4 ـ قصيده سياسي فرزدق در مسجد الحرام
روزي در يكي از مراسم حج كه هشام فرزند عبدالملك حضور داشت و طواف خانه با ازدحام عجيبي روبرو بود، هشام چندين بار خواست حجر اسود را استلام كند. اما موج جمعيت به او مجال نداد و هشام به ناچار گوشه اي نشست و به تماشا پرداخت. ناگهان چشمش به مردي لاغر اندام، خوش سيما و نوراني افتاد كه آهسته آهسته به سوي «حجرالاسود» گام برمي دارد و همه مردم به او احترام مي كنند و بي اختيار عقب مي روند كه او حجر را استلام كند، مردم شام كه دور فرزند عبدالملك بودند از او پرسيدند اين مرد كيست؟ هشام در حالي كه او را به خوبي مي شناخت از معرفي امام خودداري كرد و به دروغ گفت: نمي شناسم.
در اين هنگام شاعري به نام «فرزدق» كه از حرّيت و آزادي خاصي برخوردار بود، بي درنگ اشعاري چند سرود و امام سجاد را به خوبي معرفي كرد، بخشي از ابيات آتشين فرزدق چنين است:
هَذا الذي تَعْرِفُ البطحاءُ وَطْأَتَهُ
وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ والْحَرَمُ
هذا بنُ خَيْرِ عِبادِ اللَّهِ كلِّهُمُ
هذا التَّقِيٌّ الطّاهرُ العَلَمُ
هذا بنُ فاطِمَةَ اِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ
بِجَدّه أنبياءُ اللَّهِ قَدْ خُتُم
يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانُ راحَتِهِ
رُكْنُ الْحَطيمِ اِذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ [1] .
«اين كسي است كه خاك بطحاء جاي پاي او را مي شناسد و كعبه و حرم و خارج آن به خوبي با او آشنايند»
«اين فرزند بهترين بندگان خدا است. او است پرهيزگار و پيراسته و پاك و شناخته شده»
«اگر او را نمي شناسي، او فرزند فاطمه دخت پيامبر گرامي است پيامبري كه باب نبوت به وسيله او براي هميشه ختم شده است»
«نزديك است كه «حجرالاسود»، هنگامي كه او آن را استلام كند، ديگر آن دست آشنا را رها نسازد»
اشعار فرزدق آن چنان مؤثر افتاد كه هشام را خشمگين كرد، فوراً دستور توقيف او صادر شد و امام پس از آگاهي از تعهد او، از وي دلجويي كرد.
* * *
[1] الأغاني، 5 ج 21، ص 376 و 377؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 169 و قصيده ياد شده فرزدق در بسياري از كتابهاي تاريخي و ادبي آمده است. شك و ترديد در صحت اين اشعار، نوعي مخالفت با اخبار متواتر است.