تكاپوهاي بهائيان در عصر اول پهلوي
اقدامات آشوبگرانه ي عده اي از سران بهائي در اواخر دوره ي قاجاريه، به انقراض اين سلسله و تأسيس حكومت پهلوي كمك كرد. در اوايل شهريور 1295 ش / ذيقعده 1334 ق ابوالفتح زاده و منشي زاده، مشكات الممالك، سه بهائي پايه گذار گروه تروريستي كميته ي مجازات، عمليات خود را در قالب گروه جديدي آغاز كردند و به چند فقره قتل [1] همراه با انتشار اعلاميه هايي دست زدند كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت و فضايي از رعب و وحشت را در تهران پديد آورد و تأثيرات عميق سياسي بر جاي نهاد كه چهار سال بعد به كودتاي سوم اسفند ماه 1299 رضاخان و سيد ضياءالدين طباطبايي انجاميد.
در كابينه ي سيد ضياءالدين يكي از سران درجه ي اول بهائي به نام «موقرالدوله» [2] از خويشان علي محمد باب، وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام به پاس خدمات بهائيان در پيروزي كودتا به ايشان اعطا شد. موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1980 - 1908 م) بنيانگذار بخش فارسي راديو بي.بي.سي است كه در سال هاي 1960 - 1937 م رياست محفل روحاني بريتانيا را بر عهده داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهائيان، باليوزي را به عنوان يكي از «ايادي امرالله» منصوب كرد [3] .
بهائيان آغاز حكومت پهلوي را شروع عصر جديدي در عرصه ي تبليغات و فعاليت خود مي دانند. اسدالله فاضل مازندراني، از مبلغان و مورخان بهائي، درباره ي آغاز زمامداري رضاشاه مي نويسد: «پس از بر چيده شدن آن دولت [قاجاريه] كه در تمام مدت با دولت امويه قابل تطبيق بود، اعليحضرت رضاشاه پهلوي كه در آن هنگام سردار سپه و رئيس الوزرا بود به سلطنت نشست و در 29 جمادي الاولي 1344 ق تخت و تاج شاهي ايران را تصرف نمود، از هر جهت «رونقي جديد و اصلاحاتي در اين كشور پديد آورد، به نظر مي آيد مملكت روي به امنيت و عدالت و تساوي آورد». [4] بهائيگري با تسامح نسبي رژيم پهلوي روبه رو شد و در اثر اين تسامح بيش از پيش در ايران پاقرص كرد. در اين زمان بهائيان كه نظر مساعد رضاشاه را به خود احساس كردند، اقدام به تأسيس تشكيلات و محافل رسمي نمودند. اين امر علاوه بر گسترش تبليغ بهائيگري به توسعه ي نفوذ آنان در دستگاه دولتي نيز كمك كرد. تأسيس محفل ملي روحاني بهائيان ايران (1300 ش) و انجمن شور روحاني (1306ش) نمونه اي از اولين تشكيلات رسمي بهائيان در ايران بود. رضاشاه اساسا نسبت به بهائيان خوش بين بود؛ او به دليل دهن كجي به علما و تحت فشار قرار دادن آنان توجه خاصي، به افراد فرقه ي مذكور داشت. سرلشكر شعاع الله علائي از اعاظم بهائيان تهران كه در زمان مؤتمن الملك كارمند وزارت گمرك و انحصارات بود، توسط رضاشاه مأمور اداره ي ماليه و سپس مأمور اداره ي محاسبات قزاقي شد. [5] همچنين يكي از افسران معروف بهائي «سرگرد منيعي» را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود، (وليعهد) انتخاب كرد. بنا به گفته ي فردوست «اين شخص كه سرگرد منيعي نام داشت بعدها سپهبد مي شود و به وزارت جنگ، منصوب مي گردد». [6] اين مسئله خود حاكي از اعتماد و اطمينان شخص شاه به بهائيان و ميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتي مي باشد. البته گاهي اوقات مخالفت و فشارهاي مردم بر حاكمان دولت، مبني بر وجود اشخاص بهائي در مناصب رسمي كشور، هيئت حاكمه را مجبور به عزل بهائيان از مقام خود مي كرد؛ به عنوان نمونه، ميرزا علي اكبر روحاني ميلاني، منشي محفل بهائيان تهران، رياست محكمه ي اداري در نظميه تهران را به عهده داشت كه بر اثر اعتراضات و مخالفت شديد مردم، سرانجام به درخواست رئيس سوئدي نظميه تهران و حكم قوام السلطنه، روحاني از نظميه تهران اخراج شد. اين گونه انتصابات در دوره ي قاجار و اوايل حكومت پهلوي رايج بود، ولي در دوره هاي بعد خصوصا در حكومت محمدرضا پهلوي، تعداد زيادي از بهائيان متصدي امور حكومتي شدند و اعتراضات مردم و گروه هاي مذهبي هيچ تأثيري در كاهش قدرت آنان نداشت.
