تبيين شاخصه‌هاى عرفان صحيح بر مبناى تحليلى عقلى

براى تبيين مهم‌ترين شاخصه‌هاى عرفان اسلامى، ابتدا بيانى عقلى و تحليلى خواهيم داشت و سپس از آيات و روايات معصومين(عليهم السلام) و سيره آن بزرگواران براى اين منظور مدد خواهيم جست.

بيان تحليلى مهم‌ترين شاخصه‌هاى عرفان اسلامى در گرو ذكر چند مقدمه است:
مقدمه اول اين‌كه، همان‌گونه كه در فصل اول گذشت، حقيقت عرفان عبارت است از رؤيت و شهود قلبى ذات اقدس بارى تعالى. گفتيم كه عرفان شناخت خداى متعال و صفات و افعال او است كه نه از راه فكر و استدلال، بلكه از طريق ادراك قلبى و دريافت باطنى حاصل مى‌شود. عرفان يعنى شناخت خدا؛ ولى نه غايبانه و از راه عقل و برهان، بلكه با قلب و دل و رؤيت حضور او در روح و جان. عرفان عملى نيز برنامه‌اى است كه در همين جهت تدارك ديده مى‌شود و مقصد آن رساندن انسان به چنين مقامى است. در اصطلاحات عرفا از اين مقام تعبيرات مختلفى شده است كه ما فعلا درصدد مناقشه در الفاظ و اسامى نيستيم. در دعاها و مناجات‌هاى مأثور از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نيز با تعبيراتى نظير «قرب» و «وصول» از اين مقام ياد شده است.

از سوى ديگر در جاى خود بيان شده است كه روح انسان حقيقتى است مجرد و از همين رو چيزى مى‌تواند موجب كمال نفس انسانى شود كه با آن سنخيت داشته باشد و از سنخ مجردات باشد. نتيجه‌اى كه در نهايت از اين بيان گرفته مى‌شود اين است كه كمال انسان از سنخ علم و معرفت است و كامل شدن روح در گرو متكامل شدن معرفت انسان است. اما اين معرفتى كه موجب كمال نفس است اولا معرفت «حصولى» نيست بلكه معرفت و علم «حضورى» است، و ثانياً، مقصود از اين معرفت حضورى نيز معرفت حضورى نسبت به ذات اقدس متعال است. از اين رو هرچه معرفت حضورى انسان به خداى متعال بيشتر شود روح او هم به همان نسبت متكامل‌تر مى‌گردد.(1)

مقدمه ديگر اين است كه رسيدن به چنين مقامى نه‌تنها آخرين مرتبه كمال انسانى است، بلكه هدف نهايى خداى متعال از خلقت انسان نيز همين بوده است. خداوند خود در قرآن كريم مى‌فرمايد:
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون؛(2) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند.

هدف خداوند از آفرينش انسان اين بوده است كه «عبد» ساخته شود و سرمنزل مقصودى كه انسان بايد به آن برسد «عبوديت» است. البته عبد شدن نيز خود در واقع مقدمه‌اى براى «تقرب» و «وصول» الى الله است. از اين رو عرفان عملى نيز مقصدى جز همان هدف نهايى خلقت ندارد و هدفش رساندن انسان به همان نقطه‌اى است كه خداى متعال از آفرينش او در نظر داشته است.

مقدمه بعد اين است كه چون خداى متعال «حكيم» است، هرچه را كه در وجود بشر قرار داده ابزارى است براى رسيدن به هدف خاصى كه از خلقت او منظور داشته است. اصولا اين يك قاعده كلى است كه هر حكيمى وقتى مصنوعى را به هدف خاصى مى‌سازد هر آنچه را كه در طراحى و ساخت آن مورد توجه و استفاده قرار مى‌دهد براى رسيدن به آن هدف است و هرگز اين‌گونه نيست كه بعضى از چيزهايى را كه در مصنوع خود قرار داده هيچ فايده و حكمتى نداشته و امرى كاملا لغو و اضافى، و يا بدتر از آن، مخرب و مانع باشد. از اين رو خداى متعال نيز كه خود حكيم مطلق و سرچشمه حكمت است، هر آنچه را كه در اختيار بشر قرار داده و در ساختمان وجودى او پيش‌بينى كرده است حتماً در راستاى هدف نهايى خلقت انسان است.

