استرداد مدينه پيامبر از دست وهّابيان
سعودبن عبدالعزيز ، شيخ درعيّه ، در آن ايّامي که پسرش « عبدالله » را به عنوان والي مدينه برگزيد و خود به سوي درعيّه بازگشت ، محمّد علي پاشا ـ والي مصر ـ پسرش « احمد طوسون پاشا » را به عنوان والي جدّه تعيين کرد و لشکري را تحت فرماندهي او به سوي مدينه منوّره گسيل داشت و فرمان واجب الاطاعه همايوني را براي او تشريح کرد که بايد به سوي مدينه حرکت کرده ، حرمين شريفين را از وجود پليد اشقياي وهّابي پاک و پاکيزه نمايد .
احمد طوسون پاشا از مصر حرکت کرد و در « وادي حمرا » واقع در تنگه جديده به آرايش نظامي پرداخت . او در مسير خود با هر چريک وهّابي مصادف شد از دم تيغ گذرانيد ، همه قرا و قصباتي را که در مسيرش قرار داشت به تحت اطاعت و انقياد دولت عثماني درآورد .
عبدالله بن سعود از دريافت گزارش اين حرکت ، پريشان شده ، اهالي مدينه را در يک نقطه گرد آورد و خطابه پرشوري را به اين مضمون
ايراد کرد :
« از رسيدن لشکر مصر به قريه حمراء آگاه شدم ، به سوي آنها حمله کرده ، به نبردي سخت خواهم پرداخت . شما را در اين سفر به همراه خود خواهم برد . رخت سفر بربنديد و در محلّ . . . در رأس ساعت . . . همگي گرد آييد . »
اهالي مدينه به ناچار موافقت کرده ، در نقطه موعود گرد آمدند و به طور ناگهاني بر لشکر احمد طوسون پاشا شبيخون زدند .
نبرد و درگيري پنج روز تمام به صورت شبانه روزي ادامه يافت و سرانجام لشکر مصر شکست خورد و همه مهمّات جنگي و وسايل رزمي به دست عبدالله افتاد ، آنگاه عبدالله مصمّم شد تا باروي محکمي را که احمد طوسون پاشا به هنگام وصول به وادي حمراء در يک نقطه سوق الجيشي ساخته و 70 نفر جنگجوي آلباني تبار بر آن گمارده بود ، به تصرّف در آورد ، از اين رو 5000 جنگجوي وهّابي بدانجا فرستاد .
هفتاد دلاور آلباني تبار ، 16 روز تمام در مقابل يک اردوي خون آشام 5000 نفري مقاومت کردند و سينه هاي خود را آماج تيرهاي دشمن نمودند . تا اينکه پس از 16 روز نبرد بيوقفه ، ابن سعود دريافت که با قدرت نظامي هرگز به تسخير بارو قادر نخواهد بود ، و لذا دستور داد که اطراف بارو را با فاصله پرتاب يک تير محاصره کنند .
دلاوران آلباني تبار به اميد اينکه از مصر نيرو و امداد خواهد رسيد ، مدّتي طولاني در ميان محاصره دشمن مقاومت نمودند و از سنگر خود محافظت کردند .
با طولاني شدن ايّام محاصره ، اندوخته هاي خوراکي و مهمّات نظامي به پايان رسيد و سه شبانه روز هم با گرسنگي دمساز شدند و در مقابل دشمن سر تسليم فرود نياوردند و با يکديگر گفتند :
« ما با ادّعاي مردانگي ، نگهباني اين بارو را برعهده گرفتيم و شاعر گفته است :
« شرط هنر اين است که انسان به ادّعايي که کرده جامه عمل بپوشاند ، کسي که از اثبات ادّعايش عاجز باشد رسواي جهان گردد . »
بنابر اين اگر تسليم شويم ، اظهار عجز و ناتواني کرده ايم و اگر با ترک سلاح ، امان نامه اي به دست آورده تسليم شويم ، باز هم به جهت اينکه چندين برابر خود ، وهّابي کشته ايم ما را خواهند کشت . حتّي اگر ما را نکشند ، زندگي در زير سلطه دشمن براي سربازي سلحشور جز ننگ و عار نيست .
