از اصفهان تا زندان ماكو و چهريق
علي محمدباب اوضاع را در شيراز نامساعد ديد و پي فرصت مي گشت تا از شيراز فرار كند، او با حاكم و والي (استاندار) اصفهان منوچهرخان معتمدالدوله گرجي [1] روابط پنهاني داشت، ازاين رو هدفش اين بود كه به اصفهان برود و از آزادي اي كه توسط حاكم اصفهان به او داده مي شد، بهره برده و منظورش را عملي سازد.
شيوع بيماري وبا در شيراز موجب شد كه بحث درباره ي فتنه ي باب فراموش شده، باب در اين فرصت عازم اصفهان گرديد، معتمدالدوله به محض شنيدن ورود باب به اصفهان چند نفر را به استقبال او فرستاد و سپس امام جمعه اصفهان را وادار كرد كه باب به منزل او رود و در منزل او از باب به طور كامل پذيرايي به عمل آيد.
طولي نكشيد كه از هر سوي انزجار و تنفر عمومي به سوي باب سرازير شد، امام جمعه چون چنين ديد از مراجعين باب جلوگيري كرد، بالاخره به دستور معتمدالدولة «باب» منزل خود را عوض نمود [2] .
معتمدالدوله زير فشار اعتراض مردم قرار گرفت، و ناچار شد كه ميرزا علي محمد باب را به تهران بفرستد ولي با حيله ي عجيبي به مردم اصفهان وانمود كرد كه ميرزا علي محمد را به تهران فرستاده است و آن حيله اين بود كه:
«پانصد سوار را مأمور كرد كه با باب هنگام غروب آفتاب از اصفهان خارج شوند و به تهران عزيمت نمايند، ضمنا به رئيس سواران دستور داد كه پس از پيمودن هر فرسنگي صد نفر از سواران را به اصفهان برگرداند و از بيست نفر آخر، ده نفر را كه مورد اعتماد هستند نگه دارد و ده نفر ديگر را براي جمع آوري ماليات مأمور كند، و آن ده نفر باقي مانده كه مورد اعتماد بودند از راه غير معمولي و محرمانه باب را به اصفهان برگردانند و طوري بيايد كه قبل از طلوع صبح وارد شهر بشود. [3] .
دستور معتمدالدوله به خوبي اجرا شد، چهار ماه سيد علي محمد باب در سراي مخصوص معتمدالدوله در اصفهان به سر برد ولي مردم اصفهان همه تصور مي كردند كه باب در تهران است.
ربيع الاول سال 1263 معتمدالدوله در كام مرگ فرورفت، با مرگ او پنهاني بودن ميرزا علي محمد در اصفهان فاش شد، گرگين خان (پسرعموي معتمدالدوله كه جانشين او در اصفهان شده بود) اوضاع را بحراني و نامساعد ديد و اخبار اصفهان را به مركز (تهران) گزارش داد، و از مركز دستور روانه ساختن باب به تهران صادر گرديد، وي علي محمد باب را با چند سوار به طرف تهران فرستاد، چون در اين موقع محمد شاه در تهران نبود، حاج ميرزا آقاسي (صدر اعظم وقت) صلاح نديد كه علي محمد باب به تهران وارد شود [4] لذا دستور داد وي را از قريه «كلين» به تبريز بردند و از آنجا به زندان ماكو [5] منتقل شد، و پس از مدتي از زندان ماكو به زندان چهريق انتقال يافت.
ميرزا جاني مؤلف كتاب نقطة الكاف مدت اقامت باب را در قلعه ماكو نزديك به سه سال نوشته است و مي گويد سپس به دستور يحيي خان حاكم اروميه او را از ماكو به چهريق برده و محبوس نمودند ولي عبدالبها (عباس افندي) مدت اقامت باب را در ماكو، نه ماه دانسته و در مقاله سياح نوشته پس از نه ماه او را به قلعه ي چهريق بردند و پس از سه ماه توقف در قلعه چهريق به دستور مركز او را به تبريز بردند، آواره در الكواكب الدريه، و اشراق خاوري در تلخيص تاريخ نبييل نيز از عبدالبها پيروي كرده و مدت اقامت باب را در ماكو نه ماه دانسته اند. [6] .
