آئين بودا و زندگى نامه او
بودا؟ نام اصلى او ((سيدرتا)) است ، مردى از خاندان ((كاشاتريا)) از شاهزادگان و اشراف هند كه در منطقه ((بنارس )) به دنيا آمد. پدرش چون اثار حمل در همسر خود مشاهده كرد، ((برهمنان )) ايالت بنارس را فراخواند و از آينده كودك از آنان سئوال كرد. برهمنان مى گويند كه اين بوداى بيدار كننده جهان خواهد بود و راهبى بزرگ و پرشهرت خواهد شد. پدر از چنين پيشگوئى اى سخت نگران شد؛ چرا كه فرزندى مى خواست تا قدرت و ثروت او را به ارث برد و حاكم بر سرنوشت رعايا باشد، نه اينكه راهب و تارك دنيا گردد. وقتى كودك متولد شد، براى او شرايط زندگى ويژه اى تدارك ديد تا با پيشگوئى راهبان بستيزد و سرنوشت بودا را عوض كند. براى وصول به اين مطلوب كليه روابط او را محدود ساخت تا هيچگونه تماسى با راهبان و مرتاضان و تاركان دنيا نداشته باشد. اين وضع تا 16 سالگى سيدرتا ادامه داشت . بودا از زندگى يكنواخت در كاخ خسته شد، لذا روزى از پيرمرد قصه گويش مى خواند تا او را به گردش ببرد. اولين برخورد ((سيدرتا)) در اين گردش با پيرمردى قد خميده با موهاى سفيد و حالى پريشان است . و اين چهره تازه و جديدى است كه ((سيدرتا)) در وراى ديوارهاى قصر مى ديد. اين كيست ؟ قصه گويش مى گويد: اين مرد مانند من و تو جوانى داشته و اكنون چنين پير و فرتوت شده است .
((سيدرتا)) توضيح بيشترى مى خواهد. قصه گو ادامه مى دهد: اين مرحله اى است كه همه بايد به آن برسند، من نيز در آينده چنين پير خواهم شد. سيدرتا مى گويد: اين پيرى و كهولت در من هم پديدار خواهد شد؟ قصه گويش پاسخ مى دهد: آرى در شما نيز پديد خواهد آمد. مى گويد: حتما بايد پير شوم ؟ قصه مى گويد: حتما پير خواهى شد. بودا حالتش دگرگون مى شود و دستور مى دهد تا او را به كاخ بازگرداند. بودا دگرگون شده بود و در فكر فرو رفته بود، در انديشه پيرى هيولاى وحشتناكى كه در آينده در انتظار او است . اين كابوس زندگى بودا را دچار بحران كرد. بودا چند روز بعد نيز به سياحت رفت . اين بار بودا مردى بيمار و از پا افتاده را ديد كه با مرگ دست و پنجه نرم مى كرد. از قصه گو پرسيد: اين كيست ؟
قصه گو مى گويد: اين مرد بيمار و ناتوان است . بودا مى پرسد: بيمارى چيست ؟ جواب مى شنود كه : بيمارى نوعى گرفتارى و تحول جسمى است كه در آدميان پديد مى آيد و سلامتى را سلب مى كند. بودا مى پرسد: آيا ممكن است اين بيمارى در من راه يابد؟ قصه گو پاسخ مى دهد: آرى به سراغ تو نيز خواهد آمد. بودا مى پرسد: آيا من نيز چنين زار و نزار خواهم شد؟ قصه گو مى گويد: آرى تو نيز چنين خواهى شد. سيدرتا مى گويد: مرا به خانه بازگردانيد، امروز گردش مرا بس است . دوران خلوت و انزواى بودا آغاز شد. وى به پيرى بيمارى و عواقب آن مى انديشيد. بار ديگر بودا راهى سياحت مى شود و اين بار مرده اى را مى بيند و دوباره سئوالات او آغاز مى شود: اين كيست و چيست ؟ چرا مرده ؟ آيا من نيز خواهم مرد؟ از سرنوشت او مى پرسد، جواب مى شنود كه در آن جهان ديگر كسى را ندارد، و كسى او را نمى شناسد، و... بودا برخود مى لرزد، مى ترسد و به كاخ باز مى گردد. دوران امساك بودا شروع مى شود، از همه كس و همه چيز جدا مى شود، سخت در انديشه پيرى بيمارى و مرگ فرو رفته است . بار ديگر به سياحت مى رود و اين بار فرد فقير ژنده پوشى را مى بيند كه در عالم خلسه فرو رفته ، با سرى تراشيده و حالتى متغير، همچون كوه استوار و محكمم كه گوئى با تمام مظاهر مادى دنيا در حال جنگ است و در آستانه پيروزى بر دنيا و مافيها قرار دارد. سئوالات بودا آغاز مى شود: اين كيست ؟ چرا چنين كرده ؟ با مردم قهر است ؟ با زندگى چى ؟ و جواب مى شنود كه او مردى راهب است ، مرتاض است ، رياضت مى كشد. و سئوالات بودا: مرتاض ؟ رياضت ؟ آرى رياضت يعنى مبارزه با غرايز و بريدن از جاذبه هاى مادى و دنيوى و پيوستن به دنيائى ديگر... سخنان قصه گوى بودا در او اثر عميقى مى كند. تقاضا مى كند كه وى را به نزد مرتاض ببرد تا از سخنان او درسى بياموزد. در اين ديدار، زندگى آرام و بى دغدغه راهب تاءثير شگرفى بر بودا گذاشت و ميسر زندگى او را به طور كلى دگرگون كرد و سرانجام از او شخصيت و آئينى ساخت كه امروز در چند كشور بزرگ جهان پيروان فراوانى دارد(255)