اگر واقعاً به امن و امان برسيم ، باز هم ذلّت صفّه نشيني در طول زندگي هر روزش برابر هزاران مرگ است . به تعبير شاعر :
« اين جهان ناپايدار ، اگر با دقّت محاسبه شود ، يک لحظه اش با هزاران سال آن يکسان است . »
براي همه ما مرگ مقدّر است و سرانجام بايد آماج تير اجل شويم . به تعبير شاعر :
« تير فلک اگر از آهن هم باشد ، آن را بر خود هموار ساز ، که پذيرش تير فلک کج مدار ، از تحمّل منّت مردم پست و سفله آسانتر است . »
پس بياييد همگي در صفهاي فشرده سلاح برکشيم و به روي دشمن بدسگال حملهور شويم و مردانه شاهد زيباي شهادت را در آغوش کشيم و تا آخرين قطره خون از شرف دين و آيين دفاع کنيم و تا آخرين تير ، سينه دشمن را نشانه رويم . »
با اين عهد و پيمان ، با يکديگر توديع نموده ، تکبير گويان بر صفهاي دشمن هجوم بردند . صفهاي به هم فشرده بيش از 5000 دشمن مسلّح را درهم کوبيدند . بيش از 200 نفر از سپاه دشمن را بر خاک مذلّت ريختند و از کشته ها پشته ساختند و ميدان کار زار را براي آنان به صورت مسلخ در آوردند .
اشقياي وهّابي که خود را در برابر صولت مردانه سلحشوران آلباني باخته بودند ، تلاش فراوان کردند که آنها را وادار به تسليم کنند و لذا به آنها مي گفتند :
« اي سلحشوران قهرمان ! اي يلان بيشه شجاعت ، حيف است که دلاوراني چون شما کشته شوند . بياييد دست از نبرد بر داريد و در زير حمايت ابن سعود قرار بگيريد . مطمئن باشيد که عبدالله بن سعود به شما قهرمانان نامدار نياز دارد . هرگز در حق شما اراده سوء نخواهد کرد . »
با اين سخنان سعي فراوان کردند که روحيّه آنها را تضعيف کنند و به ترک کارزار وادار نمايند . ولي آنها ديگر تصميم خود را گرفته بودند و بر سر پيمان خود از سر و جان گذشته بودند . از اين رهگذر همچون شير ژيان حمله کردند و وهّابيان روباه صفت را بر خاک مذلّت انداختند .
اين نبرد خونين 12 ساعت ديگر ادامه يافت ، ولي در اثر گرسنگي قدرت بازوهايشان را از دست دادند و تير و کمانشان تمام شد و شمشيرهايشان شکست و نيزه ها از کار افتاد ، سرانجام همگي شربت شهادت نوشيدند و يکي ديگر از صفحات زرّين تاريخ را ورق زدند . خداوند از همه شان خشنود باد !
عبدالله بن سعود از اين پيروزي غير مترقّبه اي که نصيبش گرديد ، فوق العاده مسرور شد و با نخوت و غرور به سوي مدينه باز گشت . وي به هنگام ورود به مدينه ، همه نگهبانان بومي قلعه را برکنار کرد و به جاي آنها نگهبانان وهّابي گمارد .
ابن سعود براي مقابله با لشکري که قرار بود تحت فرماندهي احمد طوسون پاشا به مدينه منوّره يورش آورد ، همه برجها و باروهاي مدينه را استحکام بخشيد و اهالي مدينه را مورد سرزنش و نکوهش قرار داد و گفت :
« شما براي اينکه من در مقابل احمد طوسون پاشا شکست بخورم يکي پس از ديگري ، در وسط راه فرار کرديد . »
ابن سعود از آن پس اهالي مدينه را به شدّت مورد آزار و اذيّت قرار داد .
