تفرقه بينداز و حكومت كن

استعمار در تحليل هاي خود چنين نتيجه گرفت كه تا انسجام و هم بستگي مسلمانان، وجود دارد، نمي توان بر آنها سلطه يافت، و نيز چنين يافت كه عامل مهم انسجام و اتحاد آنها، دين است كه پيوند آن ها را با رئيس دين (مرجع تقليد) ناگسسته كرده و موجب بيداري و فشردگي شده است. تصميم گرفت همين انسجام و اتحاد را به وسيله ي مذهب سازي، متلاشي كند. با اين طرح و ترفند، به ميدان آمد، به اين ترتيب كه ناگاه مردم شنيدند شخصي به نام «شيخ احمد احسايي» ظهور كرد و فرقه اي را به دور خود آورد.
سپس شخصي به نام سيد كاظم رشتي كه معلوم نبود از كجا آمد، خود را رشتي معرفي كرد و شاگرد شيخ احمد احسايي شد، و پس از فوت شيخ احمد به جاي او نشست و افكار او را تعقيب نمود و عده ي زيادتري را به دور خود گرد آورد.
جالب اين كه اين شخص وقتي كه به كربلا آمد خود را سيد كاظم رشتي معرفي كرد، در صورتي كه اهالي رشت چنين كسي را نمي شناختند... او با رؤساي بغداد تماس و ارتباط كامل داشت و از طرف مأمورين دولت عثماني كمك زيادي به او مي رسيد.
از قرايني كه براي اهل زمان خود به دست آمده بود اين كه وي از يكي از بلاد روسيه (ولادي وستك) آمد و خود را به رشت منسوب كرد، و چون لهجه ي گيلك ها بي شباهت به لهجه ي روسي نيست از اين رو خود را رشتي معرفي نمود، يكي از قراين روسي بودنش، گزارش كينياز دالگوركي است. [1] .
پس از فوت سيد كاظم رشتي، هر يك از شاگردانش داعيه اي را بر سر داشتند، به فرقه هاي مختلف منشعب شدند، بعدها 18 نفر از آنها به دستياري ملا حسين بشرويه اي دور سيد علي محمد باب را گرفتند و كم كم فرقه ي بابي و سپس ازلي و بهائي به وجود آمد، چنان كه قبلا خاطرنشان گرديد:
* * *
[1] مقدمه مرحوم خالصي، بر گزارش كينياز دالگوركي (به نام اعترافات) ص 9.