امام خمينى(رحمه الله)، تجسّمى از عرفان راستين
در عصر كنونى بىشك بايد بنيانگذار جمهورى اسلامى، امام خمينى(رحمه الله) را يكى از بهترين نمونهها و الگوهاى عرفان راستين و صحيح اسلامى به حساب آورد. آن بزرگوار اسلام را به درستى شناخته بود و به اين حقيقت واقف بود كه اسلام دينى است كه هم ابعاد فردى و هم ابعاد اجتماعى دارد و در تعاليم خود هم به امور دنيوى و هم به مسايل مربوط به آخرت توجه مىكرد. حضرت امام با الهام از تعاليم اسلامى بين امور فردى و اجتماعى و امور دنيوى و اخروى و معنوى تضادى نمىديد و در هر شرايطى تنها به دنبال اين بود كه خداى متعال از او چه خواسته تا همان را انجام دهد.
همچنان كه پيش از اين اشاره كرديم، مهم «انگيزه» و «نيتى» است كه انسان در كار و عمل خود در نظر مىگيرد. اگر انگيزه عملْ الهى باشد و كار به نيت جلب رضايت خداوند و تحقق خواسته حضرتش انجام شود موجب كمال انسان و تعالى روحى و درجات معنوى و عرفانى او خواهد شد و اينكه ظاهر عمل دنيايى يا آخرتى باشد تأثيرى در اين مسأله نخواهد داشت. حضرت امام به درستى اين امر را دريافته بود و مهمتر از آن، به راستى آن را «باور» كرده بود. از اين رو ظاهر و پوسته عمل براى او تفاوتى نمىكرد كه فردى است يا اجتماعى، دنيايى است يا آخرتى؛ آنچه اهميت داشت اين بود كه آن كار مطلوب خداوند و در راستاى «انجام وظيفه الهى» باشد. امام(رحمه الله) اين معنا را به خوبى در سراسر زندگىاش به منصه ظهور رساند و جامه عمل پوشاند. او آن روز كه وظيفهاش درس خواندن بود با كمال جديت درس مىخواند و آن مقدار هم كه بايد عبادت كند به عبادت مىپرداخت و هيچ يك از درس و عبادتش مانع ديگرى نمىشد. همچنين آن روز كه بايد با مسايل سياسى آشنا شود به اين كار مبادرت مىورزيد، و آن روز هم كه بايد اقدام كند، با هر وسيلهاى كه مىتوانست و در اختيار داشت به مبارزه با دستگاه ظلم برخاست و در اين راه از هيچ چيز نهراسيد و تنها به انجام تكليف و قيام به وظيفه الهى فكر مىكرد و در اين راه تا پاى جان نيز پيش رفت. عرفان امام تبلور عرفان راستين و «خدا محورى» بود. آن بزرگوار مىفرمود، در عمرم از احدى جز خدا نترسيدم؛ و اين را در عمل نيز بارها نشان داد و به اثبات رساند. آرى، او عارفى وارسته بود كه تنها خدا را در نظر داشت و از مصاديق اين آيه شريفه بود كه:
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ الله؛(1) كسانى كه پيام هاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند.
عرفان امام هم «جهاد اكبر» داشت و هم «جهاد اصغر». در عرفان امام هم عبادت و نماز شب و روزه و انجام تكاليف فردى ديده مىشد و هم سياست و قيام به وظايف و مسؤوليتهاى اجتماعى وجود داشت. عرفان راستين اين است كه آدمى بتواند به جاى خودخواهى و خودپرستى، روح خداپرستى را در همه مظاهر زندگىاش جلوهگر سازد و به جاى «خود» و «هواى نفس» در همه جا و همه كار، يگانه محور و ملاكش «خدا» باشد، و امام خمينى(رحمه الله) از درجات عالى چنين روحيهاى برخوردار بود. البته اين كارى است بس مشكل، و از همين رو نيز جنگ و جهاد ظاهرى با دشمنان خدا و دين را «جهاد اصغر» ناميدهاند و «جهاد با نفس» را «جهاد اكبر» گفتهاند. جهاد اصغر تنها در زمانها و مقاطعى خاص مطرح است و تنها در همان محدوده اقتضاى از خودگذشتگى و جاننثارى دارد؛ ولى جبهه جهاد اكبر هميشه و هر روز و هر ساعت و هر لحظه گشوده است و انسان بايد بر روى نفس خود و خواستههاى نامشروع آن تيغ بكشد و هواى نفس را در مقابل خواستهها و قوانين الهى قربانى كند.
