محمد صلى الله عليه و آله در انديشه آينده
اما محمد صلى الله عليه و آله هوشيارترين از آن است كه برق پيروزى ها، نگاه ژرف بين او را از ديدن واقعيت هاى پنهان باز دارد. وى بيش از هر كسى اجتماع خويش را خوب مى شناسد و آتش هاى نفاق ، كينه توزى هاى قبايلى ، تفاخرات قومى و نژادى ، جهل عمومى توده قبايل ، اشرافيت ، خصومت ها و پليديهاى جاهليت را در زير پوشش اتحادى كه بدست ايمان ، شمشير و سياست پديد آمده است ، بروشنى مى بينيد. وى مى داند كه اگر چه قدرت رهبرى و نفوذ معنوى وى توانسته است همه سران قبايل و اشراف قريش را به زير نفوذ اسلام كشاند، اما بى شك پرورش روح ها و رسوخ ايمان تازه در اعماق مغز و دل يك ملت و بارور شدن و جدان دينى در نفوسى كه تا جاهليت ، ده سال بيشتر فاصله ندارند، به زمان طولانى نيازمند است و بايد نسلهائى بر آن بگذرند.
پيغمبر خطر را احساس كرده است . هر چه به مرگ نزديك تر مى شود، آينده اين امت جوانى كه اكنون جامه برادرى اعتقادى بر تن دارد و سيمايش را برق پيروزيهاى پياپى بر افرخته است ، در نظرش مخوف تر مى نمايد. پدر بزودى جهان را بايد ترك گويد، اما سرنوشت اين كودك ده ساله اى كه اكنون جرثومه صدها بيمارى كشنده در درونش خانه دارد و پس از وى بايد بر روى پاى خويش بايستد و در رهگذر تندبادهاى وحشى حوادث شومى كه بيدرنگ از همه سو بر خواهد خاست ايستادگى كند، چه خواهد شد؟
دو امپراطورى نظامى بزرگ از دو سو براى دريدن اين جوانى كه بزودى سرپرستش را از دست خواهد داد، دندان مى نمايند. در شبه جزيره ، ابوسفيان ها، معاويه ها، و منافقان گوش خوابانده اند، و مسيله و اسود غنسى در يمامه و يمن سر برداشته اند. اما وى هرگز از دشمن نمى هراسد، هر چند سخت نيرومند باشد و زندگى سياسى وى اين را نشان مى دهد و قرآن نيز همه جا از پيروزى گروهى اندك بر گروهى بسيار سخن مى گويد. آنچه روح وى را سخت پريشان مى دارد، خطر داخلى است : نفاق و اختلاف احياى روح جاهلى در متن جامعه اسلامى و غرض ورزيهاى شخصى . بى شك محمد دست كم همچون يك رهبر بزرگ نهضتى و مسئول جامعه اى ، در اين لحظات عميقا به سرنوشت امتش و خطراتى كه پس از وى آن را تهديد خواهد كرد، مى انديشيد و بايد بينديشيد. پس از محمد سرنوشت اين جامعه چه خواهد شد؟ جامعه تازه پائى كه از سنت سياسى بى بهره است ، زير بناى اجتماعى ريشه دارى ندارد، اجتماعى است كه نهادهاى قبايلى در آن هنوز سخت و نيرومند است و بخصوص سرانش فاقد هر گونه تجربه سياسى و فرهنگ حكومتى و مدنى اند، و اصولا رشد سياسى آنان آنچنان نيست كه رهبرى اجتماعى كه بسرعت رشد مى كند، بدان نياز دارد.
