نباید مأیوس بود
ولى با این همه باز نباید از رحمت خدا، از الطاف خاصى که او نسبت به دین و آیین خود دارد مأیوس شد.
باشد که خدا مردان غیور و دلسوز و با همت از عقلاى طرفین را برانگیزد تا آن دستهایى را که با نشر این گونه نوشته هاى آلوده و مسمومى که روح اسلام را مى کشد، آتش اختلاف را دامن مى زنند ـ هم از ناحیه ما و هم از ناحیه آنها ـ کوتاه کنند.
ما به خاطر همین امیدوارى مختصر است که موافقت به تجدید چاپ این کتاب و سایر رساله هایى که در این زمینه است، نمودیم. ما در این نوشته ها به همه مسلمانان بیدار باش داده و از همه دعوت کرده ایم که در راه اعاده اصول صمیمیت و برادرى و اتحاد در میان فرق مسلمین بکوشند.(1)
ولى باید توجه داشت که این موضوع دو شرط اساسى دارد:
شرط اوّل این است که باب «مجادلات مذهبى» به کلى بسته شود واگر کسى مایل بود درباره مذهب خود بحث نماید طورى بحث کند که برخورد به دیگران نداشته باشد و بوى بدگویى و توهین به دیگرى ندهد.
اما شرط دوم که از نظر اهمیّت شاید در درجه اوّل باشد این است که هر فرد مسلمانى محبّت سایر برادران مسلمانش را در کانون دل خویش پرورش دهد، و آنچه براى خود مى خواهد براى آنها نیز بخواهد. قلب خود را از هرگونه آلایش کینه و حسد پاک کند.
از صمیم دل در این راه بکوشد نه فقط به صرف گفتن و الفاظ فریبنده بى معنا که معمولا به منظور حفظ منافع شخصى گفته مى شود و امروز در میان ما رایج شده، قناعت جوید.
روشنتر بگوییم: اساس اتحاد و برادرى صحیحى که اسلام آن را آورده ـ یا به تعبیر دیگر، آن اسلام را آورده است ـ و تمام ملل مترقى جهان از آن پیروى مى کنند این است که هر فردى «مصلحت نوع» را عین «مصلحت فرد» بلکه مافوق آن بداند. گفتن این سخن به زبان آسان است ولى از نظر عمل بسیار مشکل، بلکه شاید براى ما مسلمانان امروز از محالات باشد!
به خصوص در مورد پیروان مذاهب مختلف اسلامى نسبت به یکدیگر که همواره به چشم عداوت، به چشم یک دشمن خونخوار و بى رحم و مزاحم به هم نگاه مى کنند، و اگر احیاناً اظهار دوستى و محبّت نمایند براى این است که یکدیگر را فریب دهند و هنگام بروز حوادث یکدیگر را تنها بگذارند.
یا به منظور سلب حق یکدیگر و استعمار و استثمار برادران دینى خود دست به این گونه تملقها و الفاظ ریاکارانه مى زنند، و بدبختانه این روحیه ناپسند چنان در میان آنها رایج شده که فریاد هیچ گوینده و پند و نصیحت هیچ واعظى در دل آنها اثر نمى گذارد!
گویا همه فراموش کرده اند، یا خود را به فراموشى مى زنند که دشمن خطرناکى در کمین آنها نشسته و مى خواهد همه را محو و نابود کند، و به همین منظور بذر اختلاف و نفاق را در میان آنها مى افشاند تا آنها را به جان یکدیگر بیندازد.
او دامهاى خود را براى صید مسلمانان آماده ساخته، دامهاى خطرناکى که جز در پرتو اتّفاق و اتحاد جدى و عملى (نه با گفتار و سخن) نمى توانند از آن رهایى یابند.
