متن نامه حسن قلعي چاوش به احمد طوسون پاشا

« ولي نعمت بزرگوارم ، سرورم و پيشواي مقتدرم ! فرمان مسرّت بخش شما به دست چاکرتان واصل شد .
اهالي مدينه از دير زمان نمک پرورده دولت عليّه عثمانيّه و شرمنده الطاف بيکران آن پادشاه اسلام پناه هستند . و چون از اعماق دل و صميم قلب به دولت عثماني عشق ميورزند ، خروج از تابعيّت افتخار آميز دولت عثماني و گرفتاري در بند اسارت و جنايت ديگران ، خود فاجعه بزرگي است .
از اين رهگذر ما در عهد سلطان سليم خان چندين بار از دربار شوکت اقتران ايشان استمداد جستيم و نماينده ها فرستاديم ، که متأسّفانه در عهد ايشان شرايط رو در رويي با فرقه طغيانگر وهّابيان فراهم نشد .
اهالي نيز بيش از آن قدرت تحمّل محاصره و تضييقات را نداشتند ، بنابر اين ناچار در مقابل آنان تسليم شدند .
پيروي از اين فرمان گرامي براي ما نعمت بزرگ و قرين امتنان است . تلاش براي بيرون راندن دشمنان بدکردار از هجرتسراي پيامبر ، وظيفه فرد فرد اهالي مدينه است و طبعاً ما بيش از سپاه مصري فداکاري و جانبازي خواهيم نمود .
و لذا از شما مي خواهيم که در فلان روز وفلان ساعت سپاه مصري در منطقه « بئر علي » گرد آيند .
در لحظه اي که از داخل مدينه صداي شليک تنفگ شنيده شد ، از آن دربِ حصار که به روي آنها باز خواهد شد به داخل حصار سرازير شوند .
اين جانب هنگامي که لشکر همايوني را در منطقه آبار علي مشاهده کنم ، پشت بام رفته به شليک تفنگ مي پردازم . اهالي مدينه بر اساس قراري که مخفيانه مقرّر گشته ، گروهي به برجها و باروها رفته ، وهّابيها را قتل و قمع خواهند نمود و گروهي ديگر دروازه هاي حصار را گشوده ، لشکر همايوني را به داخل حصار هدايت خواهند کرد .
اين تدبير با افراد لازم در ميان نهاده شده و توسّط آنها به فرد فرد اهالي تفهيم گرديده است . آنچه مهمّ است اين است که لشکر همايوني همه همّ خود را صرف کرده ، در سر ساعت تعيين شده در روز مقرّر در آبار علي حضور پيدا کنند .
در غير اين صورت پيامدهاي بسيار خطرناکي براي اهالي مدينه در پي خواهد بود . با تأکيد بر اين نکته ، عريضه را خاتمه مي دهم . »
احمد طوسون پاشا از اين پاسخ صريح و تدبير صحيح حسن قلعي بيش از حد مسرور شده ، 73 نفر سواره و 400 نفر پياده از اعراب شيخ جزا و تحت فرماندهي « عثمان کاشف » از سرکرده هاي لشکر مصري ، به سوي آبار علي گسيل داشت ، تا در روز مقرّر و ساعت معين به نقطه از پيش تعيين شده بر سند .
عثمان کاشف که از افسران کار آزموده و آشنا با فنون رزمي بود ، 473 تن سرباز سلحشوري را که در تحت فرماندهي او بود حرکت داده ، در روز معيّن و ساعت مقرّر به منطقه « آبار علي » ( 1 ) که در فاصله سه ساعتي مدينه منوّره به سمت مکّه معظّمه قرار داشت واصل گرديد .