اكنون با توجه به اين مقدمات، به روشنى معلوم مى‌شود كه اولين ويژگى يك عرفان جامع و كاملْ «همه جانبه بودن» آن است. بر اساس تبيين و تحليلى كه ارائه داديم، آن عرفانى كه مد نظر ما است عرفانى است كه با به كار گرفتن تمامى امكانات، استعدادها و قواى انسان حاصل مى‌شود. در عرفانى كه در مسير صحيح گام برمى‌دارد هرگز اين‌گونه نيست كه برخى از قوا و امكانات و استعدادهاى وجودى انسان با هدف آن عرفان سازگار باشد و برخى كاملا بى‌تناسب و يا حتى ضد آن باشد. طبق بيان مذكور، خداوند حكيم كه ما را خلق كرده، هرچه را كه در وجود ما به وديعت نهاده براى آن است كه به كار بگيريم تا به مقصد برسيم. بر اساس اين تحليل معنا ندارد كه بگوييم بخشى از اين سرمايه‌ها و استعدادهاى وجودى كه خداوند در اختيار ما قرار داده هيچ تأثيرى در نيل ما به مقصد ندارد و وجود آن‌ها لغو است و يا حتى ضديت دارد و بايد آن‌ها را به كلى از بين ببريم و از صفحه وجود و لوح ضميرمان محو كنيم! اين مسأله نياز به آيه و روايت ندارد و حتى اگر هيچ آيه و روايتى هم نباشد عقل ما مستقلا و بر اساس «حكمت» الهى، چنين ادراكى دارد كه همه قوا و امكانات و استعدادهايى كه خداوند در وجود انسان به وديعت نهاده است به نوعى با كمال نهايى و هدف از خلقت او ارتباط دارد و اين‌گونه نيست كه برخى ازلغو و بى‌فايده و يا حتى مضرّ و مخرّب باشد.

اگر بخواهيم اين مطلب را به زبان عرفانى و با اصطلاحات عرفا بيان كنيم، مسأله اين است كه مقام «انسان كامل» مقام «مظهريت جميع اسما و صفات الهى» است و انسان كامل كه مقصود نهايى عرفان است كسى است كه تمامى اسما و صفات الهى در او بروز و ظهور يافته باشد. به عبارت ديگر، همه آن چيزهايى كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده فعلى از افعال خداوند است و منشأ آن اسم و صفتى از اسما و صفات الهى است. از اين رو نهايتِ كمال انسانى اين است كه كسى بتواند همه آن اسما و صفات الهى را كه منشأ وجود او گرديده است واجد گردد و وجودش آينه و مظهر تمامى آن اسما و صفات شود. اگر انسانى از برخى از آن اسما و صفات بى‌بهره باشد و نتواند آن‌ها را در وجود خود متجلى نمايد اين در واقع نشانه ضعف و نقصان وجود او است، نه آن‌كه دالّ بر قوّت و كمال نفس او باشد.

بنابراين اولين ويژگى يك عرفان صحيح و حقيقى، «همه جانبه بودن» آن است و اگر يك برنامه و مكتب عرفانى برخى از استعدادها و قواى انسانى را ناديده بگيرد و آن‌ها را به كلى كنار بزند و پرداختن به آن‌ها را لغو و بى‌فايده و يا حتى مضر و مانع تكامل نفس انسانى قلمداد كند، نشانه انحراف آن برنامه و مكتب عرفانى و گواه ضعف و نقص منشأ و آبشخور آن است.

