اسرارِ مگو؟!

امروزه ما در ميان مسلمانان با طوايف مختلفى روبرو هستيم كه از عرفان و حقايق عرفانى دم مى‌زنند و آداب و رسوم و روش‌هاى خاصى نيز براى خود قائلند. آنچه امروزه شاهديم، در واقع ادامه حركت مستمرى است كه از صدر اسلام آغاز شده و به تدريج رشد و گسترش يافته و فراز و نشيب فراوانى به خود ديده است. در صدر اسلام كسانى بودند كه به نام «زهّاد» و احياناً عناوين ديگرى ناميده مى‌شدند و ريشه‌هاى اوليه اين حركت به آن‌ها بازمى‌گردد. همان‌طور كه از نامشان پيدا است، تكيه اين افراد بر زهدورزى و دورى از زخارف و لذايذ دنيا و اجتناب از آن بود. سپس به تدريج چيزهاى مختلفى به آن اضافه شد و مسلك‌ها و طريقه‌هاى خاصى به عنوان آداب و رسوم «تصوف» و امثال آن در ميان برخى از طوايف مسلمانان پديد آمد. اين احتمال بسيار قوى است كه بسيارى از اين آداب و رسوم از غير مسلمانان گرفته شده باشد. هم‌چنين گاهى با اين توجيه كه اسلام روش خاصى را تعيين نكرده است، هر كس هر راهى را كه تشخيص داده براى اين مقصد مفيد است انتخاب كرده و در پيش گرفته است. علاوه بر آن، گاهى از برخى آيات و روايات استنباط‌ها و برداشت‌هايى صورت گرفته و سعى شده بر روش‌هايى كه غير مسلمانان داشته‌اند تطبيق گردد. البته تماس‌هاى مستقيم با ساير اقوام و ملل نيز در پديد آمدن اين مجموعه بى‌تأثير نبوده است. به هر حال مجموعه اين عوامل دست به دست هم داده و مسلك‌ها و طريقه‌هاى مختلفى را با نام «عرفان» و «تصوف» و امثال آن‌ها در ميان مسلمانان پديد آورده است.

روش مهم و كلى غير مسلمانان در اين زمينه، تضعيف قواى بدنى و قطع توجه به امور مادى بوده و هست. امروزه نيز در ميان طوايف مختلفى از هندوها ـ به خصوص جوكى‌ها ـ آداب و رسوم خاصى وجود دارد كه عمده‌اش «ضبط نفس» است و سعى مى‌كنند با رياضت‌هايى كه بر خود تحميل مى‌كنند قدرت روحى خود را افزايش دهند. براى مثال، غذايشان را بسيار كم مى‌كنند تا حدى كه گاهى روزهاى متوالى را تنها با خوردن چند دانه بادام به سر مى‌برند؛ يا يكى از كارهايشان اين است كه سعى مى‌كنند تدريجاً احتياجشان به تنفس كم شود و بتوانند مدت زيادى نفس خود را حبس كنند. آنان معتقدند با اين كارها روح تقويت مى‌شود و قدرت روحى آنان افزايش مى‌يابد. در هر صورت، مرتاضان هندى كه چنين آداب و رسومى دارند و انواع رياضت‌ها را بر خود تحميل مى‌كنند، در عمل نيز به آثار و نتايجى مى‌رسند و به قدرت‌هايى دست پيدا مى‌كنند.

در ميان مسلمانان نيز برخى از طوايف متصوفه و منسوبين به عرفان اسلامى كم و بيش از اين آداب و رسوم الگوبردارى كرده و آن را به عنوان راهى براى رسيدن به معرفت پيشنهاد داده‌اند. توجيه آن‌ها نيز اين است كه گرچه اسلام چنين مطالب و راه‌هايى را بيان نكرده و توصيه ننموده؛ ولى اتّخاذ اين روش‌ها كارى شبيه «رهبانيت» پيروان حضرت عيسى(عليه السلام) است كه گرچه آنان خود آن را بنيان نهادند؛ ولى مرضىّ خداوند نيز واقع شد. در مواردى نيز گفته مى‌شود اين مطالب در كتاب و سنّت هم آمده، و سعى مى‌شود با توجيه و تفسيرهايى، برخى از آيات قرآن و روايات اسلامى بر اين مضامين حمل و بر آن‌ها منطبق گردد.