اينها مسائل خطير و حياتى است كه محمد صلى الله عليه و آله را در اين لحظات بشدت رنج مى دهد: زمام اين كاروان بزرگ را پس از وى چه كسى بدست خواهد گرفت ؟ آيا پيغمبر بايد بدين سئوال پاسخ گويد؟ آيا وى در اينجا هيچ مسئوليتى ندارد؟ آيا توده عرب آن روز به مرحله اى از رشد سياسى رسيده است كه چنين مسئوليتى را از پيشواى سياسى جامعه ، پيشوائى كه در عين حال متفكر و صاحب مكتب اين جامعه نيز هست ، كاملا سلب كند؟
آيا دموكراسى (دموكراسى يى كه پس از دو قرن كه از انقلاب كبير فرانسه مى گذرد، در اروپاى غربى هنوز جامعه اى را كه شايستگى آشنائى با آن را بدست آورده باشد نيافته است ) در ميان اوس و خزرج و قريش و غطفان و هوازن و ثقيف و... بدان حد رسيده بود كه خود سرنوشت جامعه اى را كه فقط و فقط سه سال تاريخ دارد (از فتح مكه )، در دنياى آن روز بدست گيرد؟ آيا رهبرى آينده اين امت را محمد صلى الله عليه و آله بهتر تشخيص مى تواند داد يا توده قبايل و حتى سعد بن عباده و ابو عبيده جراح و عبدالرحمن بن عوف و عمر و ابوبكر و عثمان و طلحه و سعد و زبير؟ چگونگى برگزارى انتخابات سه خليفه نشان داد كه دموكراسى غربى (كه امروز ملت هاى نوخاسته ايمان خويش را در سالهاى اخير نسبت بدان كما بيش از دست داده اند) در جامعه آن روز عرب تا چه حد قادر بوده است كه مردم را از دخالت شخص پيغمبر در تعيين سرنوشت سياسى آن بى نياز سازد. پيغمبر يكايك چهره هاى برجسته امت خويش را (كه احتمالا زمام آن را پس از وى بدست خواهند آورد) بررسى مى كند...
در اين ميان على عليه السلام بر جستگى خاصى دارد؛ وى تنها صحابى نامى محمد صلى الله عليه و آله است كه با جاهليت پيوندى نداشته است .
نسلى است كه با اسلام آغاز شده و روحش در انقلاب محمد صلى الله عليه و آله شكل گرفته است ويژگى تربيتى ديگر وى آن است كه دست مهربان فقر او را از خانواده اش ، در آن دوره سنى يى كه نخستين ابعاد روح و فكر انسان ساخته مى شود، به خانه محمد صلى الله عليه و آله مى برد و تصادفى بزرگ ، كودك را با داشتن پدر، بدست پسر عمو مى سپارد تا روح شگفت مردى كه بايد نمونه يك انسان ايده آل گردد، و پرورده مدرسه اى كه در آن محمد صلى الله عليه و آله ، آموزگار است و كتاب قرآن ، از هم آغاز با نخستين پيامى كه مى رسد، آشنائى يابد و بر لوح ساده اين كودك خطى از جاهليت نقش نپذيرد. مرد شمشير و سخن و سياست ، احساسى به رقت يك عارف دارد و انديشه اى به استحكام يك حكيم . در تقوى و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران و حتى در چشم برادر، تحمل ناپذير ساخته است . آشنائى دقيق و شاملش با قرآن قولى است كه جملگى برآنند، شرايط خاص زندگى خصوصيش از زندگى اجتماعى و سياسيش و پيوندش با پيغمبر و بويژه سرشت روح و انديشه اش ، همه عواملى است كه او را با روح حقيقى اسلام و معناى عميقى كه در زير احكام و عقايد و شعائر يك دين از نزديك آشنا كرده است و احساسش و بينشش با آن عجين شده است . وى يك (وجدان اسلامى ) دارد، و اين جز اعتقاد به اسلام است . در طول 23 سالى كه محمد صلى الله عليه و آله نهضت خويش را در صحنه روح و جامعه آغاز كرده است ، على عليه السلام همواره درخشيده است ، همواره در آغوش خطرها زيسته است و يك بار نلغزيده است ، يك بار كم ترين ضعفى از خود نشان نداده است . آنچه در على ع سخت ارجمند است ، روح چند بعدى او است ، روحى كه در همه ابعاد گوناگون و حتى ناهمانند، قهرمان است ؛ قهرمان انديشيدن و جنگيدن و عشق ورزيدن ، مرد محراب و مردم ، مرد تنهائى و سياست ، و دشمن خطرناك همه پستى ها ئى كه انسانيت همواره از آن رنج مى برد، و مجسمه همه آرزوهائى كه انسانيت همواره در دل مى پرورد. اما پيداست كه در اجتماعى كه بيش از ده سال با جاهليت بدوى قبايلى فاصله ندارد، چنين كسى تا كجا تنها است ، غريب است ، مجهول است ! اين يك داستان غم انگيز تاريخ است و سرگذشت على ع غم انگيزترين است ، چه هرگز فاصله مردى با جامعه اش تا اين همه نبوده است .