وهّابيان مدينه از وصول سپاه عثمان کاشف به آبار علي مطّلع شدند ، اهالي مدينه را احضار نموده ، اينگونه اوليتماتوم دادند :
« به جهت اينکه ممکن است شما از کنار ما فرار کنيد ، اين دفعه شما را با خود نمي بريم ، لازم است همه شما مسلّح شويد ، با کمال بيداري و هشياري در خانه هاي خود گوش به زنگ بمانيد .
اگر ما ـ بر فرض محال ـ در مقابل سپاه مصري شکست خورديم ، شما بايد بي درنگ به ياري ما بشتابيد . و اگر در ياري ما کوتاهي کنيد پيامد بسيار سختي برايتان خواهد داشت . »
اهالي مدينه در پاسخ آنها اظهار داشتند :
« زن و فرزند ما در اين شهر زندگي مي کنند ، اموال و اشياي ما در اين حصار است ، و لذا ما وظيفه داريم که با همه توان در محافظت از شهر و حصار تلاش کنيم . شما فقط در فکر خودتان هستيد ، ولي ما در انديشه زن و بچّه خود هستيم .
اگر قلعه به دست ترکها بيفتد ، ما با زبان آنها آشنايي نداريم ، آنها نيز زبان ما را نمي دانند . اموال ما را به يغما مي برند ، مردان ما را مي کشند و زنان ما را به اسارت مي برند ؛ زيرا نژاد آنها از نژاد ديگري است . »
وهّابيان با شنيدن اين پاسخ مصلحتي از قلعه خارج شدند ، گروهي سيل آسا به سوي « آبار علي » روان گشتند و گروهي براي محافظت از سنگرهاي قُبا و عَوالي تعيين شدند و گروه ديگري مسلّح در داخل حصار باقي ماندند .
وهّابياني که به سوي آبار علي حملهور شدند ، چهار هزار نفر بودند که بداي بن مضيان و نيز برادرش در سپاه سعود بي ايمان بودند .
عثمان کاشف در ابتداي امر احساس کرد که يک سپاه 473 نفري نمي تواند با يک لشکر جرّار رويا روي شود و لذا صلابت و شجاعت سپاهش را به آنها گوشزد مي کرد و سربازي و جانبازي آنان را در برابر دين و دولت مي ستود و مي گفت :
« دوستان ! مادران ما ، ما را براي چنين روزي به دنيا آورده اند . امروز تنها کاري که ما بايد انجام دهيم رهاسازي هجرت سراي رسول گرامي اسلام از دست پليد دشمنان خارجي است .
گرچه تعداد دشمنان ما زياد است ولي به حکم « الخائن خائف » آنها بزدل و ترسو هستند . اگر يار و ياور آنها شيطان است ، پشتيبان ما عنايات خاصّ پيامبر خدا و الطاف بيکران خالق منّان مي باشد .
ما اگر صلابت و پايمردي خود را حفظ کنيم و جان ناقابل خود را در طبق اخلاص نهاده ، به سوي دشمن بزدل حملهور شويم ، بي گمان پرچم پيروزي را به اهتزاز درآورده ، دشمن دين و ايمان را از ريشه و بن برخواهيم کند .
اهالي مظلوم مدينه اينک در کنار حرم رسالت پناهي ، براي غلبه و پيروزي ما دست به نيايش برداشته ، سيل اشک بر رخسار خود روان مي سازند و از محضر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) تقاضاي ياري مي کنند .
کساني که در اين نبرد شربت شهادت بنوشند ، همانند کسي هستند که در رکاب رسول خدا به شهادت رسيده باشند . بي گمان رحمت و مغفرت پروردگار شامل حالشان خواهد بود . ارواح طيّبه شهدا و ساکنان ملأ اعلا به تماشاي شما برخاسته اند . توجّهات معنوي و عنايات روحاني آنها براي نصرت و پيروزي ما بس است . هان ! اي همرزمان ، با اتّکا به عنايات الهي دلگرم شويد ، با شمشيرهاي آخته به سوي دشمن زبون بتازيد . يکدل و يک صدا بانگ تکبير برآوريد و دمار از روزگار دشمن در آوريد .