ما معتقدیم نخستین قدم براى تحقق بخشیدن به این فکر ـ فکر اتحاد جدى ـ تشکیل کنگره هاى سالیانه ـ یا اقلا هر دو سال یک بار ـ است که عقلا و علماى مسلمانان از تمام کشورهاى اسلامى در آن اجتماع کنند، نخست یکدیگر را بشناسند و سپس درباره شئون مختلف جوامع اسلامى تبادل نظر و کنکاش نمایند.
و از این واجبتر تشکیل کنگره زمامداران اسلامى است، (اگر زمامدار به معناى حقیقى داشته باشد!) تا به کمک یکدیگر ـ درست مانند دو دست در یک بدن ـ به مبارزه در برابر خطراتى که از هر سو آنها را احاطه نموده قیام کنند.
حوادثى که بعد از جنگ جهانى دوم به وقوع پیوست درسهاى آموزنده و نکات محسوس و قابل توجهى به مسلمانان تعلیم داد اگر چشم عبرت بینى در کار باشد.
سقوط کشور کهنسال «حبشه» به فاصله چند ماه در دامان بیگانگان براى بیدارى همه، کافى بود; از دست رفتن این کشور اعلام خطرى به تمام مسلمانان جهان بود که مراقب وضع آینده خود باشند. گرچه همه عاقبت این اوضاع را به چشم خود مى بینند و مى دانند.
تصور مى کنیم همین اندازه که گفتیم، براى ارشاد و اعلام خطر و بیدارباش کافى باشد.
در ضمن براى فایده بیشتر کوشش کردیم که با تجدید نظر در چاپ گذشته، این کتاب را به صورت کامل ترى درآوریم مباحث تازه اى که براى تکمیل این بحثها لازم بود به آن افزودیم و براى اداى حق مطلب بعضى از فصول کتاب را شرح و بسط بیشترى دادیم، و با این همه نهایت سعى و کوشش به عمل آمد که بحثها کاملا به صورت فشرده و کوتاه باشد و در هر بحث از نزدیکترین راه براى رسیدن به مقصد استفاده شود تا مطالعه آن براى عموم طبقات آسان باشد.
مسلّماً در عصرى که مردم آن عادت کرده اند راه هاى طولانى را که در گذشته در چند ماه مى پیمودند، در عرض چند ساعت بپیمایند، همه چیز آن باید به صورت سریع و مختصر انجام یابد حتى رساله و کتاب.
اما در عین حال من نمى توانم ادعا کنم که حق همه مطالب را ادا نموده ام، و هیچ گونه قصورى از من سر نزده است، ولى همین قدر براى من کافى است که «حسن نیّت» داشته ام و تا آنجا که در قدرت دارم کوشیده ام، و بحمدلله اصل موضوع یک موضوع ابتکارى است که با روش نوینى تعقیب شده.
فضلاى عصر ما و آیندگان، در صورتى که صلاح بدانند مى توانند این سلسله بحثها را توسعه دهند. از ما فتح باب و ارائه طریق صاف و روشن. خوشبختانه روش کتاب طورى است که با زبان روز و مطابق اصول علم جدید نگاشته شده، و از یک اسلوب مؤثر و مفید بدون اینکه کوچکترین خدشه اى به عواطف مذهبى دیگران وارد کند یا احساسات آنها را جریحه دار سازد، تعقیب گردیده، و در موارد لزوم اشارات کوتاهى به مدارک اصلى و پاره اى از دلایل نیز شده است.
وَمَا تَوْفِیقی إِلاَّ بِاللهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیهِ اُنیب!
محمّد حسین آل کاشف الغطا
15 ربیع الثانى 1355
* * *
1 . مرحوم کاشف الغطا در مقدمه کوتاهى که بر «چاپ هفتم» این کتاب نوشته است رسماً اظهار یأس و نومیدى مى کند و همین امیدوارى مختصرى را که در اینجا اشاره به آن مى نماید از دست مى دهد و این مایه نهایت تأسف است.
