وحشى هاى بیابان!
چند ماه قبل یکى از جوانان مهذب از یک خانواده بزرگ شیعه از «بغداد» براى من نوشت در سفرى که به استان «دلیم» استانى که متصل به استان بغداد است. و اکثر اهالى آن اهل سنّت هستند نموده در جلسات آنها شرکت مى کرده، آنها از سخنان و ادب و حسن مجلس این جوان لذت مى برند و ابراز خوشوقتى مى کنند، اما همین که متوجه مى شوند که او شیعه است، ضمن اظهار تعجب مى گویند: ما گمان نمى کردیم در میان این جمعیّت اخلاق و ادبى وجود داشته باشد تا چه رسد به علم و دانش و دین! ما آنها را یک مشت وحشى هاى بیابان و صحرا مى پنداشتیم!!
این جوان کوشش داشت که با سرزنشهاى تند خود عواطف مرا برانگیزد و با خواهشهاى مکرر مرا وادار به نوشتن رساله مختصرى درباره شیعه، به منظور نشر در میان این گونه افراد بى خبر بنماید، تا آنها هر چند به مقدار کمى با عقاید و افکار و اوضاع شیعه آشنا شوند.
مدتى بعد این جوان به منظور ییلاق به «سوریه» رفته بود و از آنجا به مصر، او پس از بررسى و مطالعه در حالات مسلمانان آن نقاط به من نوشت:
«طرز قضاوت اهالى مصر درباره شیعه همان طرز قضاوت اهالى استان «دلیم» است که به شما اطلاع دادم و جریان، عین همان جریان مى باشد»!
سپس اضافه کرده بود:
«آیا موقع آن نرسیده که به وعده خود وفا کنید و به این وظیفه واجب که بر دوش شماست قیام نمایید؟ زیرا قیافه شیعه در نظر آنها به بدترین صورت ممکن مجسم شده است»...
و بحثهاى دیگرى نیز در این زمینه نگاشته، و اگر چه مشروح و مفصل نوشته بود ولى همه عین حقیقت بود.