از همين جا شاخصه و ويژگى دوم عرفان صحيح اسلامى نيز روشن مى‌شود و آن، «عدم مخالفت با فطرت» و به عبارت ديگر «مطابقت با فطرت» است. بر اساس همان مقدمات و تحليلى كه در بيان ويژگى اول عرفان صحيح اسلامى ذكر كرديم، خداى متعال و حكيم علاوه بر اين‌كه قوا و استعدادها و امكاناتى را در وجود انسان تعبيه كرده است، ميل به‌كار گرفتن و استفاده از آن‌ها را نيز در ما قرار داده است. به عبارت ديگر، تمام تمايلاتى كه در وجود انسان قرار داده شده است به نحوى با كمال او و رساندنش به هدفى كه از خلقت او مد نظر بوده ارتباط دارد. خداوند اين اميال را در انسان قرار داده تا او را به انجام كارهايى كه به كمال او منتهى مى‌شوند تحريك كنند. بنابراين وجود اين اميال كه به صورت فطرى در نهاد بشر قرار داده شده، مى‌تواند راهنماى مناسبى در جهت‌يابى به سوى كمال واقعى انسان باشد.

اگر اصل وجود يك ميل (صرف نظر از حد و حدود و چند و چون آن) هيچ ارتباطى به تحقق كمال انسانى نداشته باشد و يا حتى كاملا و صد‌در‌صد در جهت خلاف و منافى آن باشد، چنين چيزى مستلزم لغويت يا نقض غرض است كه هر دو از ساحت خداوند حكيم به دور است. بنابراين نمى‌توان پذيرفت كه چيزى مقتضاى فطرت باشد و فطرت انسانى خواستار آن باشد؛ ولى با كمال انسان بيگانه و يا متناقض و متضاد باشد. از اين رو يك برنامه و مكتب عرفانى صحيح و بر حق نمى‌تواند مشتمل بر تعاليم و دستوراتى باشد كه با فطرت مخالف است و فطرت انسانى آن‌ها را برنمى‌تابد. اگر چنين باشد نشانه انحراف و نقص و كاستى آن برنامه و مكتب است.

در اين ترديدى نيست كه اصل وجود همه ميل‌هايى كه خداى متعال در نهاد انسان قرار داده متناسب با هدف نهايى خلقت او در نظر گرفته شده و بى‌ارتباط يا مضاد با آن نيست. ميل‌ها و غرايز مختلف انسان، چه مادى و چه معنوى، همگى بر اساس حكمت‌ها و مصالحى در وجود او قرار داده شده است. از اين رو اين تفكر كه ميل‌ها و غرايز مادى و حيوانى انسان مانع كمال او است و بايد در محو آن‌ها از صفحه وجود خويش تلاش كرد، به هيچ روى نگرش صحيحى نيست. براى مثال، ميل و غريزه جنسى چيزى است كه به صورت فطرى و طبيعى در انسان وجود دارد و طبق بيانى كه اشاره كرديم، اين ميل حتماً با كمال نهايى انسان ارتباطى دارد كه خداى متعال آن را در نهاد بشر قرار داده است. از اين رو به مبارزه برخاستن با اين غريزه و تلاش در حذف و تعطيل آن قطعاً يك انحراف است و اگر يك مكتب عرفانى چنين توصيه‌اى به پيروان خود داشته باشد در بطلان آن ترديد نبايد كرد. يكى از روشن‌ترين حكمت‌ها و مصالحى كه در مورد اين غريزه مى‌توان بدان اشاره كرد مسأله تداوم و حفظ نسل بشر است. البته غير از آن حكمت‌هاى ديگرى نيز مى‌توان براى غريزه جنسى برشمرد، و در نهايت نيز ممكن است حكمت‌ها و مصالح ديگرى هم در مورد اين غريزه وجود داشته باشد كه به ذهن ما نرسد.