کاشف الغطا مى گوید: «من انتظار داشتم با این بیانات روشن و صریحى که در این کتاب درباره شیعه و معرفى «مذهب شیعه» کردم بعضى از برادران اهل سنّت دست از تهمت هاى ناروا در این مورد بردارند، ولى متأسّفانه مثل اینکه مطالب ما را به کلى نادیده گرفته و درست همان حرفهاى گذشته را تکرار مى کنند. اگر این کار از عوام سر میزد چندان جاى تأسف نبود، ولى متأسّفانه بعضى از افراد که خود را در سلک اهل علم و فضیلت مى دانند دوباره همان تهمت ها، همان نسبتهاى مختلف و ناروا را از سر گرفته اند، بنابراین اگر به کلى مأیوس شویم جا دارد، معلوم نیست اینها چرا و به چه دلیل در این باره این چنین اصرار دارند؟!».
سپس مى گوید: چاپ سوم این کتاب در «قاهره» انجام گرفت و تمام نسخه هاى آن در همانجا انتشار یافت (اخیراً هم دو بار دیگر در قاهره به چاپ رسیده) ولى عجب این است که کوچکترین تغییرى در لحن نویسندگان مصرى درباره شیعه پیدا نشده، بازهم از هر فرصتى براى طعنه زدن بر شیعه در نوشته هاى خود استفاده مى کنند، بازهم همان توهمات بى اساس که یادگار قرون وسطى، یادگار عصر «ابن خلدون ها» و «ابن حجرها» است به شیعه نسبت مى دهند
!آیا نباید دست کم تغییر مختصرى در طرز بحثهاى آنها، در لحن نوشته هاى آنان پیدا شود، ولى بدبختانه باز شیعه در نظر آنها همان بدعت گذارها! هستند.
کار به جایى رسیده که این کینه هاى آمیخته به تعصب شدید دامنگیر خلفاى فاطمى مصر که آن همه خدمت به آن کشور کهنسال کردند نیز شده، گاهى آنها را «لامذهب» مى دانند، گاهى در «نسب» آنها شک مى کنند! گاهى مى گویند نسبشان به یک نفر یهودى مى رسد! گاهى مى گویند ملحدند!
با اینکه خدمات بزرگ خلفاى فاطمیین به جهان اسلام (عموماً) و به مصر (خصوصاً) فراموش شدنى نیست، این رجال برجسته اى که بجز «تشیّع» هدف آن همه تیرهاى تهمت قرار گرفته اند از بزرگترین ناشران علوم و معارف اسلامى بودند، درباره آنها همین بس که مهمترین تاج افتخار مصر، و کهنسال ترین مرکز علمى این کشور، یعنى «دانشگاه الازهر» به دست فاطمیان پایه گذارى شد و الآن که بیش از هزار سال از تأسیس آن دانشگاه مى گذرد بزرگترین مرکز علمى جهان سنّت محسوب مى شود و هزاران دانشمند از آن برخاسته اند، آیا این عمر طولانى، و این توسعه و برکت، خود دلیل روشن بر خلوص نیّت وپاکى فطرت بانیان آن نیست که چنان خدمت پرارزشى را به جهان اسلام کردند.
ولى با این حال خلفاى فاطمى همان ملحدها! همان مشکوک النسب ها! همان و همان ها... هستند!
عجیب تر اینکه باز افرادى مثل دکتر «عبداللطیف حمزه» در کتاب خود «الحرکة الفکریة» مى نویسد: «شیعه ها هر شب بعد از نماز مغرب در کنار سردابى که در «سامرا» است ایستاده و فریاد مى زنند اى امام منتظر، بیرون بیا!... بیرون بیا!».
یعنى، همان تهمت خنده آورى را که بعضى از متعصبین خرافى چند قرن پیش به شیعه مى زدند عیناً تکرار نموده است، بدون اینکه کوچکترین تحقیقى درباره صحت و سقم این مطلب بنماید.