بى شك پيغمبر بشدت به على ع مى انديشيد، قراين بسيارى در حياتش نشان مى دهد كه در على ع به چشمى خاص مى نگرد، اما مى داند كه رجال قوم هرگز به اين جوان سى واند ساله اى كه جز محمد صلى الله عليه و آله در جامعه پناهى و جز جانبازيهايش در اسلام سرمايه اى ندارد، ميدان نخواهند داد و رهبرى او را بسادگى تحمل نخواهند كرد.
قوى ترين جناح سياسى اسلام ، جناح ابوبكر است : عمر، ابوعبيده ، سعد بن ابى وقاص ، عثمان ، طلحه و زبير از عناصر اصلى اين جناح اند...
در (سيره ابن هشام ) نام كسانى كه پس از اعلام بعثت به اسلام گرويده اند، با ذكر نام و مشخصات و زمان و شرايط ورود، به ترتيب آمده است . مى دانيم كه نخستين كسى كه از خارج خانه محمدصلى الله عليه و آله بدو مى گروند، ابوبكر است .
سپس ، ابوبكر گروهى را به اسلام مى آورد كه دسته جمعى با دعوت وى به محمد (صلى الله عليه و آله ) مى گروند.از اينجا پيوند خاص اين وعده با ابوبكر در جاهليت كاملا مشخص مى شود. اينان پنج تن اند: عبدالرحمن بن عوف ، عثمان ، سعد بن ابى وقاص ، طلحه و زبير. همبستگى خصوصى اينان با يكديگر چنان است كه حتى دين خويش را با هم انتخاب مى كنند و به صلاح ديد ابوبكر. همه اينى پنج تن را يك جاى ديگر باز در تاريخ كنار هم مى بينيم . كى و كجا؟ سى و شش شال بعد در شوراى عمر، شورائى كه با چنان حقه اى على (عليه السلام ) را كنار زد، شورائى كه عبدالرحمن بن عوف در آن رئيس بود و حق وتو داشت و عثمان را به خلافت برگزيد. اعضاى شوراى عمر، جز على (عليه السلام )، كم و كاست همين پنج تن اند.
ابوبكر شخصيت برجسته اين گروه مخفى است ، و عمر با انتخاب همين پنج تن ، و نيز نقشى كه در سقيفه داشت ، پيوستگى خود را با اين گروه نشان داد. اينان از سال اول بعثت تا نيم قرن بعد، در جنگ جمل ، همه جا تا بوده اند، يكديگر را داشته اند و در همه صحنه هاى سياسى اين نيم قرن پرآشوب و حساسى كه تاريخ اسلام را شكل مى دهد، نقش اساسى را بعهده داشته اند.