اما به راستى آيا مى‌توان باور كرد در حالى كه اسلام بزرگ‌ترين شأن را براى معرفت خداوند قايل شده و بيشترين اهميت را به اين مسأله داده، راه مشخصى را براى نيل به اين معرفت ارائه نكرده و آن را بر عهده خود افراد گذارده باشد؟! آيا مى‌توان باور كرد كه اسلام در اين زمينه خود راه و روشى ندارد و اين امر مهم را موكول كرده به اين‌كه هر كس هر راهى را كه خودش تشخيص مى‌دهد اختراع كند يا از ديگران اخذ نمايد؟! قطعاً چنين چيزى قابل پذيرش نيست.

آيا معقول است دينى كه براى جزئى‌ترين مسايل زندگى (نظير: خوردن، آشاميدن، خوابيدن و...) احكام متعددى وضع كرده است، براى چنين مسأله‌اى كه مهم‌ترين مسايل است چيزى نگفته و توجهى نكرده باشد؟! دينى كه در جزئى‌ترين مسايل دستور دارد، آيا پيروانش را در مهم‌ترين مسأله به ديگران احاله داده تا بروند و از آن‌ها اقتباس كنند، يا به ميل و سليقه خودشان واگذار كرده تا راهى را ابداع و اختراع كنند؟! قطعاً چنين نيست.

هم‌چنين نمى‌توان پذيرفت كه چنين مسأله مهمى به صورت سرّ و رازى مگو تنها در اختيار برخى از افراد قرار داده شده و از ديگران مخفى نگاه داشته شده باشد. بسيارى از متصوفه ـ و شايد تمامى آن‌ها ادعا مى‌كنند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) راه سير و سلوك را به صورت سرّى تنها براى برخى از افراد بازگو كرده‌اند و اين اسرار سينه به سينه نقل شده تا به ما رسيده است. بلا‌تشبيه، همان‌گونه كه ما معتقديم هر امام معصومى ودايع امامت را از امام قبلى اخذ مى‌كند، صوفيان نيز به «قطب» اعتقاد دارند و مى‌گويند هر قطبى اسرار الهى و راه سير و سلوك را از قطب پيشين تلقى مى‌كند و ديگران براى رسيدن به معرفت الهى بايد بر سر سفره قطب بنشينند و از او استفاده كنند و جز اين راهى نيست.

البته انكار نمى‌كنيم كه مطالب و مسايلى هست كه همه كس لياقت و توان درك آن را ندارند و به عنوان اسرار تلقى مى‌شود؛ ولى اين مسأله مربوط به اصل بيان راه نيست بلكه درباره مراتبى از معنويات و كمالات عرفانى صادق است. قطعاً مراتبى از معنويات و مسايل عرفانى وجود دارد كه براى همه كس قابل درك و فهم نيست و اگر بخواهد در قالب الفاظ بيان گردد حقيقت معناى آن‌ها القا نمى‌شود و افراد معمولى نمى‌توانند آن حقايق را از اين الفاظ بفهمند. اما اين‌كه انسان در ابتداى اين مسير، قدرت درك و هضم برخى مطالب را ندارد غير از اين است كه بگوييم اصل ارائه راه مطلبى سرّى است كه براى همگان قابل فهم نيست. اين‌كه از كجا شروع كنيم و از چه راهى برويم براى همه قابل فهم است. در اين مورد قابل قبول نيست كه بگوييم راه سير و سلوك الى الله آداب و رسومى سرّى است كه تنها «قطب» آن‌ها را مى‌داند و ديگران براى دست‌يابى به آن بايد نزد قطب سر بسپارند! و قطب هم هر كه را خود صلاح بداند ـ آن هم به اندازه لياقتش ـ بهره‌اى از اين اسرار مى‌دهد. بدون شك اصول و كليات سير و سلوك حقيقى در همين كتاب و سنّتى كه در دست‌رس همگان است بيان شده و هر چيزى كه در اين راه مهم‌تر بوده نسبت به آن بيشتر تأكيد و سفارش شده است.