اهالي مدينه از روي ناچاري به سپاهيان ابن سعود پيوسته بودند و لذا در اثناي راه يکي پس از ديگري گريخته بود و به هنگام وصول به وادي حمرا حتّي يک نفر هم از اهالي مدينه با او نمانده بود .
احمد طوسون پاشا براي اين شکست ، دليلي جز جواني و ناپختگي خود ، نبايد جستجو مي کرد . همزمان با حرکت احمدطوسون از مصر از راه خشکي ، کاتب ديوان مصري طاهر افندي با سپاه و ادوات جنگي از راه دريا به منطقه اعزام شده بود . و ينبع دريايي را بدون جنگ و ينبع خشکي را با نبرد و درگيري تسخير نمود ، سپس با احمد طوسون متّحد شد .
هجوم دليرانه طاهر افندي به ينبع برّي بسيار مردانه و خونين بود ، او 600 سر بريده را با 2000 اسير به بند کشيده بود .
احمد طوسون پاشا به دنبال اين نبرد خونين ، به سوي قلعه « شويق » که توسّط « ابن جبّاره » يکي از سرکرده هاي وهّابي در روستاي شويق به صورت بسيار مستحکمي ساخته شده بود ، هجوم برد و پس از تسخير اين قلعه در فاصله چهار ساعتي ينبع برّي ، تنگه « جديده » را براي عبور خود برگزيد .
طوسون پاشا به جهت داشتن غرور جواني ، در اين تصميم گيري ، با کوماندوهاي مصري که تحت فرمانش بودند ، مشورتي به عمل نياورد و لذا از تدابير لازم ، براي عبور دادن يک سپاه ، از يک تنگه غفلت نمود .
وي به هنگام ورود به تنگه ، سپاهيان پياده را در قسمت جنوبي و شمالي تنگه ، از پشت کوهها سوق داده بود و به آنها گفته بود که در جاهاي لازم سنگر ايجاد کنند ، و جاهاي سوق الجيشي را به هر شکل ممکن در دست بگيرند و خود ، سپاهيان سواره را به همراه خود برداشت و تا وادي حمراء پيش تاخت .
اين تدبير از نظر سوق الجيشي تا حدّي درست بود ، ولي هنگامي که در سمت مدينه تنگه ، با سپاه عبدالله بن سعود مصادف شد ، آنها را دنبال کرد و وادار به عقب نشيني نمود .
در اين اثنا پيادگان مصري ، وهّابياني را که در پشت کوههاي جنوبي تحصّن کرده بودند فراري داده ، سنگرهايشان را ضبط کردند و آنها را از نقطه ورودي تنگه تا نقطه خروجي آن تعقيب نمودند .
وهّابيان فراري هنگامي به نقطه خروجي تنگه رسيدند که پيشاهنگان احمد طوسون پاشا براي شناسايي و بررسي راهها از کوههاي جنوبي سرازير شدند و راه فرار وهّابيان را بستند و آنها را وادار به عقب نشيني نمودند . و آن گروه از وهّابيان که در ميان دو شاخه لشکر مصر محصور شدند ، از ترس جانشان به سوي احمد طوسون حملهور گشتند .
گرچه در واقع قلع و قمع وهّابيان امکان پذير بود ، ولي نظر به اينکه تعداد سوارياني که همراه احمد طوسون پاشا بودند ، اندک بود و قدرت مقاومت در برابر وهّابيان را نداشتند و هنگام رو در رويي با لشکر انبوه وهّابيان فرار را بر قرار ترجيح دادند و تنها 9 نفر همراه او ، پا برجا ماند . سرانجام پيادگاني از کوه سرازير شده ، آنها را از دست وهّابيان نجات دادند و به ينبع بحري رساندند .
مطابق تحقيق ، تعداد وهّابياني که در اين نبردِ نابرابر شرکت داشتند ، بالغ بر پنجاه هزار نفر بود .
