور کامل آماده سازد و در اطراف آن بررسى تمام بنماید، بدون این جایز نیست پیرامون آن موضوع بگردد.
نمى دانم چرا کتابخانه هاى شیعه ـ و از جمله همین کتابخانه ما که در حدود پنج هزار جلد کتاب دارد ـ اکثر کتابهاى آن از دانشمندان اهل سنّت است با اینکه در شهرى مانند «نجف» قرار گرفته که از هر جهت جز از نظر علم و فضیلت، یک شهر فقیر محسوب مى شود، ولى کتابخانه هاى قاهره با آن همه عظمت و موقعیت، از کتابهاى شیعه، جز به مقدار کمى، خالى است!(4)
آرى، آنها هیچ اطلاعى درباره «شیعه» ندارند، اما همه چیز هم درباره آنها مى نویسند! و از این عجیب تر و زننده تر اینکه عدّه اى اهل سنّت عراق، با آن همه نزدیکى و هم جوارى نیز از وضع شیعه بى خبرند!
* * *
1 . «احمد امین مصرى» آثارى دارد به نام هاى «حیاتى»، «ضحى الاسلام»، «فجرالاسلام»; در این سه کتاب از شیعه و معتقدات آنان انتقاد کرده و در زعماء الاصلاح خود، محمد بن عبدالوهاب را ستوده است. درباره او ر.ک: فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج 1.
2 . فجر الاسلام، ص 230.
3 . سوره فرقان، آیه 63-72.
4 . نه تنها کتابخانه هایى مثل کتابخانه کاشف الغطا، که آن روز پنج هزار جلد کتاب داشته و امروز از ده هزار جلد هم متجاوز است، و داراى تعداد زیادى از کتابهاى دانشمندان اهل سنّت مى باشد، بلکه کتابخانه هاى خصوصى که هر یک از دانشمندان و نویسندگان و گویندگان شیعه در منازل و مرکز مطالعه خود دارند غالباً تعداد زیادى از این کتابهاى در آن وجود دارد.
و از این مهمتر اینکه دانشمندان ما در غالب بحثها ـ اعم از بحثهاى فقهى، کلامى، تفسیرى، و اصولى ـ اقوال علماى اهل سنّت را نیز ذکر کرده و مورد گفتگو و بحث آزاد قرار مى دهند، و در حقیقت همواره بحثهاى آنها به صورت «بحث مقارن» و «تطبیقى» است، یعنى نه فقط در مباحث فقهى بلکه در تمام علوم اسلامى. عقاید و نظرات گوناگون را با مدارک و دلایل آن مقابل یکدیگر مى چینند و عقیده و نظر صحیح را از میان آنها انتخاب مى کنند.
این شیوه بحث، عالى ترین و مفیدترین شیوه هاست که دنیاى امروز نیز آن را پذیرفته، و در بسیارى از علوم از جمله «حقوق» عملى شده است، در حقیقت «بحث آزاد»بدون این روش مفهوم ندارد.
اما چرا شیعه در مباحث علمى این روش را انتخاب کرده، در حالى که دیگران از آن ابا دارند؟
به عقیده ما نکته اش این است که شیعه به منطق و قدرت دلایل خود معتقد است ولذا ابایى از ذکر نظرات و دلایل دیگران ندارد، ولى طرز بحث غیر آزاد و یک جانبه دیگران نشان مى دهد که آنها گویا در قدرت برابرى با مدارک شیعه تردید دارند و یا اینکه موج تبلیغات ضد شیعه در میان آنها به قدرى قوى است که اصلا احتمال برخورد به نظرات تازه و قابل ملاحظه اى در کتابهاى شیعه نمى دهند! و یا اصلا از وجود چنین کتابهایى بى خبرند!
هر یک از این احتمالات سه گانه باشد، جداً مایه تأسف است. و اگر در گذشته ممکن بود این طرز بحث قابل قبول باشد در دنیاى کنونى و عصر ما این روش به کلى مردود است و از نظر مطالعات عمیق علمى قابل اعتماد نمى باشد.
ما امیدواریم همان طور که ما با شهامت و بى نظرى و در یک محیط کاملا علمى و منطقى افکار و عقاید برادران اهل سنّت را مورد بحث و گفتگو قرار مى دهیم آنها هم این روش را دنبال کنندو از بحث آزاد نهراسند، مسلّماً این روش نه تنها کمک مؤثرى به اتحاد و وحدت کلمه مسلمین خواهد نمود، بلکه افق هاى تازه اى در مسائل علمى آشکار خواهد ساخت.