اما آنچه كه موجب شده كسانى از مسلمانان كم و بيش به ديگران روى بياورند و آداب و رسوم و روش‌هاى آنان را اخذ كنند ظاهراً اين بوده كه ديده‌اند در اسلام احكام و مطالبى وجود دارد كه توجه زيادى به امور مادى و دنيوى دارد. جاى ترديد و انكار نيست كه بخش زيادى از احكام و معارف اسلام مربوط به مسايلى از قبيل تجارت و معاملات، ازدواج و همسردارى، آداب سفر، معاشرت و مانند آن‌ها است كه همگى مربوط به امور دنيوى و مادى هستند. برخى وجود اين‌گونه مسايل در اسلام را ـ كه ذاتاً امورى مادى و دنيوى هستند و در بدو امر به نظر مى‌رسد با توجه كامل قلب و روح به معنويات و مسايل عرفانى منافات داشته باشند ـ اين‌گونه توجيه كردند كه اين‌ها به سبب ضرورت و برحسب مقتضيات زمان و به تناسب حال و وضع اكثريت جامعه نازل شده و مقصود اصلى اسلام مطالب و مسايل ديگرى بوده است. آن مطالب اصلى و اساسى نيز چون با وضع و حال اكثريت جامعه مناسب نبوده، به صورت سرّى تنها براى برخى از خواص بيان شده است و در حال حاضر نيز تنها در اختيار جناب «قطب» است و ديگران بايد از او تلقى كنند.

همين نگرش به اسلام بود كه موجب گرديد به تدريج كسانى قايل به دو وجهه دين به نام «شريعت» و «طريقت» شوند و وجهه «شريعت» را ظاهر دين بنامند كه براى عوام و سطحى‌نگران و ظاهرپرستان نازل شده، و «طريقت» را وجهه اصلى دين كه براى خواص و اهل معنا و باطن بيان گرديده است. از همين رو نيز مى‌گويند، اگر از ظاهر و پوسته گذر كردى و به باطن و مغز دين رسيدى، ديگر عمل به دستورات ظاهرى دين اهميتى ندارد و حتى نماز خواندن نيز لازم نيست!

چنين انديشه‌هاى خام و باطلى قطعاً يكى از مظاهر بارز مكر و خدعه شيطان است. پيش از اين اشاره كرديم كه شيطان تمام همّش اين است كه به هر طريق كه شده انسان‌ها را از راه خدا و عبوديت او بازدارد؛ اين نيز يكى از همان دام‌ها است كه شيطان به وسيله آن، افراد زيادى را گرفتار كرده و به گمراهى كشانده است.

حقيقت اين است كه همان‌طور كه اسلام عالى‌ترين ارج را براى معرفت خداوند قايل شده، در راهنمايى بشر براى رسيدن به اين معرفت نيز هيچ كوتاهى نكرده و مضايقه و بخلى نورزيده است. اسلام عزيز رئوس اصلى و مهم اين برنامه را براى ما بازگو كرده و هرچه را كه براى رسيدن به اين مقام مهم‌تر و لازم‌تر بوده، نسبت به آن تأكيد و سفارش بيشترى كرده است. اين دستورات جنبه اختصاصى ندارد و در دست‌رس همگان است و همه مى‌توانند آن‌ها را بدانند، بفهمند و عمل كنند. البته يكى از امتيازات اسلام اين است كه برنامه‌ها و معارفش به گونه‌اى است كه هر كس به اندازه معرفت و لياقت و ظرفيت خويش به شكلى مى‌تواند از آن‌ها استفاده كند و مسير تكامل انسانى و معنوى را طى نمايد.

خداى متعال بيش از خود ما خواستار سعادت و كمال ما است. او از هر كس ديگر به ما نزديك‌تر و محبتش به ما حتى از محبت ما به خودمان بيشتر است. در روايات ما وارد شده كه محبّت خداى متعال به بنده‌اش بيشتر از محبت مادر نسبت به فرزند خويش است. آرى، محبت مادر به فرزند، پرتوى كوچك و محدود از محبت بى‌نهايت الهى است. بعثت انبيا نيز نتيجه محبت خداوند به خلق خويش است و خداى متعال از فرط محبتى كه به انسان‌ها داشته پيامبران را براى هدايت آنان مبعوث فرموده است. اين محبت اقتضا مى‌كند كه خداوند راه رسيدن به كمال را به نزديك‌ترين صورت و به بهترين وجه ممكن براى مردم بيان كند و در اختيار آنان قرار دهد. اگر محبت خداوند اقتضا كرده كه براى هدايت انسان‌ها عزيزترين بندگانش را مبعوث كند و آن‌ها هرگونه خطرى را در اين راه به جان بخرند تا انسان‌ها هدايت شوند، طبيعى است كه به اقتضاى همان محبت، بهترين راهنمايى‌ها و نزديك‌ترين راه‌ها را به وسيله انبيا در اختيار بشر قرار داده باشد.