علي محمد باب بيشتر آثار خود را در اين زندان ها نوشته و به وسيله ي مريدان خود به اين سو و آن سو فرستاده است.
مي نويسد: باب در زندان مشغول نوشتن بيان عربي و فارسي شد، بنا داشت كه كتاب بيان را در نوزده واحد، هر واحد را نوزده باب قرار دهد، ولي بيش از باب دهم از واحد نهم نتوانست بنويسد.
پيروان صبح ازل (ميرزا يحيي) كه معتقدند وي جانشين سيد علي محمد است مي گويند: سيد علي باب بيان را تكميل نكرد و وصيت كرد كه ميرزا يحيي آن را تكميل كند!!
در اين هنگام كه علي محمد باب در زندان ماكو و چهريق به سر مي برد، حوادثي اتفاق افتاد كه شايد علي محمد باب از آنها هيچ گونه اطلاعي نداشت، يكي از آن حوادث «اجتماع بدشت» (نزديك شاهرود) بود كه در به وجود آوردن آن، سه نفر به نام هاي: 1 - ميرزا حسينعلي بهاء 2 - محمدعلي قدوس بارفروشي (بابلي) 3 - قرةالعين سهم به سزايي داشتند، در شرح حال حسينعلي بهاء به آن اشاره خواهيم كرد.
* * *
[1] زادگاه معتمدالدوله، تفليس قفقاز (روسيه تزاري) بود، او در دوره ي فتحعلي شاه به دربار ايران راه يافت و در دوره سلطنت محمد شاه، در فارس، اصفهان، كرمانشاه و غيره در پست هاي گوناگون مشغول خدمت بود، و در ربيع الاول 1263 در ايامي كه والي اصفهان بود از دنيا رفت، جالب اين كه معتمدالدوله نديده عاشق و شيفته ميرزا علي محمد باب شده بود!! آيا مي توان گفت دست استعمار در اين كارها دخالت نداشته آن هم استعمار زادگاه او روسيه تزاري؟! در اين باره در فصل سوم، سخن خواهيم گفت.
[2] در اين باره به تاريخ نبيل زرندي، به صفحات 184 و 187 و 196 مراجعه شود.
[3] تاريخ نبيل، ص 194.
[4] اين خود رمزي داشت كه در بخش بعد به آن اشاره خواهيم كرد.
[5] سرحد روسيه سابق و ايران. در اينجا اين سؤال مي شود كه چه دستي او را به سرحد (!) تبعيد كرده است؟!.
[6] جمال ابهي ص 28 - ولي چنان كه از تاريخ بردن باب به آذربايجان در زمان ولايت عهدي ناصرالدين شاه، تا هنگام اعدامش كه سال 1266 هجري بود استفاده مي شود، او كمتر از سه سال در آذربايجان نبوده است در كتاب فتنه باب آمده: محمد بيك چاپارچي باب را به ماكو برد، و او از شعبان 1263 تا جمادي الاولي 1264 در ماكو بود، ولي چون بعضي از هم دستان او كتبا يا شخصا با او مراوده داشتند وي را به قلعه ي چهريق بردند، از اين تاريخ تا هنگام قتل او در سال 1266 (به جز مدتي كه او را براي محاكمه به تبريز آوردند) در قلعه چهريق محبوس بود، و تنها كسي كه هميشه با او بود سيد حسين يزدي كاتب او بود (و اين خود سؤال ديگري ايجاد مي كند كه چرا كاتب او همراه او بود؟! و در فصل سوم خواهيم گفت كه اين شخص جاسوس ديگر روسيه تزار در نزد علي محمد بود، و با ترفندهاي بسيار مرموزانه و محرمانه، نقشه استعمار را دنبال مي كرد، و پس از اعدام سيد علي محمد به بهائيان پيوست.