در اين زمان چون بهائيان، دستگاه حاكمه را مورد اعتماد تشخيص دادند، در صدد كسب اقتدار براي خود از طريق به رسميت شناساندن آيين خود برآمدند و تلاش كردند به طور رسمي در شناسنامه هاي خود مذهب بهائي را قيد كنند. به همين منظور ميرزا عزيزالله خان ورقا، با تيمور تاش وزير دربار پهلوي، «راجع به رفع تضييقات به بهائيان و سختي هايي در خصوص قيد مذهب بهائي در جدول سجل (شناسنامه) ملاقات كرد». [7] از طرف ديگر بهائيان سعي كردند با اظهارات دروغين در مجالس و پخش اعلاميه هاي كاذب افراد برجسته و ذي نفوذ دولتي را به خود منتسب سازند. آنان مي گفتند شخص رضاخان يك بهائي واقعي است و هميشه از بهائيان پشتيباني مي كند و كشف حجاب از روي قانون و منطق بهاءالله صورت گرفته است. [8] با اين ترفند و توطئه ها در صدد تأييد مسلك بهائي برآمدند. عبدالحسين آيتي در اين باره مي گويد: «در دوره ي رضاشاه اين گروه آبروي خود را سنجيدند و چندين دفعه تقاضاي رسميت نمودند؛ جوابي نشنيدند، تا آنكه بي مزه گي و پرروئي و سماجت را از حد گذرانيدند. ناچار اعليحضرت (رضاشاه) در جواب عريضه هايشان گفتند: «به اين احمق ها بگوييد سكوت و سلامت و بي طرفي مرا غنيمت شمرده و به دنبال كار خود برويد و مرا مجبور نكنيد رويه ي شاهان قاجار را پيش گيرم...» [9] .
تبليغات بهائيگري صرفا از طريق ترويج احكام و عقايد بهائيگري نبود، بلكه آنان تلاش مي كردند با انجام خدماتي در زمينه هاي مختلف جامعه، پيرواني براي خود بيابند كه يك نمونه از اين خدمات آموزش و پرورش بود. در تعقيب اين اهداف اهل بهاء مدارس زيادي در سراسر كشور تأسيس كردند. مربيان و معلمان اين مدارس غالبا از نفوس بهائي بود. منيره خانم ايادي مدرسه ي «تأييديه و دوشيزگان وطن» را بنياد نمود. مدرسه ي «تربيت بنين» [10] و «تربيت بنات» در تهران، «وحدت بشر» در كاشان، «تأييديه مؤهبت» در همدان و مؤسساتي مانند اينها در بارفروش (بابل) قزوين به وجود آوردند. شيوه ي متفاوت تعليم و تربيت در اين مدارس و نيز رعايت نكردن اصول و مقررات آموزشي و پرورشي توسط مربيان بهائي، اعتراضات گروه هايي از مردم را برانگيخت. به عنوان نمونه بهائيان روزهاي اول و دوم ماه محرم (به خاطر تولد علي محمد باب) در مدارس جشن مي گرفتند كه اين مسئله براي مردم مسلمان و شيعي ايران بسيار نگران كننده بود [11] .
سرانجام بنا به اعتراض مردم، به دستور رضاخان ضمن بستن مدارس ارمني ها، يهوديان و زرتشتيان در سال 1313 ش مدارس بهائيان نيز تعطيل شد [12] و علي اصغر حكمت وزير معارف و صنايع مستظرفه با صدور ابلاغيه اي صريح به مديران مدارس بهائي، آنان را به دليل سرپيچي از اصول و مقررات رسمي، از ادامه ي كار باز داشت [13] .
