فصل سوّم : ادامه راه

حسن بن فرحان مالکى در فصل سوّم کتاب خود «داعیة و لیس نبیاً» مى گوید : متأسّفانه شاگردان و مقلّدین شیخ همان راه او را در تکفیر پیمودند، و حکم کفر بسیارى از قبایل عرب و غیر عرب و بسیارى از پیروان مذاهب اسلامى و جمعى از علماى معروف مسلمین را صادر کردند.(1)

از جمله:

1ـ تصریح به این که اهل مکّه و مدینه (که آن روز مذهب وهّابیّت را نپذیرفته بودند) همگى کافرند.(2)

2ـ هر کس دعوت محمّد بن عبدالوهّاب را پذیرفته ولى عقیده دارد که پدرانش مسلمان از دنیا رفتند کافر است!! باید او را توبه دهند، هر گاه از سخن خود توبه نکرد، گردنش را مى زنند! و مال او تعلّق به بیت المال دارد!! و اگر حج بجا آورده چون قبل از قبول وهّابیّت بوده مشرک بوده و باید حج را اعاده کند!(3)

3ـ دولت عثمانى کافر بود و هر کس آن دولت را کافر نداند، کافر است!(4)

4ـ اشاعره کافرند و معنى شهادتین را نمى دانند(5)، معتزله نیز کافرند!(6)

5ـ مانع الزکاة کافر است.(7)

6ـ کسانى که غیر مسلمانان را در دفاتر و شغل ها وخانه هاى خود استخدام مى کنند که بسیارى از واجبات را ترک کرده و بسیارى از محرّمات را انجام مى دهند و از شهادتین چیزى جز الفاظ آن را نمى فهمند، همگى کافر و مرتدند!(8)

حسن بن فرحان بعد از ذکر موارد 27 گانه اى که شاگردان شیخ و پیروان او از تکفیر مسلمین سر داده اند، مى افزاید: «بعد از این همه زیاده روى در امر تکفیر که نظیر آن را سراغ نداریم، گروهى از علماى وهّابى حملات خشونت آمیز تکفیرى خود را متوجّه «سیّد قطب» و «مودودى» و «اخوان المسلمین» و «حزب التحریر» کرده اند. درست است که این ها در جانب سیاسى گرفتار زیاده روى بودند، ولى زیاده روى آنها هرگز به پاى زیاده روى وهّابیون در همه جوانب، اعم از سیاسى، عقیدتى، فقهى، فرهنگى و اجتماعى نمى رسد، انصاف هم چیزى خوبى است».(9)

سپس مى افزاید: «در عبارات گذشته بیندیشید، آیا چیزى از برنامه هاى به اصطلاح جهادى! (و حمله بر مسلمین) باقى مانده که وهّابیون نگفته باشند».(10)

و در پایان این بحث متذکّر مى شود که بعد از محمّد بن عبدالوهّاب موج تکفیر دامان خود وهّابیان را نیز گرفت و بعضى بعض دیگر را تکفیر کردند و زنانشان را به اسارت گرفتند! سپس نمونه هاى متعدّدى از آن را با استناد به کتاب الدرر السنیة ذکر مى کند.(11)

در برابر این نقطه هاى تاریک و اشمئزازآور به نقطه قوّتى در پایان این فصل نیز اشاره مى کند و مى گوید: فرزند بنیانگذار مذهب وهّابى به نام عبدالله بن محمّد هنگامى که بعد از سقوط «درعیه» (یکى از شهرهاى حجاز) به مصر رفت و از آن محیط بسته تعصّب آلود به محیط باز منتقل شد و به علوم تازه اى دست یافت، رو به مکتب اعتدال آورد، حکم به تکفیر گروه هاى مختلفى از مسلمین را به خاطر پاره اى از بدعت ها که پدرش به آن معتقد بود نفى کرد و گفت هیچ کس را نمى توان کافر دانست، مگر آن کس که منکر ضرورى دین باشد یا کارى که به اجماع مسلمین سبب کفر است انجام دهد.(12)(13)

در چهارمین بخش این کتاب سخن از مخالفان شیخ به میان مى آورد که او (شیخ) و تمام وهّابیون را تکفیر کردند، سپس به دفاع از آنها مى پردازد و مى گوید: این گونه تکفیرها نیز اعتبارى ندارد، تنها باید به خطاى آنها ـ به خصوص در مسأله تکفیر ـ اعتراف کرد.

وى در این فصل، 22 نفر از علماى معروف اهل سنّت را نام مى برد که غالب آنها اهل نجد و مکّه بودند و بعضى از علماى دمشق، عراق، تونس و مراکش، همه به مخالفت با شیخ برخاستند، و بعضى از آنها کتب ردّیه اى در ردّ سخنان محمّد بن عبدالوهّاب نگاشتند.(14)

به این ترتیب نشان مى دهد که اکثر معارضین او کسانى بودند که از منطقه خود او برخاستند یا از خویشان نزدیک او بودند!

* * *
1. و به تعبیر دیگر از چپ و راست حکم کفر دادند و همه مسلمین را از زیر تیغ تکفیر گذراندند.
2. الدرر السنیة، جلد 9، صفحه 285.
3. الدرر السنیّة، جلد 10، صفحه 143 و 138.
4. همان مدرک، صفحه 429.
5. همان مدرک، جلد 1، ص 364.
6. همان مدرک، صفحه 357.
7. همان مدرک، جلد 10، صفحه 177.
8. همان مدرک، جلد 15، صفحه 486.
9 . داعیة و لیس نبیاً، صفحه 117 .
10. همان مدرک.
11. داعیة و لیس نبیاً، صفحه 123 به بعد.
12. الدرر السنیة، جلد 10، صفحه 244.
13. داعیة و لیس نبیاً، صفحه 125 .
14. داعیة و لیس نبیاً، از صفحه 127 تا 133 .