و لى چیزى که بسیار موجب شگفتى است اینکه «سامرا» یک شهر سُنّى نشین است و از آن بهتر اینکه مسجدى که سرداب مقدس در آن واقع شده همیشه در اختیار برادران اهل سنّت بوده و هست و شبانه روز پنج مرتبه در آن نماز مى گذارند، و تنها بهره اى که شیعه از آن دارد این است که از آن مسجد عبور کرده و به سرداب مزبور مى رود و چند رکعت نماز در آن خوانده و باز مى گردد.
اگر سخنان نویسنده «الحرکة الفرکیة» و امثال او صحیح بود باید قبل از همه سُنّیان آن شهر که شب و روز در آن مسجد نماز مى گذارند، لااقل یک مرتبه چنین منظره اى را ببینند (جالبتر اینکه متولیان سرداب نیز همه سُنّى هستند!) چطور هیچ یک از اینها چنان منظره اى از شیعه ندیدند، ولى آقاى دکتر عبداللطیف از فرسنگها فاصله دیده؟!
اما اینکه شیعه به این سرداب اهمیّت مى دهد دلیلش خیلى روشن است. این سرداب محل عبادت سه نفر از امامان آنها بوده است (امام دهم و یازدهم و دوازدهم) شبها و روزها در آن محل به عبادت و ذکر خدا مشغول بودند; درست در آن هنگامى که متوکل عباسى و اطرافیان آلوده او، به شراب خوارى و شب زنده دارى و عیاشى مشغول بودند.
در هر حال مرحوم «کاشف الغطا» با ملاحظه این اوضاع رسماً اظهار یأس و نومیدى مى کند و در این اواخر تدریجاً این فکر براى او پیدا مى شود که این طرز تفکر بعضى برادران اهل سنّت از قبیل طبیعت ثانوى براى آنها شده و به این سادگى حاضر نیستند در وضع خود تجدید نظر کنند.
ولى ما معتقدیم کاشف الغطا با این حال نیز نباید از «وحدت کلمه» مسلمین مأیوس گردد. معظم له باید توجه داشته باشند این عادات و افکارى که طى قرون و اعصار از نسلى به نسلى به وراثت رسیده و در تمام زوایاى روح آنها ریشه دوانده به این آسانى تغییر قیافه نمى دهد، آن نیز محتاج به گذشت یک زمان نسبتاً طولانى است، بنابراین باید در اینجا از عامل زمان استفاده کرد و با یک سلسله نوشته ها و کنگره ها و بحثهاى منطقى و مستدل که نمونه بارز آن را کاشف الغطا انجام داد افکار را تدریجاً روشن ساخت.
به خصوص اینکه قراینى که مایه امیدوارى است در گوشه و کنار به چشم مى خورد. از همه مهمتر اینکه یکى از بزرگترین شخصیتهاى جهان سنّت که ریاست دانشگاه الازهر را به عهده داشت و مفتى اعظم اهل سنّت بود یعنى شیخ محمود شلتوت (1310-1383 ق) (مرجع اعلاى عالم تسنّن، شخصیّت اصلاحى قرن حاضر، از سال 1378 ق به عنوان شیخ جامع ازهر و مفتى مصر انتخاب شده بود. وى آثارى داشت از جمله: الدعوة المحمدیّة; المرأة فى الاسلام; تفسیر القرآن الکریم; من توجیهات الاسلام; الفتاوى، المقارنة بین المذاهب; فقه القرآن و... . درباره او ر.ک: مجله «الاخاء العربیة»، ش 47، ص 45; پیشوایان تقریب از معاونت فرهنگى مجمع جهانى تقریب; شیخ محمود شلتوت، طلایه دار تقریب، تألیف بى آزار شیرازى; شیخ محمود شلتوت، تألیف على احمدى; مشعل اتحاد، ص 130. شایان ذکر است که شبیه همین فتوا را جمعى دیگر از دانشمندان معظّم اهل سنّت داده اند، مانند علاّمه بزرگوار مفتى سابق مصر، در جواب نامه دانشمند متواضع آقاى خسروشاهى که خداوند هر دوى آنان را براى خدمت به اسلام و مسلمین مزید توفیق عنایت فرماید. ر.ک: تقریب مذاهب، از نظر تا عمل، ص 53; فى سبیل الوحدة الاسلامیة، ص 62-66; دفاع عن العقیدة والشریعة، ص 257) در این اواخر با آن فتواى تاریخى خود گام برجسته اى به سوى این هدف مقدّس برداشت.