اصولا اگر ميل‌ها و غرايز مادى با كمال و سعادت انسان منافات مى‌داشت، در بسيارى از روايات و آيات قرآن، همين به اصطلاح مسايل مادى از جمله پاداش‌هاى نيكوكاران و نتيجه تكامل آن‌ها ذكر نمى‌شد. بر اساس نص صريح قرآن، نتيجه نهايى تكامل بسيارى از مؤمنان و اعمال صالح آنان اين است كه در جهان آخرت پاداش‌هايى نظير قصرهاى زيبا، باغ‌هاى پرآب و سرسبز و خرم و همسران متعدد پاكيزه و زيباروى به آن‌ها عطا مى‌شود. از اين رو معلوم مى‌شود نفس اين‌گونه مقولات ممنوع و مردود نيست و ضديتى با كمال و سعادت انسان ندارد.

بلى، اگر بحثى هست بر سر جهت‌دهى و تعديل و هدايت گرايش‌هاى فطرى است، و همين مسأله نيز ما را به ويژگى سوم عرفان صحيح اسلامى رهنمون مى‌شود. توضيح اين‌كه:
همه ما كم و بيش به تجربه دريافته‌ايم كه بسيارى از خواسته‌هاى فطرى ما عملا با هم تزاحم دارند و ارضاى همه‌ممكن نيست. براى مثال، انسان فطرتاً هم به تفريح علاقه و تمايل دارد، هم به كسب دانش و مهارت‌هاى تازه و هم به لذت‌هاى جنسى؛ ولى روشن است كه پرداختن به هر يك از اين‌ها عادتاً با پرداختن به ساير موارد قابل جمع نيست و هر يكى مانع ديگرى است. از اين رو انسان ناگزير بايد به نوعى برنامه‌ريزى روى بياورد و با قرار دادن و مشخص كردن چارچوب‌ها، ضوابط و حد و مرزهايى، از همه استعدادهاى خود به نحوى استفاده كند كه بهترين و بيشترين تأثير را در نيل به هدف خلقت آدمى داشته باشد.

بنابراين در اصل اين‌كه بايد يك نحو تعديل، هدايت و برنامه‌ريزى در ارضاى خواست‌ها و نيازهاى فطرى صورت بگيرد ترديدى وجود ندارد، بلكه آنچه محل بحث است اين پرسش است كه اين كار بايد از ناحيه چه مرجعى و بر اساس چه ضابطه و ملاكى انجام پذيرد؟
در پاسخ به پرسش مذكور بايد بگوييم، در مواردى و تا حدودى خود فطرت انسانى مى‌تواند مرجع و راهنماى ما در اين جهت باشد. برخى از غرايز و تمايلات انسان، به طور طبيعى تنها در زمان‌ها و موقعيت‌هاى خاصى فعالند و در زمان‌هاى ديگر ساكت و خاموشند و اقتضايى ندارند. مثال بارز آن، دو غريزه گرسنگى و تشنگى در ما است. اين‌گونه نيست كه انسان هر لحظه و هميشه ميل به خوردن و آشاميدن داشته باشد تا در نتيجه، اشتغال به خوردن و آشاميدن او را از بقيه كارها و ارضاى ساير نيازها بازدارد. يا غريزه جنسى به طور طبيعى در دوران خاصى از زندگى انسانْ فعال و بارز مى‌شود و پيش از آن يا اصلا فعال نيست و نمودى ندارد و يا بسيار كم‌رنگ و كم‌فروغ است. در اين موارد و نظاير آنها، آن برنامه‌ريزى و هدايت و تعديل به صورت طبيعى و با راهنمايى خود فطرت انجام مى‌شود.

