از «قطب» تا «شريعت و طريقت»

يكى از امورى كه مى‌توان گفت كموبيش همه كسانى كه به نام «تصوف» شناخته مى‌شوند در آن اشتراك دارند اعتقاد به «قطب» است. متصوفه معتقدند در هر زمانى قطبى وجود دارد و بايد او را شناخت و به او سر سپرد و در برابرش تسليم مطلق شد. ادعاى آنان اين است كه قطب همان «انسان كامل» است و به همين دليل هم هست كه بايد تسليم او بود. در واقع مقام و جايگاه قطب نزد متصوفه، چيزى شبيه مقام و منزلتى است كه ما شيعيان براى امامان معصوم(عليهم السلام) قائليم.

اعتقاد به «قطب» در واقع ريشه در اعتقاد ديگرى دارد كه در ميان متصوفه، و گهگاه برخى متشرعين نيز رايج است. بر اساس اين اعتقاد، امور معنوى و مسايل مربوط به سير الى الله به صورت سرّى تنها به افرادى خاص سپرده شده و به صورت عمومى بيان نشده است. متصوفه معتقدند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و برخى ائمه(عليهم السلام) ‌نظير اميرالمؤمين يا امام رضا(عليهما السلام)‌ـ اسرار سير و سلوك را تنها براى افراد خاصى كه شايستگى و ظرفيت درك و ضبط اين مسايل را داشته‌اند بيان كرده‌اند و اين اسرار پس از آن در طول تاريخ سينه به سينه نقل شده تا به دست ما رسيده است. افرادى كه در هر زمان و عصرى اين اسرار را تلقى و بر مبناى آن ديگران را در اين راه دست‌گيرى مى‌كنند همان كسانى هستند كه «قطب» ناميده مى‌شوند.

بر اساس اين تصور، مسايل مربوط به سير و سلوك و چگونگى سير الى الله از جمله اسرار است كه در كتاب و سنّت رايج، بيان نشده، بلكه به خزانه سينه مردان الهى سپرده شده و اين مردان الهى كه همان «اقطاب» هستند در هر عصرى وجود دارند و يكى پس از ديگرى اين اسرار را تلقى مى‌كنند. اگر كسى بخواهد در مسايل معنوى و عرفان و سير و سلوك و معرفت الله به جايى برسد راهى غير از مراجعه به «قطب» ندارد و از هر طريق ديگرى كه برود جز ضلالت و هلاكت چيزى نصيبش نخواهد شد.

اين اعتقاد كه، مسايل مربوط به سير و سلوك و كسب مقامات معنوى در كتاب و سنّت رايج وجود ندارد، در واقع همان آموزه معروف متصوفه مبنى بر تمايز بين «شريعت» و «طريقت» است. متصوفه معتقدند اسلام شريعتى دارد و طريقتى. شريعت همين احكام حلال و حرام و واجب و مستحب و طهارت و نجاست و امثال آن‌ها است كه در دست‌رس همگان قرار دارد و تفصيل آن‌ها به‌طور معمول در رساله‌هاى عمليه ذكر مى‌شود. شريعت، به تعبير متصوفه، پوسته و ظاهر دين است؛ ولى مغز و باطن دين عبارت است از طريقت، كه آن نيز از اسرار الهى و نزد صاحبان سرّ است و در دست‌رس همگان قرار داده نشده است.