البته مخالفت رضاشاه با بهائيان را به هيچ وجه نبايد جدي تلقي كرد، زيرا او بهائيت را ابزار مناسبي براي سركوبي نهادهاي ديني و روحانيت مي دانست و به همين دليل در تقويت آنان مي كوشيد. بهائيان نيز سعي داشتند از طريق تأسيس مراكز و مجامع رسمي تبليغاتي در تهران و شهرستان ها، ابعاد وسيعي به نفوس خود بخشند كه در اين قسمت به ذكر مختصر اين تشكيلات تبليغاتي اشاره مي كنيم.
پاورقی ها: -------------------------------------------------------------------------------------------
[1] قتل هايي كه توسط اعضاي كميته ي مجازات و در عرض پنج ماه صورت گرفت عبارت بود از:
1- قتل سيد محسن مجتهد، فرزند محمد باقر صدرالعلما و داماد سيد عبدالله بهبهاني
2- ميرزا عبدالحميد خان متين السلطنه ثقفي، مدير روزنامه ي عصر جديد.
[2] علي محمد خان موقرالدوله سركنسول ايران در بمبئي در سال 1898 و نماينده ي وزارت خارجه در فارس در سال 1900 و حاكم بوشهر در سال هاي 1915 - 1911 بود و اندكي پس از كودتاي سوم اسفند 1299 درگذشت. (ر.ك: عبدالله شهبازي، جستاري در بهائيگري، پيشين، ص 18 پاورقي).
[3] بهرام افراسيابي، پيشين، ص 628.
[4] فاضل مازندراني، پيشين، ج 9، صص 65 - 64.
[5] مجله آهنگ بديع، شماره ي 328، فروردين و ارديبهشت 1353، ص 17.
[6] ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ج 1، مؤسسه ي مطالعات و پژوهش هاي سياسي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1359، ص 374.
[7] همان، ص 32.
[8] بهائيان شيوه شان اين بود كه از هر پيشامدي شادماني كنند و آن را به سود خود دانند. چنان كه ذكر شد در ابتداي مشروطه مي خواستند مشروطه را به خود ببندند و بگويند غيبگويي بهاء مصداق يافت كه در كتاب اقدس فرموده است در خطاب به تهران «ريحكم عليك جمهور الناس» و بالاخره مي خواستند جمهوريت در سايه ي مشروطيت و آزادي خود را بر اثر جمهوريت به دست آورند. باز در اين زمان (رضاخان) براي جمهوريت ايران، بهائيان عربده كشيدند و خويش را پنهان و آشكار در ميان جمهوري طلبان وارد كردند. كار آنها را هم ندانسته خراب كردند (ر.ك: عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، پيشين، ص 68)، براي اينكه معجزه اي ثابت كنند، آن هم نشد. (ماجراي معجزه، فتنه ي قتل ماژور ايمبري بود كه با دخالت مستقيم عناصر بهائي صورت گرفت، به نحوي كه پس از كشته شدن كنسول آمريكايي بهائي مسلك، محفل بهائيان تهران مكتوبي به عنوان تعزيت و تسليت تقديم سفارت آمريكا كردند، همچنين از طرف زنان بهائي عريضه ي تسليت تقديم همسر كنسول شد و به هنگام ارسال جنازه ي ماژور ايمبري به آمريكا، ميرزا علي ناظم از سران بهائي تهران، همراه جنازه ي كنسول به آمريكا فرستاده شد. (ر.ك: فاضل مازندراني، پيشين، ج 9، صص 51 - 48).
[9] عبدالحسين آيتي، بهائيان رسميت مي خواهند!!، مجله ي آيين اسلام، سال ششم، شماره ي 19،[8 / 7 / 1328]، ص 4.
[10] محمدرضا پهلوي چند ماه در اين مدرسه تلمذ نمود، بديع الله خان مصباح، ناظم مدرسه و پدرش مدير مدرسه بود. (فاضل مازندراني، پيشين)، ج 9، ص 32.
[11] سند شماره ي 109 از مجموعه ي حاضر.
[12] احسان طبري، ايران در دو سده ي واپسين، انتشارات حزب توده در ايران، تهران، 1360، صص 256 - 255.
[13] آيين بهائي يك نهضت سياسي نيست، محفل روحاني بهائيان آلمان، تهيه و تنظيم حقيقت پژوه، 1369، صص 32 - 30.