اين جناح نيرومند سياسى در برابر (على ع ) قرار دارند؛ هر سه (حليفه ) از اينهايند، و نخستين جنگ را عليه (على ع ) نيز (طلحه و زبير)، دو تن از اعضاى اين باند سياسى برپا كردند. موقعيتى را كه (سعد و قاص ) نيز در زمان (عمر) داشت و نقش منفى و مخالفى كه در حكومت (على ع ) بازى كرد، نشان دهنده اين وحدت و همبستگى خاص و همبستگى وى با آنها است .
آنچه را ما اكنون مى بينيم ، بى شك پيغمبر، آنگاه كه در مكه با مردم وداع مى كرد و سرنوشت امت خويش را در دست اينان مى يافت ، مى ديد و دبان مى انديشيد. على ع در برابر اين جناح كاملا تنها است ؛ مردانى كه به وى ايمان دارند: ابوذر، سلمان ، عمار و چند تن ديگر، داراى چنين همبستگى پنهانى سياسى نيستند؛ غيبت همگى آنان در سقيفه آن را نشان مى دهد. مسئوليت پيامبر اكنون سخت خطير و حساس است . اعلام على عليه السلام به عنوان بزرگترين شخصيتى كه شايستگى رهبرى امت را دارد، وحدتى را كه در جامعه بدوى و قبايلى عرب بدست آمده است و تنها ضامن بقاى اين امت جوان است ، متزلزل خواهد نمود.
از سوى ديگر، اگر محمد صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام سكونت ، آيا حقيقتى را فداى مصلحتى نكرده است ؟
ضعف زمينه اجتماعى على عليه السلام مگر نه معلول قدرت دينى او است ؟ مگر تنهائى سياسى او جز بخاطر خشونت و قاطعيتى است كه در راه محمد صلى الله عليه و آله نشان داده است ؟ مگر شمشير پر آوازه وى كه هر طايفه اى را داغدار كرده است ، جز به فرمان محمد صلى الله عليه و آله و براى خدا فرود مى آمده است ؟ كينه هايى كه از او در دلها هست ، مگر به گفته پيغمبر كه چند روز پيش در مكه گفت ، جز بخاطر خشونتى كه در ذات خدا و در راه خدا نشان مى دهد؟
سكوت (محمد) صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام او را در تاريخ بى دفاع خواهد گذاشت . شرايط سياسى جامعه و تركيب اجتماعى و طبقاتى قبايل آن ، و دسته بنديهاى مصلحتى چنان ايژست كه بى شك على را نه تنها محروم خواهند ساخت ، بلكه سيماى او را در اسلام مسخ خواهند كرد، او را در تاريخ چنان بدنام خواهند نمود كه پاك ترين مسلمانان براى تقرب به (خدا) و (محمد)، بد و لعن فرستند! مگر چنين نشد؟
آيا محمد صلى الله عليه و آله از على عليه السلام كه جز او مدافعى ندارد، دفاع نخواهند كرد؟ آيا با سكوت خويش او را بدست تاريخ بيرحمى كه آن جناح سياسى نيرومند ساختند و سپس بدست بنى اميه و بنى عباس سپردند، پايمال نخواهند ساخت ؟
ده ميل از مكه دور شده اند. پيغمبر تصميم خويش را گرفت . اينجا (غدير خم ) است ، سر راه مدينه و تهامه و نجد و يمن و حضر موت . آنجا كه مسلمانانى كه با وى آمده اند، هر دسته از گوشه اى فرا مى روند و ديگر هيچگاه از محمد سخنى نخواهند شنيد.
دستور داد آنانكه پيش تر رفته اند بر گردند و صبر كرد تا آنها كه دنبال آمده اند، برسند. سنگها را توده كرده و از جهاز شترها منبرى بزرگ برپا نمودند و پيغمبر پس از ايراد خطبه اى طولانى ، على را با چنين سبكى دقيق و قاطع معرفى كرد...
( من كنت مولاه . فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه ، و عاد من عاداه وانصر من نصره ، واخذل من خذله )
پس از پايان معرفى على عليه السلام ، اين آيه را بر مردم خواند كه :
( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )