جمع‏ بندی و ديدگاه نگارنده

از آنچه تاكنون درباره‏ ی اعتزال دربار عباسی در فاصله‏ ی سالهای 198ـ232 هـ، و حتی پيش و پس از آن گفته شد روشن میشود كه در اين سالها با توجه به پشتيبانی قدرت حاكمه از مشرب اعتزال، اهل حديث نيز در عزلت بوده ‏اند. سران معتزله در دربار آمد و شد داشتند و ديگر مجالی برای عرض اندام اهل حديث نبود. آنها در دو مورد به شدت و سختی در فشار بودند؛
1ـ قرآن،
2ـ صفات خداوند.
بيشتر معتزله، چه كسانی كه علی علیه السلام را افضل صحابه میدانستند و چه كسانی كه اينگونه نبودند، در گمراهی اهل جمل و صفين شكی نداشتند. تقريبا همه آنان مخلوق بودن قرآن را فرياد میزدند. اينها همه افزون بر موارد ديگری بود كه معتزله با اهل حديث درافتاده بودند، مواردی مانند: توحيد، رؤيت، صفات خداوند، عدل، امامت و غيره. در اين بين بسياری از اهل حديث مورد تعقيب قرار گرفتند؛ بسياری از ايشان به زندان افتاده، گروهی نيز كشته شدند. از جمله‏ ی ايشان «احمد بن نضر خزاعی» است.([966]) وی از بزرگان اهل حديث در زمان خود بود، هرچند كه زياد روايت نمیكرد؛ امّا شاگردی مالك و استادی يحيی بن مَعين را يدك میكشيد. او به طرز فجيعی در زمان واثق و در سال 231 هـ كشته شد. او را میتوان كشته دوران محنت نام نهاد. گناه او اين بود كه به مخلوق بودن قرآن اعتراف نكرد.
خطيب گويد:
«قلت: وكان قتله في خلافة الواثق لامتناعه عن القول بخلق القرآن»([967])
احمد و يارانش را در حالی كه به بند كشيده شده بودند به سامرا، كه در آن روزگار دربار واثق در آنجا بود، بردند و واثق، خود از او درباره‏ ی قرآن پرسيد و سرانجام او را كشت:
«... ودعا الواثق بالصمصامة وقال: إذا قمت إليه فلا يقومن أحد معي، فإني أحتسب خطاي إلی هذا الكافر الذي يعبد ربّا لانعبده ولا نعرفه بالصفة التي وصفه بها. ثم أمر بالنطع فأجلس عليه و هو مقيّد، و أمر بشدّ رأسه بحبل و أمرهم أن يمدوه و مشی إليه حتّی ضرب عنقه، و أمر بحمل رأسه إلی بغداد، فنصب في الجانب الشرقي أياما و في الجانب الغربي أيّاما و تتبع رؤساء أصحابه فوضعوا في الحبوس».([968])
اين متن، به اين سبب آورده شد تا شدت محنت اهل حديث روشن‏تر شود. اين متن بيانگر شدت اختلاف ديدگاه معتزله و اهل حديث درباره‏ی صفات خداوند است؛ تا آنجا كه واثق میگويد: خدايی را كه احمد میپرستد نه ما میپرستيم و نه اساساً میشناسيم. واثق، احمد را كافر میخواند؛ و پس از كشتن او به جای آنكه دستور دهد سر او را در سامرا آويزان كنند، دستور میدهد آن را به بغداد ببرند و در آنجا بياويزند تا ديگر اهل حديث حساب كار خود را بكنند.
اين حادثه در سال 231 هـ اتفاق افتاد. يعنی يكسال پيش از مرگ واثق. پس روشن میشود كه تا آخرين روزها و سالهای دوران محنت، اهل حديث در سخت‏ترين وضعیت بوده ‏اند.
آری! سر احمد در بغداد آويزان بود به گوش او، دست نوشته ‏ای را گوشواره كرده بودند كه:
«بسم الله‏ الرحمن الرحيم، هذا رأی أحمد بن نصر بن مالك، دعاه عبدالله‏ الامام هارون ـ و هو الواثق بالله‏ أمير المؤمنين ـ إلی القول بخلق القرآن و نفي التشبيه، فأبی إلا المعاندة، فجعله الله‏ إلی ناره...»([969])
البته، اهل حديث، پس از پايان محنت، بیكار ننشستند و درباره ‏ی او و نيز احمد بن حنبل مطالبی بيان كرده‏ اند، از جمله اينكه سر او قرآن خوانده([970]) يا اينكه ابن ابی دؤاد به متوكل گفت: خدا مرا به فالج مبتلا كند اگر احمد، كافر كشته نشد؛ و از قضا او به فالج مبتلا شد و مرد.([971])
گويا پس از آنكه ابن ابي دؤاد به فالج مبتلا شد، اهل حديث از بيماری او سوء استفاده كرده ‏اند و داستان ميان او و متوكل را بافته‏ اند؟
نيز گفته ‏اند كسی از اهل حديث او را به خواب ديد و گفت: خدايت با تو چه كرد؟ و او نيز گفت:
«ما كانت إلاّ غفوة حتّی لقيت الله‏ فضحك إليّ»([972])
گويا او پس از مرگ هم از عقيده به تجسيم و تشبيه و رؤيت دست بر نداشت؟!! ديگر چيزی كه از جريان احمد بن نصر روشن میشود اين است كه پس از واثق، كه متوكل بر تخت نشست، به سرعت ورق به سود اهل حديث برنگشت؛ بلكه سالها پس از رسيدن متوكل به قدرت، رفته رفته اين كار صورت گرفت. سيوطی در اين‏ باره میگويد:
«... . أمر بحمل رأسه إلی بغداد، فصلب بها، و صلبت جثته في سر من رأی، واستمرّ ذلك ست سنين، إلی أن ولی المتوكل، فأنزله و دفنه...»([973])
يعنی اينكه احمد را در سال 237 هـ دفن كردند و اين پنج سال پس از قدرت متوكل است. روشن است كه اگر به محض رسيدن متوكل به قدرت، ورق به سود اهل حديث برمیگشت؛ او را در همان سال 232 هـ كه متوكل به قدرت رسيد دفن میكردند. در هر صورت، و با توجه به متون تاريخی، بحث قرآن بيش از ساير موارد جنجال ‏آفرين بود؛ و بحث تفضيل به اندازه ‏ی آن برای اهل حديث دردسر فراهم نكرد؛ چرا كه هرچند معتزله در افضليت علی علیه السلام اختلاف داشتند ولی امامت مفضول بر فاضل را درست میدانستند و به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان اعتقاد داشتند و خلافت آنها را شرعی می انگاشتند. از اين‏رو اهل حديث هم زياد متّه به خشخاش نمیگذاشتند؛ زيرا كه اوّلاً در آن زمان بحث افضليت هنوز ريشه ‏دار نشده بود و ديگر آنكه موضوع قرآن آنقدر برای آنها مهم بود كه، موضوع افضليت را تحت‏ الشعاع قرار دهد. از طرفی خلفای عباسی نه میتوانستند خلافت خلفای سه ‏گانه را زير سؤال ببرند و نه به نفع آنها بود.
آنها میدانستند كه مشروعيت خلافت آنان در سايه‏ ی مشروعيت خلفای سه ‏گانه است. آنان در سايه‏ ی مشروعيت خلافت مفضولی، كه از ديدگاه‌های معتزله بود؛ احساس مصونيت میكردند. از اين روست كه يكی از علل حمايت عباسيان از معتزله را میتوان همين اعتقاد به امامت مفضول دانست.
ديگر از مواردی را كه میتوان از علل حمايت عباسيان از معتزله برشمرد، اين است كه در هر صورت ميان دانشمندان، چه از اهل حديث و چه از متكلّمان و معتزله، كسانی بودند كه اگر ذهن‏شان به چيزی مشغول نبود به فكر خلافت می افتادند كه آيا فلان خليفه در خور خلافت است يا نه؟ آيا او به درستی به وظايفش عمل میكند يا نه؟ و... از اينرو خلفای عباسی بايد چیزی را كه بسيار حساسيت ‏زا بود، مطرح میكردند تا خواصّ جامعه را بدان مشغول كنند؛ و چه چیزی بهتر از بحث خلق قرآن. بحثی كه ريشه ‏ای تاريخی داشت و احمد بن حنبل حاضر بود به خاطر آن تازيه بخورد و احمد بن نضر سر دهد.
پاورقي ها: ------------------------------------------------------------------------------------
[966]) أحمد بن نصر بن مالك... أبو عبدالله‏ الخزاعي... ترجمه‏ ی او را در: تاريخ بغداد؛ ج5، ص382، شماره‏ی 2939 و نيز تهذيب الكمال؛ ج1،ص 505، شماره‏ی 119 مؤسسهًْ الرسالهًْ ببينيد.
[967]) تاريخ بغداد، خطيب بغدادی، ج5، ص384.
[968]) تاريخ البغداد، ج5، ص385.
[969]) همان، ص386.
[970]) همان، ص387.
[971]) همان، ص386.
[972]) همان، ص387.
[973]) تاريخ الخلفاء؛ ص341؛ نيز نك: تاريخ بغداد؛ ج5، ص388.