حرام بودن اعتراض بر زمامداران!
جناب ميرزا در اقدس، هرگونه اعتراضي را بر حاكمان و زمامداران جائز ندانسته و اكيدا دستور مي دهد امور آنها را به خودشان واگذاريد و به آنها اعتراض ننمائيد و به جاي آن به قلوب توجه نمائيد. عبارت او چنين است:
ليس لاحد ان يعترض علي الذين يحكمون علي العباد!
دعوا لهم ما عندهم و توجهوا الي القلوب يعني جائز نيست بر احدي كه بر زمامداراني كه بر بندگان حكم مي رانند اعتراض نمايد!
واگذاريد برايشان آنچه نزد آنان است و به دلها توجه نمائيد!
چون در اين دستور هيچ قيدي توسط ميرزا ذكر نشده طبيعتا اين عدم اعتراض، هر گونه اعتراض زباني و كتبي و رسانه اي و انواع مبارزه بياني و سياسي و فرهنگي و چريكي و... را دربرمي گيرد و هيچ بهائي حق ندارد در هر مسندي كه نشسته است بر حاكماني كه به خطا مي روند انواع اعتراضاتي كه برشمرده شد را اعمال نمايد!
از عبارت «توجهوا الي القلوب» برمي آيد كه ميرزا با اين دستور مي خواهد بگويد حكومت ظاهري را براي زمامداران واگذاريد تا بر ابدان مردمان حكمروائي نمايند و خودتان به فكر حكومت بر دل ها باشيد و تسخير قلوب را وجهه همت خود سازيد. بر اين اساس چون بايد كار حاكمان را به حاكمان واگذاشت پس اعتراض به آنها به هيچوجه جايز نبوده و نيست و بهائي حق هيچ اعتراضي بر حاكمان را ندارد!
بر همين قياس است تعليم «عدم دخالت در سياست» كه جزو تعاليم دوازده گانه بهائي است و ناظر به اين است كه بهائي حق ندارد به هيچ وجه در امور سياسي كشوري كه در آن زندگي مي كند بپردازد و اين هم بطور عام است و هر معنائي كه امروزه بر «سياست» اطلاق مي شود را در بر مي گيرد.
اكنون نمي خواهم به عدم اجراي اين حكم و تعليم توسط خود ميرزا و ساير رهبران و تابعان بهائي در طول تاريخ يكصد و شصت ساله و تناقضاتي كه در متون و عمل آنها وجود داشته و دارد، بپردازم (كه البته بسيار مهم است و هم امروز به عيان مي بينيم تشكيلات بهائيت و اعضاي آنها از اصلي ترين معارضان حاكميت اند و با انواع ابزار ها اين معارضه را برپا نموده و جنگي تمام عيار را عليه حاكميت در پهنه بين المللي ترتيب داده اند) و آن را به زماني ديگر وامي گذارم اما اين پرسش ها را كه براي بنده و پژوهشگران است مطرح مي نمايم:
1- اگر بر حاكمان اعتراضي نشود امر دنياي مردم در موارد خطاي حاكمان چگونه سامان گيرد؟!
2- آيا اين عدم اعتراض و خنثي بودن، نوعي جهت گيري در مسير ظلم آنها نيست و شركت در گناهشان محسوب نمي شود؟!
3- آيا وقتي مي خواهيد به قلوب بپردازيد مردم را دستور مي دهيد اقلا در قلوب معترض حاكمان باشند يا آنجا هم مي گوئيد اعتراض قلبي هم طبق دستور كلي ميرزا جائز نيست و اگر اعتراض قلبي جائز باشد حاكمان شما را به نفاق در مورد خود متهم نمي سازند؟!
4- تكليف كسي كه به حاكمان اعتراض به حق نمايد چيست؟ آيا از بهائيت طرد اداري يا روحاني مي شود؟! چه كساني تا بحال به اين وضع دچار شده اند؟!
5- آيا اين حرمت اعتراض بر زمامداران، خود تاكتيكي جهت نفوذ در حاكميت ها - چنانكه در دوره پهلوي دوم ديده شد - نبوده است؟!
6- آيا ظالمان زمانه با اين روحيه بهائيان همراه نشده در خاطر جمعي كامل از آنها، تيغ ظلمشان را بر اقشار ديگر ملت فرود نمي آورند؟!
7- اگر اين تعليم در بهائيت هست چه نسبتي بين آنها و سيدالشهداء سلام الله عليه مي باشد و آيا دعوي دوستي با آنحضرت تاكتيكي براي سوار شدن بر معتقدات جامعه عاشق اباعبدالله عليه السلام و نوعي نفاق نيست يا اينكه بهتر است بگوئيم روش آنحضرت در ظلم ستيزي چون فطري است مقبول همگان است و خود ابطال طبيعي اين حكم اقدس است؟!