احمد طوسون پاشا سرگذشت تلخ شکست خود را از ينبع بحري به پدرش محمّد علي پاشا گزارش داد و از او به مقدار کافي لشکر و مهمّات مطالبه کرد .
والي مصر سپاه و مهمّات لازمه را تدارک ديد و لشکر جرّاري تحت فرمان : حسين بيک ، زعيم او غلو ، بناپارت و عثمان کاشف از طريق دريا گسيل داشت .
احمد طوسون پاشا سپاه اندکي همراه برداشت و از پيش تاخت ، بدون برخورد با هيچ مانعي به سرزمين بدر رسيد و در منطقه بدر چادر زد و به انتظار رسيدن فرماندهان چهارگانه نشست . آنگاه با مشورت نامبردگان ، نامه زير را نوشت و براي شيوخ منطقه فرستاد :
« سلطان محمود غازي از فاجعه مولمه تسخير مدينه منوّره به دست وهّابيان و محروميّت مسلمانان از زيارت روضه مطّهر نبوي آگاه شده ، براي قلع و قمع گروه ستمگر وهّابيان از سرزمين مقدّس
حجاز به پدرم محمّد علي پاشا ـ والي مصر ـ فرمان صادر کرده
است .
پدرم انفاذ و اجراي اين فرمان همايوني را به عهده من نهاده و براي اين منظور سپاه انبوهي به اين منطقه ارسال نموده است . و هر قدر لشکر ايجاب کند تجهيز نموده ، ارسال خواهد کرد .
براي بازگشايي حرم مطهّر نبوي ، هر قدر لشکر و مهمّات لازم باشد ، پدرم وعده قطعي داده که تهيّه و ارسال نمايد .
در اين زمينه توصيه هاي لازم را براي من به صورت مؤکّد بيان فرموده و من تا آخرين قطره خون در اين راه تلاش خواهم نمود .
اگر موافقت صريح خود را با من ، و ـ در صورت لزوم ـ مساعدت و پشتيباني خود را از لشکر مصري اعلام کنيد ، عايدات ديرينه را به رسم مألوف به شما تقديم نموده ، جوايز ملوکانه را به شما اعطا مي کنم و با عواطف خاصّ پادشاه اسلام پناه شما را مورد عنايت قرار مي دهم .
اگر کسي خيال کند که من چون يکبار در وادي حمراء شکست خورده ام ، پس هميشه وهّابيان پيروز خواهند شد ! سخت در اشتباه است .
در اين حادثه تنها تعداد اندکي از سپاهيان مصري در کنار من بودند ، که آنها نيز با منطقه آشنا نبودند و در برابر سيل دشمن فرار کرده ، موجب شکست من شدند .
اگر يک سپاه در يک نقطه شکست بخورد ، پادشاه جهان پناه از ارسال سپاهيان ديگر ناتوان نيست .
نظر به اين که اين وظيفه را پدرم بر عهده من نهاده ، به هر حال در اين کار توفيق يافته ، وهّابيان را قلع و قمع و از سرزمين مقدّس حجاز اخراج خواهم نمود .
يکتا پرستان مصري با دستياري ديگر مسلمانان ، به ويژه مسلمانان ترکستان ، به نبردي سخت با وهّابيان آماده خواهند شد و سرزمين مقدّس حجاز را از دست وهّابيان باز پس خواهند گرفت .
براي شما نيازي نيست که بيش از اين اطاله کلام شود . با درايت و دور انديشي گام برداريد و پاسخ قطعي و روشن خود را سريعاً به من اطّلاع دهيد .
اگر احدي در ميان شما در صدد عدم انقياد به فرمان مطاع همايوني باشد ، بر عليه همه شما شمشير آبدار مقرّر خواهد شد . »
طوسون پاشا نامه هاي ديگر به اين مضمون نوشت و به هر يک از شيوخ قبايل ارسال نمود .