در مورد ارتباط شريعت و طريقت و اين پوسته و مغز، نظر متصوفه يكسان نيست. برخى از آنان معتقدند كه طريقت فرع بر شريعت است؛ به اين معنا كه همه احكام شرع بايد در همه مراحل كاملا رعايت شود؛ ولى در كنار آن، يك سرى آداب و رسوم و كارها و مسايلى نيز به نام طريقت وجود دارد كه آن‌ها را نيز بايد ملتزم بود و عمل كرد؛ در غير اين صورت هميشه در پوسته و قشر و ظاهر دين باقى خواهيم ماند و هيچ گاه به كنه و مغز و حقيقت آن دست نخواهيم يافت. در مقابل، برخى ديگر از متصوفه ضمن تفكيك شريعت از طريقت معتقدند شريعت مقدمه و دروازه‌اى است براى ورود به طريقت و انسان با عمل به احكام شرعى آمادگى و استعداد ورود به طريقت را پيدا مى‌كند؛ ولى پس از پشت سر گذاشتن شريعت و ورود به مرحله طريقت، ديگر رعايت احكام شرعى لزومى ندارد. به عبارت ديگر، مقصود خداوند از حلال و حرام و واجب و مستحب و نظاير آن‌ها اين است كه افراد با عمل به آن‌ها شايستگى دريافت انوار معنوى و تجليات ربوبى را پيدا كنند؛ از همين رو پس از آن‌كه اين ظرفيت و شايستگى ايجاد شد مقصود حاصل است و نيازى به ادامه رعايت احكام شرعى و عمل به آن‌ها نيست!(1) اين گروه حتى احكام و اعمال عبادى را نيز از اين امر مستثنا نمى‌كنند و از جمله معتقدند براى كسى كه از پوسته دين عبور كرده و پاى به مرحله طريقت گذارده، خواندن نماز ضرورتى ندارد! آنان در اين باره ضمن بيان مطالبى از اين قبيل، به برخى آيات و روايات نيز تمسك مى‌كنند. براى مثال، يكى از آياتى كه در اين زمينه به آن استناد مى‌شود اين آيه شريفه است:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِين؛(2) و پروردگارت را عبادت كن تا يقين [=‌مرگ] تو فرا رسد.

اين گروه از متصوفه اين آيه را اين‌گونه معنا كرده‌اند كه خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: پروردگارت را عبادت كن تا به مقام يقين برسى؛ مفهوم اين سخن اين است كه وقتى به مقام يقين رسيدى ديگر عبادت لازم نيست، و شاهد اين معنا نيز كلمه «حتى» است كه در ادبيات عرب براى بيان غايت و نهايت يك امر به كار مى‌رود. از اين رو معناى آيه اين چنين مى‌شود كه، نهايت و غايت عبادت واصل شدن به مقام يقين است و آن گاه كه انسان به مقام يقين رسيد ديگر لازم نيست عبادت كند و نماز بخواند!

اما بايد توجه داشت هم‌چنان كه در تفاسير مختلف آمده است مراد از كلمه «يقين» در اين آيه، «مرگ» است نه «علم» و «اطمينان». همان گونه كه در سوره «مدّثّر» نيز كلمه يقين به همين معنا به كار رفته است؛ آن‌جا كه از قول گناه‌كاران نقل مى‌كند كه در روز قيامت در پاسخ سؤال «اصحاب يمين» كه مى‌پرسند چه چيز سبب شد سرانجام شما عذاب و آتش باشد، مى‌گويند:
لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ * وَكُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتّى أَتانَا الْيَقِين؛(3) ما از نمازگزاران نبوديم، و بينوايان را غذا نمى داديم، و پيوسته با اهل باطل و ياوه گويان هم نوايى مى كرديم، و روز جزا را انكار مى كرديم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد.

به علاوه، عملكرد خود پيامبر گواه بسيار روشنى بر بطلان چنين برداشتى از آيه مذكور است. آيا كسى مى‌تواند ادعا كند كه در مراتب يقين و مقامات معنوى و سير و سلوك، به مقام و مرتبه‌اى بالاتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست يافته است؟ روشن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) عالى‌ترين و بالاترين مراتب يقين و كمال را دارا است و انسان‌هاى عادى در هر درجه و مقامى هم كه باشند حتى به گَرد مقام و مرتبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نمى‌رسند. با اين حال مى‌بينيم كه آن حضرت تا آخرين روزها و ساعات عمر شريفشان به عبادت خداى متعال و از جمله اداى نمازهاى واجب و مستحب اهتمام تمام داشتند. با اين وصف آيا مى‌شود ما الگوى خود را پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدانيم و آن گاه به بهانه اين‌كه به مقام يقين واصل شده‌ايم از عبادت پروردگار سر باز زنيم؟!

حقيقت اين است كه اين‌گونه امور از القائات و دسائس شيطان است و در بطلان و خرافه بودن آن‌ها نبايد ترديد كرد. اسلام هيچ گاه دو برنامه، يكى به نام «شريعت» و يكى به نام «طريقت» نداشته است. اسلام مجموعاً «يك» برنامه و روش زندگى بيشتر نيست و مقصود از آن نيز تعالى انسان‌ها و رساندن آن‌ها به عالى‌ترين مراتب كمال و قرب الهى است. بى‌شك اگر كسى مو به مو به همان چه كه در همين كتاب و سنّتى كه در دست‌رس همگان است عمل كند به بالاترين مدارج معرفت الله و قرب و كمال انسانى دست خواهد يافت.(4) اسلام همان گونه كه عالى‌ترين ارج را براى «معرفت الله» قايل شده، در راهنمايى بشر براى رسيدن به اين معرفت نيز هيچ بخل و كوتاهى و مضايقه‌اى نورزيده است و هر آنچه را كه براى رسيدن به اين منظور لازم بوده در اختيار بشر قرار داده و در اين راه هرچه را كه مهم‌تر بوده است بيشتر بر آن تأكيد ورزيده است. در مباحث فصل قبل به تفصيل در اين باره سخن گفتيم.

