امام صادق(عليه السلام) و شخص غيبگو
در روايتى چنين آمده كه در زمان امام صادق(عليه السلام) شخصى وارد مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد و مدعى بود كه هر كس هر چه را مىخواهد در دستش پنهان كند و من به او خبر مىدهم كه آن چيست. مردم دور او جمع شدند و هركس چيزى را در دستش مىگرفت و از آن شخص سؤال مىكرد كه اين چيست؟ او نيز همه پاسخها را درست مىداد و حتى در يك مورد نيز اشتباه نمىكرد. در مسجد همهمهاى بود و مردم از سر و روى يكديگر بالا مىرفتند و مىخواستند ببينند اين شخص كيست كه از غيب خبر مىدهد. در اين اثنا امام صادق(عليه السلام) وارد مسجد شدند و هنگامى كه آن سر و صدا و ازدحام را ديدند از علت آن سؤال كردند. مردم گفتند: شخصى آمده و چنين ادعايى كرده و هر كس هم او را مىآزمايد پاسخ درست مىدهد. حضرت جلو رفتند و چيزى را در دستشان پنهان كردند و از آن مرد سؤال كردند اين چيست كه در دست من است؟ او تأملى كرد و سپس در حالى كه آثار حيرت و تعجب در چهرهاش نمايان بود به حضرت نگريست. امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چرا تعجب كردى، آيا نمىتوانى بگويى در دست من چيست؟ آن مرد گفت: چرا مىدانم در دست شما چيست، ولى تعجب من از اين است كه شما چگونه آن را به دست آوردهايد؟ حضرت فرمودند: مگر در دست من چيست؟ گفت: من الآن نگاه كردم و ديدم همه چيز در عالم سر جاى خودش قرار دارد؛ تنها تغييرى كه رخ داده اينست كه پرندهاى در جزيرهاى دو عدد تخم گذاشته بود و الآن يكى از آنها نيست و بايد در دست شما باشد! حضرت فرمودند: درست گفتى؛ و سپس دستشان را باز كردند و آن تخم پرنده را به او و همه مردم حاضر در مسجد نشان دادند. سپس امام صادق(عليه السلام)رو كردند به آن شخص و پرسيدند: از كجا اين علم و توانايى را به دست آوردهاى؟ گفت: با هواى نفسم مخالفت كردم و هر چه دلم خواست، خلاف آن انجام دادم. حضرت فرمودند: دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: تو خودت الآن گفتى هر چه دلم بخواهد خلاف آن عمل مىكنم؛ چرا در اينجا با نفست مخالفت نمىكنى؟ آن مرد كه محكوم شده بود و پاسخى نداشت، قبول كرد و مسلمان شد. پس از آنكه اسلام آورد مردم باز از او خواستند كه بگويد در دست آنها چيست. اين بار هر چه كرد، نتوانست جواب آنها را بدهد. مردم و خود آن شخص بسيار تعجب كردند. گفتند مثل اينكه همان دين و راه و روش قبلى درست و بر حق بود؛ چرا كه به محض قبول اسلام، آن همه علم و قدرت عجيب و غريب از بين رفت و تمام شد. امام صادق(عليه السلام) به آن مرد فرمود: تا به حال زحمتى كشيده بودى و خداوند مزد آن را در همين دنيا به تو داده بود؛ چون بر باطل بودى و در آخرت نصيبى نداشتى كه بخواهند آنجا چيزى به تو بدهند. اكنون كه مسلمان شدى بهترين و بزرگترين نعمت و پاداش را گرفتى و از اين رو آن پاداش و نعمت قبلى از تو سلب شد. از اين پس نيز هر زحمتى كه بكشى و در راه خدا با نفست مخالفت كنى پاداش آن را براى آخرتت ذخيره خواهند كرد.