وصول نامه هاي وي به شيوخ قبايل ، تأثير نيکو گذاشت و آنان پس از تشکيل شوراي بزرگ به دو گروه تقسيم شدند :
گروهي تصميم گرفتند که نسبت به دولت عليه عثمانيّه اظهار اطاعت و انقياد نموده ، بر عليه سعود نامسعود قيام کنند .
گروه ديگري تصميم گرفتند که نه از دولت عثماني طرفداري کنند و نه از سعود ، بلکه به کناري رفته ، بي طرفي را شعار خود سازند و منتظر نتايج حوادث باشند .
هر فرقه اي بر اساس ايده و عقيده شيوخ خود ، نامه اي به احمد طوسون پاشا نوشتند و موضع خود را اعلام کردند .
همه قبايل « احامده » جزو کساني بودند که تا آخرين قطره خون اعلام حمايت و طرفداري از دولت عثماني و نبرد بي امان با سعود نامسعود کردند .
بزرگترين شيخ احامده « شيخ جزا » نام داشت . او با همه مشايخي که از او پيروي مي کردند ، به صورت دسته جمعي به منطقه بدر رفتند و با احمد طوسون پاشا ديدار نمودند و به او اطمينان دادند که تا آخرين قطره خون وفادار خواهند ماند .
احمد طوسون پاشا نيز به هر يک از آنها يک خلعت قيمتي و يک شال سرخ کشميري هديه کرد .
در يک شوراي نظامي بنا به پيشنهاد و صلاحديد شيخ جزا ، مقرّر شد که نامه اي بنويسد و براي « حسن قلعي چاوش » بفرستد . حسن قلعه تنها سرلشکري بود که مورد اعتماد کامل سعود و مورد توجّه او بود .
اين نامه به صورت ناصحانه و مشفقانه تحرير شد و توسّط محمود عبدالعال و حسين [ که هر دو اهل مدينه بودند و از جمله کساني بودند که به لشکر مصر پيوسته ، آماده فداکاري و جانبازي بودند ] به حسن قلعي چاوش ارسال گرديد .
متن نامه چنين بود :
« جناب حسن قلعي مهربان ، بدانيد که پدر گرانقدرم محمّد علي پاشا ، بر حسب اراده همايوني ، براي رهاسازي نواحي مقدّسه حجاز از دست وهّابيان غدّار و بازگشايي حرمين شريفين به روي حجّاج و زائران مسلمان مأموريّت يافته است .
او براي اجراي اين فرمان همايوني ، مرا با لشکر انبوهي به اين سامان گسيل داشته و شخص ايشان نيز با لشکري بي شمار در آينده اي نزديک به اين منطقه خواهد آمد .
با شيوع اين خبر در ميان اعراب ، همگان بر شکست قطعي عبدالله ابن سعود اعتقاد راسخ پيدا کرده و قبايل بدوي دسته دسته به حضور مي آيند و اعلام اطاعت و انقياد مي کنند .
حضرت عالي که از شخصيّتهاي برجسته مدينه منوّره و از رجال مشهور و صاحب عقل و کياست مي باشيد و ظاهراً به همين دليل ناگزير شديد با وهّابيان اظهار اتّحاد کنيد و اين تدبير شما کاملاً حکيمانه ، دور انديشانه و شايان تحسين بود .
امّا اکنون که سرور معظّم و رهبر مفخّم ، پادشاه جهان پناه ، اهتمام نموده اند که با تدبير شاهانه و غيرت ملوکانه ، حرمين شريفين را ، به هر قيمتي که تمام شود ، از دست اشقيا مسترد نمايند و خوارج بدفرجام را از اين سرزمين قلع و قمع نمايند ، البته که اراده همايوني جامه عمل خواهد پوشيد .