دستورات اسلام و راهى كه براى تكامل انسان در نظر گرفته طورى است كه منحصر به هيچ شخص خاصى نيست و براى همگان قابل فهم و استفاده است. البته يكى از امتيازات اسلام اين است كه اين برنامه و دستورات به گونه‌اى است كه هر كس به اندازه لياقت، معرفت و تلاش خود مى‌تواند از آثار و فوايد اين برنامه بهره‌مند شود. هم‌چنين انكار نمى‌كنيم كه مسايلى وجود دارد كه هر كسى لياقت و ظرفيت درك آن‌ها را ندارد؛ ولى اصل راه سير و سلوك چيزى نيست كه خداى متعال در ارائه آن بخل ورزيده و آن را در اختيار همگان قرار نداده باشد. به عبارت ديگر، اين مطلب درست است كه حقايقى متعالى وجود دارد كه انسان در ابتدا لياقت درك آن‌ها را ندارد و براى رسيدن به آن‌ها بايد مراتبى از كمال و معنويت را طى كند؛ ولى راه رسيدن به اين مراتب ‌كه دروازه مشاهده و درك آن حقايق است‌ـ در دست‌رس همگان قرار داده شده و هركس آن را دنبال كند به مقصود خواهد رسيد.

و اما در مورد «قطب» كه متصوفه به آن معتقدند و او را در هر زمان «انسان كامل» مى‌دانند، بايد بگوييم كه اين عقيده با عقيده صحيح شيعه سازگار نيست. البته به يك معنا مى‌توان گفت در هر زمان قطب و انسان كاملى وجود دارد، ولى آن قطب و انسان كامل غير از «امام معصوم(عليه السلام)» نيست. به اين معنا، در زمان ما نيز قطب وجود دارد و آن قطب، وجود مقدس حضرت ولىّ عصر، امام زمان(عليه السلام) است.

آموزه‌ها و تعاليم تشيع راستين هرگز اين عقيده را بر نمى‌تابد كه غير از امام معصوم(عليه السلام) در هر زمانى بايد انسان كامل ديگرى نيز وجود داشته باشد كه شخصيت او مثل امام معصوم مطلق و بى‌هيچ پيرايه و نقصى است و بايد مانند امام معصوم در برابر او نيز تسليم كامل و مطلق بود. علاوه بر اين‌كه برخى از صوفيه در اين راستا معتقدند كه وجود قطب با وجود امام زمان(عليه السلام) اتحاد پيدا مى‌كند، و به عبارت ديگر قايل به امام زمان نوعى هستند و مى‌گويند امام زمان شخص خاصى نيست، بلكه آن امام زمان نوعى در هر زمانى در جسم و كالبد قطب آن زمان حلول مى‌كند! براى مثال، در كتاب‌ها و مطالب فرقه گنابادى و شيخيه مى‌توان كم و بيش مطالبى را پيدا كرد كه چنين چيزى از آن‌ها استنباط مى‌شود.

