مسيح(ع) و ترس از مرگ و سرزنش خداوند

عهد جديد مي‌گويد زماني كه مسيح‌عليه السلام بر دار بود و زمان واپسين (مرگ) نزديك مي‌گشت، ترس از مرگ، تمام وجود او را فرا گرفته بود. از اين رو، به خدا توسل جست و از او ياري خواست؛ اما هنگامي كه پاسخي دريافت نداشت، با سرزنش، خدا را خطاب كرد و گفت كه چرا مرا تنها گذاشته‌اي؟ متي، آن لحظات را اين گونه به تصوير مي‌كشد:
«پطرس و دو پسر زبدي (يعقوب و يوحنا) را نيز با خود برد، در حالي كه غم و اندوه، تمام وجود او را فرا گرفته بود. رو به ايشان كرد و فرمود: من از شدت حزن و غم، در آستانه مرگ مي‌باشم. شما اينجا بمانيد و با من بيدار باشيد! سپس كمي دورتر رفت و بر زمين افتاد و چنين دعا كرد: پدر! اگر ممكن است، اين جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار! اما نه به خواهش من، بلكه به خواست تو» (313)
مسيح‌عليه السلام در آن شب، سه بار و با همين كلمات دعا كرد و از خداوند خواست كه آن رنج را از او بردارد. پس از آن‌كه دستگير شد و بر صليب آويخته گشت و دانست كه او را خواهند كشت، با بانگي بلند، خداوند را به جهت ياري نكردنش سرزنش نمود. متي چنين ادامه مي‌دهد:
«نزديك به ساعت سه، عيسي‌عليه السلام فرياد زد و گفت: خداي من! خداي من! چرا مرا تنها گذاشته‌اي؟» (314)
در تفسير اين سخنان، خاموش خواهم ماند و چيزي نخواهم گفت؛ اما تنها مي‌گويم: مگر مرگ براي انسان مومن تنها يك انتقال نيست؟ آيا اين امام علي‌عليه السلام نيست كه مي‌گويد: «بيش از آن‌كه كودك به پستان مادرش انس دارد، فرزند ابوطالب با مرگ مانوس است.» و چه زيباست كلام الهي كه مي‌فرمايد:
«قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»؛(315)
«بگو: اي يهوديان! اگر گمان مي‌كنيد كه فقط شما دوستان خداييد، نه ساير مردم، پس آرزوي مرگ كنيد، اگر راست مي‌گوييد.»
چه اين‌كه مومن از مرگ لذت مي‌برد، به ويژه كه مرگ، شهادت در راه خدا باشد؛ اما چگونه است كه عيسي‌عليه السلام، پيام‌آور بزرگ خداوند، اين گونه از مرگ واهمه داشت و دچار اضطراب و نگراني گرديد!(316)
در واقع، بايد گفت كه اناجيل چهره‌اي كاملا متضاد و ناسازگار از مسيح‌عليه السلام ارايه مي‌دهند و اين قرآن است كه به درستي، حقيقت را در مورد او آشكار مي‌نمايد. قرآن كريم، هر گونه بدي و زشتي را از ساحت پيامبر خداوند، مسيح‌عليه السلام دور نموده و او را نبي و مبارك و نيكوكار به مادر و بنده يگانه پرست و فروتن خداوند خوانده و نسبت هر گونه ادعاي نادرست همچون الوهيت و اتحاد و حلول به او را رد نموده است. همچنين عيسي مسيح‌عليه السلام در قرآن به عنوان پيامبري بزرگ و محترم كه به آسمان برده شده و در پوشش عزت خداوندي آرام گرفته است، مطرح مي‌شود. قرآن او را روح و كلمه و تربيت شده خداوند و ظرف اسرار و حكمت‌هاي الهي مي‌داند.
اين درحالي است كه عهد جديد، چهره‌اي به كلي مخدوش و ناروا از مسيح‌عليه السلام ارايه مي‌كند. عيسي‌عليه السلام در عهد جديد، سازنده و نوشند ه شراب ناب و بد رفتار نسبت به مادر و برهم زننده دوستي‌ها و خويشي ها شناسانده مي‌شود. او كسي است كه زني بدكاره، پاهاي او را بوسيده، عطرآگين مي‌نمايد و سرانجام، چون بردار رفته، ملعون نيز هست. بر او برچسب الوهيت و فرزندي خدا نيز زده مي‌شود و همين طور اوصاف ديگري كه هر خرد پاكيزه‌اي از پذيرش آن سرباز خواهد زد.
از مجموع سخنان ياد شده، مي‌توان دريافت كه «بارقليطا» يا همان كسي كه مسيح‌عليه السلام به آمدن او مژده داده است، پيامبر اكرم و نبي خاتم محمدصلي الله عليه وآله مي‌باشد؛ يعني همان انسان بزرگي كه جايگاه عيسي‌عليه السلام را بلند گردانيد و از ساحت مقدسش، زشتي‌ها و پليدي‌ها را پيراست.