بودا در ((كاپيلاواستو)) در جنوب ((نپال )) درسال 560 يا 563 ق .م متولد شد. نام قبيله و خاندان او ((گوتما)) بود، لذا وى را ملقببه ((سكيا مونسى )) يعنى داناى قبيله ((ساكيا)) كردند. و چون بعدا به ارشاد وهدايت مردم جامعه خويش پرداخت ، او را ((بودا)) يعنى نور و درخشان گفته اند. اين نام ولقب تا به امروز در ميان جوامع بشرى به رسميت شناخته شده و تعاليم او نيز به همينعنوان ((بودائيسم بودائى )) ناميده مى شود. پدر بودا يكى از پادشاهان يك ايالت هندوبد. در قلمرو سلطنت او، افكار برهمنى و فلسفه هاى مختلف هندى حضور داشت . محور اينآراء و افكار فلسفى همان گونه كه در مباحث گذشته آمد، بر تزكيه و نجات انسان درتلقى هندى آن استوار بود. و آنگونه كه گذشت ، پدر هراسان از سرنوشت فرزند چنانتدابيرى انديشيد و مراقبت هائى معمول داشت . اما ديديم كه بودا از كاخمجلل پاى به بيرون نهاد و دگرگون شد. محققان تاريخ اديان برآنند كه دو حادثه مهمدر كاخ زندگى بودا او را متحول نمود. اين دو حادثه به لحاظ محتوى همان برخوردهاىخارج از كاخ را در بردارد. حادثه نخست بيمارى يك رقاصه است كه توجه بودا را بهخود جلب كرد، رقاصه اى كه مبتلا به بيمارىسل بود و سرنوشت دردناك خود و خواهرش را كه او نيز از بيمارىسل در گذشته بود، براى بودا باز گفته بود. حادثه دوم وصيت اين رقاصه درحال مرگ به بودا است كه از فقر و پيرى مادرش براى او گفته بود. پيش گوئىبرهمنان درباره سيدرتا والدين او را نگران ساخته بود. طرح ازدواج بودا تلاشىبراى رهائى از خلوت گزينى او است . اما بودا ديگر متعلق به اين دنيا نيست و ازدواجنتوانست او را از تفكر و انديشه باز دارد و خلاء وجودى او را پر كند. سيدرتا همچنان درخلوت خويش ، غرق در دناى ديگرى است . مشاهدات بودا (پيرى بيمارى فقر، مرگ ،رياضت و...) سخت او را به خود مشغول كرده است . او از مرتاض آموخته بود كه بايد((رنج )) را رها كرد و بى ((بى رنجى )) رسيد؛ به ((بى رنگى ))، به ((بىنيازى )) و... مرتاض به اينها رسيده بود و بودا در انديشه شدن ، رسيدن و رهائى ازرنج . اينكه بودا فرزندى دارد. و در شب تصميم و سرنوشت به اتاق همسر و فرزندشمى رود، مادر و فرزند خوابيده بودند، بودا آن دو را از خواب بيدار نمى كند و با آنان وداع مى كند. از تاريكى شب استفاده كرد و راهىجنگل شد .اندكى بعد اسبش را نيز رها مى كند تا يادگار اشرافيت را با خود نداشتهباشد. در انبوه جنگل گم مى شود، مى رود و مى رود تا به پنج برهمن كهنسال مى رسد. به جمع آنان مى پيوندد. رياضت بودا آغاز شد. او در اين راه آنچنانكوشيد كه در آستانه ((نيروانا)) قرار گرفت . تا آنجا متعالى شد كه بر همهپارسايان روزگار خويش پيشى جست . او ديگر ((سيدرتا))، ((كاشاتريا)) و... نيست، ((بودا))ست كه تارك تمام لذات مادى و تجملات دنيوى است . ((بودا)) از ((شهرت)) رنج مى برد و بار ديگر از جامعه فاصله مى گيرد. در كنار درختىمنزل مى كند و تصميمى مى گيرد در زير همين درخت بماند تا بميرد. اين درخت ((بو))بود. ((بودهى )) از ريشه ((بيدار شدن )) و آگاه شدن ، روشن شدن ، ((اشراق )) وعرفان )) است . ((بودا)) سالها در كنار درخت ((بو)) مى ماند تا پيروز مى شود،نجات مى يابد و به حقيقت مى رسد. آنگاه لباس بودائى بر تن مى كند. گويند نام اواز همين درخت ((بودهى )) گرفته شده است .
در پاى همين درخت به ((نيروانا)) ( حقيقت مطلق ) رسيد. از زير همين درخت به زادگاهشبرگشت ، ژنده پوش ، برهنه پا، درويش وار و در هيبت يك ((مرتاض )). ابتدا مردمزادگاهش را دعوت مى كند، برخى از مردم دعوت او را پذيرفتند و برخى ديگر زندگىمادى را ترجيح دادند. بودا در سال 483 ق .م . در سن هشتاد سالگى درگذشت . آخرينكلام وى خطاب به راهبان اين بود: ((هر چه مركب است ، دستخوش تباهى و فنا است .))پيروان اوليه بودا، نخستين معبد بودائى ((سانگها)) را بنا كردند و دعوت خود را درشمال هند آغاز نمودند(256)