در هر صورت چنين اعتقادى به‌طور قطع و يقين مردود و باطل است و هيچ گاه از معارف شيعه چنين چيزى به دست نمى‌آيد. اگر منظور از قطب تنها كامل‌ترين انسان در هر زمان است، آن شخص كسى غير از امام معصوم(عليه السلام) ‌و در زمان حاضر حضرت ولىّ عصر(عليه السلام)‌ـ شخص ديگرى نيست. ما چنين اعتقادى نداريم كه غير از امام معصوم(عليه السلام) به‌طور حتم فرد شاخص ديگرى به نام «قطب» كه او نيز انسان كامل است، بايد وجود داشته باشد. اصل اين مسأله هيچ دليل و برهانى ندارد، تا چه رسد به اين‌كه هم‌چون برخى فِرَق متصوفه بگوييم اين افراد يك سلسله‌اى هستند و به صورت موروثى يكى پس از ديگرى به مقام قطبيت نائل مى‌شوند. چنين چيزى نزد شيعه اماميه ثابت نيست و اعتقاد به آن هيچ لزومى ندارد و بلكه دليل بر خلاف آن قائم است. از نظر ما، در عصر غيبت، گذشته از وجود مقدس امام زمان(عليه السلام) اصالتاً هيچ كس به مقام عصمت و مقامى كه ائمه اطهار(عليهم السلام) نائل گشته‌اند، نخواهد رسيد(5) و هر كس هر مقدار هم كه تكامل پيدا كند و به هر مقام و مرتبه‌اى هم كه برسد سرانجام مهمان امام(عليه السلام) خواهد بود و هرچه دريافت كند از مجراى فيض امام معصوم(عليه السلام) است.(6) از اين رو به اعتقاد ما غير از امام معصوم(عليه السلام) هيچ فرد شاخص ديگرى كه حتماً بايد او را شناخت و به او سر سپرد وجود ندارد.

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. امام خمينى(رحمه الله) در اين زمينه مى‌فرمايد: بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمى‌شود مگر آن‌كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متأدب به آداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند، و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود، و پس از انكشاف حقيقت، و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از اين جهت دعوى بعضى باطل است كه «به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود» يا «پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد» و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت و مدارج انسانيت. (چهل حديث، ص 8).
2. حجر (15)، 99.
3. مدّثّر (74)، 43ـ47.
4. عارف واصل، مرحوم آيت‌الله شيخ محمدجواد انصارى همدانى در اين باره مى‌فرمايد: هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سير و سلوك تا مرحله نهايى كه فناء فى الله است به زبان ائمه معصومين(عليهم السلام) در اخبار و احاديث آمده و در كلام الله هست. (سوخته، ص 78)
عارف كامل، مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى نيز در اين زمينه مى‌فرمايد: مخفى نماناد بر برادران دينى كه به جز التزام به شرع شريف، در تمام حركات و سكنات و تكلمات و لحظات و غيرها راهى به قرب حضرت ملك‌الملوك ‌جل جلاله‌ـ نيست؛ و به خرافات ذوقيه، اگرچه ذوق در غير اين مقام خوب است، كما هو دأب الجهال و الصوفية ‌خذلهم الله، جل جلاله‌  همان‌گونه كه شيوه نادانان و متصوفه ‌كه خداوند خوارشان گرداند‌ـ مى‌باشد[ راه رفتن لا يوجب الا بعدا ]= جز دورى از خداوند ثمرى ندارد[. حتى شخص هرگاه ملتزم بر نزدن شارب ]= سبيل[ و نخوردن گوشت بوده باشد، اگر ايمان به عصمت ائمه اطهار(عليهم السلام) آورده باشد، بايد بفهمد كه از حضرت احديت دور خواهد شد؛ و هكذا در كيفيت ذكر به غير ما ورد عن السادة المعصومين(عليهم السلام) ]= به غير از آنچه از سروران معصوم رسيده است[، حمل نمايد. بناءً على هذا ]= بنابراين[ بايد مقدّم بدارد شرع شريف را و اهتمام نمايد به هرچه در شرع شريف اهتمام به آن شده. (تذكرة المتقين، ص 177)
5. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج‌البلاغه تصريح مى‌كند كه هيچ كس از اين امت را نمى‌توان به اهل‌بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يعنى ائمه معصومين(عليهم السلام) قياس نمود: هُمْ [آلِ مُحَمَّد صلّى الله عليه و آله] مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ‌... لَا يُقَاسُ بآلِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. (نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض‌الاسلام، خطبه 2)
6. يكى از دوستان (جناب حجت‌الاسلام دكتر مرتضى آقا طهرانى) نقل مى‌كرد كه يكى از بزرگان مى‌فرمود: آيت‌الله حسينقلى همدانى را در خواب ديدم، پرسيدم آيا استاد ما سيد على آقا قاضى انسان كامل است؟ ايشان فرمود: آن انسان كامل كه تو در نظر دارى نيست. اين مسأله را به خود مرحوم قاضى عرض كردم. ايشان در جلسه درس رؤياى مرا نقل كردند و سپس فرمودند: من لنگه كفش انسان‌هاى كامل هم نمى‌شوم!