در مورد اعلام اطاعت و انقياد در برابر اراده الهام بخش ملوکانه و اجتناب از هر گونه غفلت و مخالفت ، که عواقب و خيمي به دنبال دارد ، منتظر پاسخ نامه هستيم که در آن با فکر صائب خود براي
استرداد سريع شهر مقدّس مدينه ، تدبيرهاي مفيد و ارزشمندي را ارائه نماييد و با تسريع در پاسخ نامه ، خيرخواهي خود را نسبت به اهالي در بند و مبتلاي مدينه به اثبات برسانيد که از سوابق درخشان و درايت و کياست شما جز اين انتظار نمي رود . »
محمود عبدالعال و حسين ، دو تن از اهالي مدينه که پيشتر از آنها ياد کرديم ، به عهده گرفتند که اين نامه را به « حسن قلعي » برسانند .
يک نفر بدوي از قبيله شيخ جزا نيز براي راهنمايي به همراه آنان به راه افتاد .
نامبردگان هنگامي به مدينه منوّره رسيدند که همه درها بسته بود و راهي براي ورود به شهر وجود نداشت . و لذا منتظر ماندند و پس از نيمه شب از مجراي چشمه زرقا وارد شدند و از آبشخور ميدان مناحه ـ واقع در داخل حصار ـ بيرون آمدند و آنگاه مأموريّت خود را به انجام رسانيدند .
حسن قلعي چاوش ، نامه احمد طوسون پاشا را دريافت کرد و با دقّت مورد مطالعه قرار داد و با جمله : « اين نهايت خواسته و آرزوي ماست » موافقت خود را اعلام کرد .
حسن قلعي همان شب يکي دو نفر از افراد فهميده و کار آزموده هر محلّه را احضار کرد و پس از تأکيد فراوان بر اخفاي راز و تشريح راههاي مکتوم داشتن آن ، اينگونه سخن آغاز نمود :
« من اين نوشتار را از احمد طوسون پاشا دريافت نمودم ، انفاذ و اجراي آن گرچه بسيار سخت است ولي براي منو شما بشارت بزرگو نعمت غيرمترقّبه اي است .
بياييد همه دست در دست هم داده ، تلاش خود را به کار بريم و از قيد اسارت رهايي يابيم و زندگي شرافتمندانه زن و بچّه خود را فراهم نماييم . »
پس از بيان اين مقدّمه ، نامه را در آورده ، متن آن را براي حاضران قرائت نمود .
حاضران از شنيدن اين خبرِ مسرّت بخش ، غرق در شادي شدند و اشک شوق ريختند و گفتند :
« وه چه سعادت بزرگ و بشارت فرخنده اي به سراغ ما آمده است ! »
آنگاه براي پوشيده داشتن اين راز سوگند خوردند و ابراز داشتند :
« ما در مورد يک چنين موضوع پيچيده و حسّاسي ، از هر گونه اظهار نظر و ارائه طرح ناتوانيم ، شما هر تصميم و تدبيري اتّخاذ کنيد ، ما تا آخرين قطره خون براي اجراي آن تلاش و فداکاري مي کنيم . »
حسن قلعي چاوش گفت :
« طرحي که من در اين رابطه ارائه مي دهم اين است که وقت خاصّي را با احمد طوسون پاشا تعيين مي کنم و در آن وقت مقرّر بر فراز همين خانه اي که الآن در آن هستيم تيري را شليک مي کنم .
شما که الآن از اينجا برگرديد ، همسايگان خود را مخفيانه دعوت کنيد و اين راز را با آنها در ميان بگذاريد . آنان در لحظه اي که صداي شليک از پشت بام خانه من شنيده شد سلاحهاي خود را بر دارند ، به وهّابيان موجود در برجها و باروهاي حصار حملهور شوند و هر وهّابي را هر جا يافتند بکشند . سعي کنند که در داخل حصار حتّي يک نفر وهّابي زنده نماند . آنچه براي مردم ضرورت دارد که حساب شده و دقيق انجام دهند ، همين است و بس .
اگر اين وظيفه را به نحو احسن انجام بدهند به مقصد و مقصود خود نايل مي شوند و براي هميشه از اين غم و اندوه رهايي مي يابند . »
آنگاه نامه اي به شرح زير نوشت و توسّط نامبردگان از طريق مجراي عين الزرّقا براي احمد طوسون پاشا فرستاد .