7 - اماميه
امام در لغت به كسى گفته مى شود كه به او اقتدا شود و مردم از او پيروى كنند. (80) چنان كه مى بينيم معناى لغوى شيعه و امام كاملا متناسب و متمم يكديگرند؛ شيعه به معنى پيروان است و امام كسى است كه از او پيروى مى شود. به اين ترتيب ، نقش اساسى دو مفهوم قرآنى ((امام )) و ((امت )) كه هر دو از يك ريشه لغوى هم به دست مى آيد، در فرهنگ تشيع معلوم مى شود.
اماميه يا شيعه اثنى عشريه در اصطلاح به كسانى گفته مى شود كه گذشته از اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل على عليه السلام ، پس از او حسن بن على عليه السلام و حسين بن على عليه السلام و نه فرزند حسين عليه السلام را كه آخرين آنها مهدى موعود(عج ) وامام قائم و غايب از ديده هاست ، به امامت مى پذيرند. (81)
همان گونه كه خواهيم ديد، دو مكتب معتزله و اشاعره تا حد زيادى بازتاب جريانهاى متضاد اعتقادى رايج در جامعه اسلامى بودند و در زمان و شرائط مشخصى اعلام موجوديت كردند. مكاتب ديگر، مانند خوارج و مرجئه نيز از اين وضع مستثنا نبودند و غالبا به صورت انفعالى و در واكنش به حوادث اعتقادى يا سياسى آن دوران متولد شدند. اما وضعيت اماميه به گونه اى ديگر بود. به اعتقاد شيعه و بر اساس پاره اى روايات اهل سنت ، جانشينان پيامبر دوازده تن بودند كه از زمان پيامبر، دست كم براى گروهى از اصحاب آن حضرت ، با اسم و نسب مشخص بودند. نخستين امام ، على عليه السلام ، همراه و همراز پيامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اينكه از همراه و همراز پيامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اينكه از تعاليم عمومى پيامبر بهره مد مى شد، از علوم و اسرار وحى نيز بهره مى گرفت و تفسير قرآن و معارف اعتقادى اسلام را در محضر حضرتش به طور كامل فرا گرفت .
او نيز، گذشته از اينكه معارف دينى را در ضمن سخنان و خطبه هاى متعدد براى همگان بيان مى كرد، معارف عميقتر را براى فرزندان و نيز اصحاب خاص خويش توضيح مى داد و حتى معارف و احكامى را كه از پيامبر آموخته بود در ضمن آثار و نوشته هاى خود به فرزندانش منتقل ساخت . به اين ترتيب ، اين سنت ، سينه به سينه به ديگر امامان گشت و علوم ناب آسمانى به امامان و پيروان آنها توسط حاكمان بنى اميه ، اماميه به عنوان يك گروه منسجم با يك مدرسه كلامى و اعتقادى خاص فرصصت بروز و ظهور نيافت . تا اينكه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام با اندكى فرصتى كه از نزاع ميان امويان و عباسيان به دست آوردند، توانستند در كنار فقه و ديگر معارف شيعه ، كلام اماميه را نيز بنيان نهند. ايشان با برپايى كلاسهاى متعدد و تعليم شيعيان ، متكلمان برجسته اى
همچون هشام بن حكم ، هشام بن سالم ، مؤ من طاق و طيار را تربيت كردند كه هر يك در موضوع يا رشته اى خاص از كلام ، سر آمد ديگران بودند.(82) در واقع اين متكلمان با اعتقاد به عصمت و خطاناپذيزى امامان خويش ، معارف اعتقادى را از آن بزرگواران فرا مى گرفتند و خود با استدلال و بيان عقلى به دفاع از آن مى پرداختند. در يكى از روايات آمده است كه هشام بن حكم پس از گزارش يكى از مناظرات خود به امام صادق عليه السلام ، در جواب پرسش امام كه فرمود: اين مطلب را از كه آموخته اى ، گفت اصلش را از شما گرفتم و خودم آن را تاءليف و تنظيم كردم .(83)
كلام اماميه نه با عقل گريزى اصحاب حديث و حنابله موافق بود، و نه با عقل گرايى افراطى و جدلى معتزله همراهى داشت . همچنين كلام شيعه با جمودگرايى اشعرى و ناديده انگاشتن نقش تعقل در كشف عقايد سرآشتى نداشت .
قرآن ، سنت پيامبر و اهل بيت و نيز عقل از منابع معارف شيعه به شمار مى آمد. تاريخ تفكر شيعه گواهى مى دهد كه متكلمان اماميه با اجتهاد عقلى از قرآن و احاديث بهره ها مى گرفته اند و با ادله و شواهد عقلى ، معارف برگرفته از كتاب و سنت را تبيين و تنسيق مى كردند. اصولا پيامبر اكرم (ص ) و امامان عليه السلام خود از نخستين كسانى بودند كه زمينه بيان معارف اعتقادى و همچنين احتجاج و گفتگوى علمى با مخالفان را هموار كردند. احاديث فراوانى كه از اهل بيت درباره مسائل اعتقادى وارد شده است ، نشان از راه و روشى خاص در بهره گيرى از عقل و جدال احسن با مخالفان دارد، شيوه اى بديع كه در ميان متكلمان عصر كمتر براى آن نمونه اى مى توان يافت .
كتاب توحيد صدوق و احتجاج طبرسى مى تواند شاهدى بر اين مدعا باشد كه ما در مباحث بعدى به اختصار از آنها ياد خواهيم كرد. بنابراين پيامبر و امامان شيعه نه تنها خود ترويج كننده گفتگو پيروامون مسائل اعتقادى بودند، بلكه آنان را مى توان نخستين متكلمان و مدافعه گران در تقابل و تعارض انديشه هاى گوناگون با دين اسلام دانست . در مباحث آينده با روش و مفهوم خردگرايى در شيعه و نيز با شرايط مناظره از اين ديدگاه آشنا خواهيم شد.