در مسير عرفان، مهم اين است كه انسان بتواند به همه كارهايش رنگ و «صبغه الهى» بزند و هر كارى را به اين دليل كه «خدا مىخواهد» انجام دهد. اگر اينگونه شد، آنگاه ديگر تفاوتى نمىكند كه آن كار نماز شب باشد، يا حضور در جبهه جنگ، يا تلاش براى تأمين زندگى همسر و فرزند، و يا ورود به عرصه مسايل سياسى و اجتماعى. اگر وظيفه الهى ايجاب كرد كه انسان در يك صحنه سياسى يا اجتماعى ايفاى نقش كند، شكى نيست كه بايد بدان مبادرت ورزد، وگرنه چگونه مىتوان دم از عبوديت و بندگى و جلب رضايت خداوند زد؟ چگونه مىشود بنده بود؛ ولى تنها آنگاه كه صحبت از نماز و روزه و ذكر و دعا است فرمان خداوند را اطاعت كرد و در جايى كه مسأله جهاد و قيام به وظايف سياسى و اجتماعى مطرح است از اطاعت شانه خالى نمود؟! اگر انسان به راستى در پى محبت خداوند و جلب رضايت حضرت حق تعالى باشد، امر و نهى فردى با امر و نهى اجتماعى، و امر و نهى عبادى با امر و نهى سياسى خداوند چه تفاوتى دارد؟! بنده اگر حقيقتاً به دنبال بندگى است، بايد همه اوامر و نواهى مولا و صاحبش را گردن نهد نه آنكه به سليقه خود برخى را اطاعت كند و برخى ديگر را وا نهد.
در هر صورت، عارف حقيقى و كامل كسى است كه همه ابعاد زندگى خود اعم از فردى و اجتماعى، و مادى و معنوى را براى خدا و به سوى خدا قرار دهد، و حضرت امام(رحمه الله) عملا اثبات كرد كه اين كار شدنى است. البته امام اين امر را در واقع از اسوههاى كامل و بىبديل عرفان، يعنى پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) آموخته بود. آن بزرگواران، و به ويژه اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمونه كامل اين معنا را در عمل پياده كرده و نشان دادهاند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) عارفى بود كه به هنگام روز فعالانه در امور مربوط به دنيا و فعاليتهاى سياسى و اجتماعى حاضر مىشد و شجاعانه در صحنه نبرد پيكار مىكرد و شمشير مىزد و شبهنگام، عاشقانه و با تمام وجود به مناجات با حضرت دوست مىپرداخت. آرى، اين است چهره عرفان و عارفان راستين.(2)
پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. احزاب (33)، 39.
2. در اينجا به مناسبت، دو قضيه را درباره امام خمينى(رحمه الله) و انقلاب نقل مىكنيم:
آيتالله حاج شيخ عباس قوچانى(قدس سره) وصىّ رسمى مرحوم آيتالله العظمى آقا سيد على قاضى(قدس سره) در امر طريقت و اخلاق و سلوك الى الله بودند، مىفرمودند: در نجف اشرف با مرحوم قاضى جلساتى داشتيم و غالباً افراد با هماهنگى وارد جلسه مىشدند و همديگر را مىشناختيم. در يك جلسه ناگهان ديدم كه سيد جوانى وارد شد. مرحوم آقاى قاضى بحث را قطع كردند و احترام زيادى به اين سيد جوان نمودند و به وى فرمودند: آقا سيد روحالله! در مقابل سلطان جور و دولت ظالم بايد ايستاد، بايد مقاومت كرد، بايد با جهل مبارزه كرد؛ اين در حالى بود كه هنوز زمزمهاى از انقلاب امام نبود. مرحوم آيتالله قوچانى فرموده بودند كه ما خيلى آن روز تعجب كرديم، ولى بعد از سالهاى زياد، پس از انقلاب فهميديم كه مرحوم قاضى آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام احترام كرد.
همچنين مرحوم آيتالله حاج آقا نصرالله شاهآبادى فرموده بودند: قبل از اينكه امام به نجف تبعيد شود در خواب ديدم جنگى در خوزستان رخ داده و سرهاى درختان خرما بريده شده است. وقتى امام به نجف مشرّف شد خوابم را به ايشان عرض كردم. ايشان فرمود: مطلبى را مىگويم ولى تا من زندهام به احدى نبايد بگويى. سپس فرمود: در آن دوران كه خدمت والدتان آيتالله شاهآبادى به سير و سلوك مشغول بوديم ايشان فرمودند: انقلاب خواهى كرد و پيروز مىشويد و جنگى در خوزستان رخ خواهد داد كه يكى از اقوام ما (يعنى اقوام آيتالله شاهآبادى) در آن زمان به شهادت نائل خواهد آمد. (اسوه عارفان، ص 92 و 93)