وى صریحاً در فتواى تاریخى خود نوشت: «إِنَّ مَذْهَبَ الْجَعْفَرِیّةِ الْمَعْروفَ بِمَذْهَبِ الشِّیعَةِ الإِمامِیَّةِ یَجوزُ التَّعَبُّدُ بِهِ شَرْعاً کَسَائِرِ مَذاهِبِ أهْلِ السُّنَّةِ فَیَنْبَغی لِلْمُسْلِمینَ أَنْ یَعْرِفوا ذَلِکَ وَأَنْ یَتَخَلَّصوا مِنَ الْعَصَبِیَّةِ بِغَیْرِ الْحَقِّ» (رسالة الاسلام، سال 11، شماره 3).
به این ترتیب یک شکاف بزرگ را پر کرده و به پیروان سنّت دستور داد که با مذهب شیعه مانند سایر مذاهب چهارگانه خود رفتار نمایند، یعنى همان طور که عمل به هر یک از آنها جایز است عمل به این هم مجاز مى باشد، حتى خود «شلتوت» در پاره اى از موارد (مانند عدم صحت اجراى سه طلاق در مجلس واحد) عقیده شیعه را بر سایر مذاهب مقدم داشت و تصریح نمود که با مدارک اسلامى سازگارتر است.
البتّه آن روز که «شلتوت» با صراحت و شجاعت کم نظیر خود چنین فتوایى را صادر کرد «کاشف الغطا» در حیات نبود ولى مسلّماً روح پاک او که در فراهم ساختن زمینه چنین فتوایى سهم بزرگى داشت غریق شادى گردید. بدیهى است چند قرن پیش، دانشمندان و متفکران دلسوز، هر قدر هم شجاع و با شهامت بودند قدرت اظهار چنین فتوایى را نداشتند، همان طور که شاید امثال کاشف الغطا نیز توانایى انتشار کتابى مانند «اصل الشیعه» با آن لحن فوق العاده ملایم و دوستانه و محبّت آمیز را نداشتند.
استقبال فوق العاده اى که از کتاب «مختصر النافع» (یکى از متون عالى فقه شیعه) در میان دانشمندان اهل سنّت گردید و علاقه مخصوصى که براى مطالعه سایر آثار علمى «شیعه» و شناسایى معارف و علوم و افکار پیروان این مذهب در یک محیط خالى از تعصب نشان داده مى شود خود نشانه دیگرى از آماده شدن تدریجى زمینه براى تفاهم هرچه بیشتر میان مسلمانان جهان و از بین رفتن ابرهاى تاریک بدبینى و سوء ظن از افق افکار مسلمین مى باشد.
ولى ناگفته نماند اگر مراقبتهاى لازم از طرفین نشود همین تفاهم مختصر و نیم بند که مى تواند زمینه تفاهم هاى وسیعترى گردد ممکن است بر اثر غفلت مسلمانان و اعمال تعصب هاى ناروا و یا بر اثر تحریکات بیگانگان که همواره از اختلاف موجود به عنوان یک «پل پیروزى» براى مقاصد شوم خود بهره بردارى مى کرده اند، از بین برود، بنابراین باید حدّاکثر فداکارى و هوشیارى را در این مورد به خرج داد.