اما روشن است كه كاربرد فطرت در اين مسأله بسيار محدود است و در موارد بسيارى نمى‌توان با اتكاى به فطرت، در زمينه تعديل و جهت‌دهى و برنامه‌ريزى ارضاى غرايز و تمايلات فطرى به نتيجه‌اى رسيد. در بسيارى از موارد، غريزه و ميلى در انسان بسيار شديد است به طورى كه ساير غرايز را در حاشيه و تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد و باعث مى‌شود غرايز ديگر به فراموشى سپرده شوند و انسان از آن‌ها غافل شود. اين مسأله به ويژه در مورد غرايز مادى صادق است كه در موارد بسيارى چنان پر‌رنگ و سركش ظاهر مى‌شوند كه غرايز و خواسته‌هاى معنوى انسان را كاملا كنار مى‌زنند و باعث مى‌شوند آن‌ها در بوته غفلت و نسيان واقع شوند. گاه غريزه جنسى آن‌چنان متلاطم و طوفانى مى‌گردد كه هيچ كس و هيچ چيز جلودار آن نيست و كاملا كور و بى‌هدف تنها به دنبال ارضاى خويش است و هيچ ملاحظه و مصلحت و مفسده ديگرى را در نظر نمى‌گيرد.

در هر صورت، اين نيز به تجربه براى ما به اثبات رسيده كه حد و مرز ارضاى غرايز و تمايلات فطرى و تعديل و هدايت آنها پاسخ درخور و روشنى از ناحيه خود فطرت و يا حتى عقل آدمى نمى‌يابد. اين‌جا است كه بحث نياز به شرع و راهنمايى شريعت در اين زمينه مطرح مى‌شود و در واقع ويژگى سوم عرفان صحيح اسلامى پديدار مى‌گردد، كه عبارت از «مطابقت با شريعت» است.

از بيان مذكور روشن مى‌شود كه ما براى هدايت، جهت‌دهى و تعديل ميل‌ها و غرايزمان به دست‌گيرى و راهنمايى شرع نيازمنديم. ما براى آن‌كه از همه استعدادهايمان به نحوى استفاده كنيم كه در راستاى نيل به هدف خلقتمان باشد، بايد دست به دامان خالق و سازنده خود شويم كه هم تمام زوايا و ابعاد وجود ما را مى‌شناسد و هم به هدف خلقت انسان و راه رسيدن به آن كاملا علم دارد. او است كه بايد ما را در اين مسير راهنمايى كند. راهنمايى خداى متعال نيز از طريق ارسال رسل و انزال كتب و شرايع و اديان آسمانى صورت پذيرفته است.

بنابراين بر اساس اين تحليل عقلى بسيار روشن است كه عرفان و رؤيت و شهود قلبى و حضورى خداوند نمى‌تواند از مسيرى حاصل شود كه برخلاف دين و شريعت باشد. حركت در چارچوب شريعت و رعايت دقيق دستورات و ضوابط آن، از مشخصه‌ها و لوازم اجتناب‌ناپذير يك برنامه جامع و كامل و صحيح عرفانى است. به هيچ وجه معقول و قابل قبول نيست كه ما عرفانى داشته باشيم كه به كمال انسان منتهى شود اما با شرع الهى تنافى داشته باشد. عدم ملاحظه احكام و دستورات شريعت و كوچك‌ترين تنافى و تضاد با آن‌ها نشانه انحراف يك برنامه و مكتب عرفانى است.

پس به طور خلاصه، نتيجه اين بيان عقلى اين است كه مهم‌ترين شاخصه‌هاى يك عرفان صحيح و جامع و كامل و به دور از تحريف و انحراف عبارتند از: همه جانبه بودن، مطابقت با فطرت، و عدم مخالفت با شريعت و دستورات و احكام الهى.

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

1. براى مطالعه بيشتر در اين باره ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، خودشناسى براى خودسازى، ص 27 ـ 72؛ و نيز: محمدتقى مصباح يزدى، به سوى خودسازى، ص 79 ـ 278.
2. ذاريات (51)، 56.