مگر در وجود خداوند بخلى بوده، يا انبياى عظام در ابلاغ رسالات الهى كوتاهى كرده‌اند؟ آيا مى‌توان تصور كرد كه خداى متعال با آن رحمت بى‌نهايت و محبت بى‌كرانى كه به بندگان خود دارد از نشان دادن بهترين و كوتاه‌ترين راه به سوى مقصدْ بخل ورزيده باشد؟ چه چيز مانع مى‌شود از اين‌كه خداوند بهترين و نزديك‌ترين راه كمال را به بندگانش نشان دهد؟ اين‌كه خداى متعال مضايقه كرده و بخل ورزيده باشد و آن اسرار مگو را از مردم دريغ داشته و تنها براى برخى افراد خاص ذخيره كرده باشد احتمالى است كه به هيچ وجه در مورد ذات اقدس الهى فرض ندارد. خداوند براى نشان دادن راه و هدايت انسان‌ها هيچ بخلى ندارد. انبيا نيز كه رسالت رساندن اين هدايت به بشر را دارند همگى معصومند و در انجام اين رسالت هيچ كوتاهى و تقصيرى نكرده‌اند. چنين نبوده كه انبيا به دليل روابط دوستانه و خويشاوندى، پيام‌هاى الهى را تنها به برخى بندگان اختصاص داده و ديگران را محروم كرده باشند!

البته هم‌چنان كه اشاره كرديم، معارف الهى داراى مراتب مختلفى است و هر كسى ظرفيت درك هر معرفتى را ندارد. اين مطلبى است مسلّم و در جاى خود محفوظ؛ ولى كسانى كه ظرفيت رسيدن به كمال را داشته باشند، بايد متناسب با ظرفيتشان راه رسيدن به آن كمال در اختيارشان قرار گيرد.

هم‌چنين گرچه در مورد انبيا وارد شده است كه:
اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبِياءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛(1) ما پيامبران با مردم به اندازه فهمشان سخن مى گوييم؛
اما معناى اين سخن اين نيست كه راه‌هاى تقرب را از مردم مخفى كرده و تنها به برخى نشان داده باشند. آنان مطالب را به صورتى بيان كرده‌اند كه هر كس به اندازه فهم خود مى‌تواند از آن استفاده كند. به عبارت ديگر، راه را به گونه‌اى نشان داده‌اند كه هر كس بتواند به قدر همتش در آن به پيش برود. طبيعى است كه هر كس همت عالى‌تر و بيشترى داشته باشد در اين مسير بيشتر به پيش خواهد رفت و به مدارج بالاتر و مهم‌ترى از كمال دست خواهد يافت.

از همين‌جا سرّ وجود دو دسته آيات و روايات «محكم» و «متشابه» و نيز اين‌كه قرآن و روايات «ظاهر» و «باطن» دارند روشن مى‌شود. سرّ اين امر آن است كه افرادى كه صلاحيت دارند و اهل دقت و تأمل هستند، بتوانند از آن معارف عميق و ژرف استفاده كنند و ديگرانى كه در سطوح پايين‌ترى هستند از ظواهر و محكمات قرآن و روايات بهره ببرند.

در هر صورت، چنان نيست كه خداى متعال يا انبيا و اولياى دين از نشان دادن كوتاه‌ترين و بهترين راه وصول به مقصد نهايى كوتاهى كرده و يا بخل ورزيده باشند و درجات مختلف افراد در نيل به مدارج كمال، نوعاً مربوط به اختلاف تلاش، همت، دقت و تأمل آن‌ها است.

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

1. بحار‌الانوار، ج 2، ص 242، باب 29، روايت 35.