اينک من پيشاپيش شما حرکت مي کنم ، شما شيفتگان خدا و پيامبر به دنبال من روان شويد . اي عاشقان به پيش . »
عثمان کاشف با اين نصايح حماسي ، دلاوران مصري را تشويق نمود و لشکر توحيد با گلبانگ تکبير ، چون شير ژيان به سوي دشمن بي ايمان حمله بردند . 5 ساعت تمام آتش جنگ را برافروخته نگه داشتند و دشت روح افزاي آبار علي را با خون دشمن زبون گلگون ساختند . که شاعر گفته است :
« اين پيامد نبرد است که دشت و هامون را به جاي لاله هاي سرخ با خون دشمنان خود بياراستيم . »
لشکر بد آيين دشمن در مقابل اين حمله هاي دليرانه و يورشهاي شجاعانه تاب مقاومت نياورد و همگي فرار را بر قرار ترجيح داده ، به سوي مدينه منوّره عقب نشيني کردند . چون درب هاي حصار را بسته ديدند به خاکريزهاي عوالي و قربان پناه بردند و همانند جوجه کبوتر به سوي دهکده قبا پراکنده شدند .
سپاهيان مصري به مقدار زيادي آنها را دنبال کردند و هر کدام را يافتند از پا در آوردند و به قرارگاه خود در آبار علي با فتح و غلبه بازگشتند .
رؤساي اشقيا از مشاهده شجاعت و صلابت سپاهيان مصري و از تنگتر شدن محاصره مدينه توسّط « احامده » به پشتيباني از سپاه مصري ، از رويارويي با سپاه عثمان سخت برآشفتند .
از اين رهگذر سران اهل مدينه ، چون : محمّد فلاح ، محمّد طيّار و حسن قلعي را فرا خواندند و به آنها اولتيماتوم دادند که :
« ما با يک سپاه نيرومند متشکّل از چهارده هزار مرد جنگي به سوي سپاه ترک حملهور خواهيم شد . اگر براي همکاري نکردن با ما به عذرهاي واهي متوسّل شده ، تعلّل بورزيد ، نخست شما را از دم تيغ مي گذرانيم ، سپس به سوي آبار علي حملهور مي شويم .
شما در ابراز اطاعت و همکاري کوتاهي نمي کنيد ولي برخي از اعمال شما ما را به شک و ترديد در مذهب و آيين شما وا مي دارد .
شما بايد يکايک در مقابل ما سوگند ياد کنيد و همه خواسته هاي ما را برآورده سازيد . »
آنگاه يک پيمان همکاري به صورت ظاهر منعقد شد و در مورد همکاري و همراهي اهالي مدينه اطمينان خاطر حاصل گرديد . اين قول همکاري از طرف اهالي مدينه به صورت جبري و از روي مماشات بود .
پس از آن دو نامه به رشته تحرير در آمد ؛ يکي را به « عثمان کاشف » و ديگري را به « شيخ جزا » که تا آن موقع به آبار علي رسيده بود ، ارسال نمودند .
اين دو نامه که توسّط دو تن از اهالي مدينه از طريق مجراي عين زرقا فرستاده شد ، هر دو به يک مضمون بود ، جز اينکه يکي به عربي و ديگري به زبان ترکي بود .
متن نامه اي که به زبان ترکي خطاب به عثمان کاشف ارسال شده بود ـ پس از حذف القاب ـ چنين بود :
« فردا فلان ساعت درهاي قلعه مدينه منوّره به روي لشکر شما ، بر اساس قرار دادي که در ميان ما مقرّر شده ، گشوده خواهد شد .
اگر مسامحه و تأخير روا داريد ، اين قرار داد توسّط جاسوسهاي وهّابيان معلوم خواهد شد و همه اهالي مدينه را قتل عام خواهند کرد ؛ زيرا هنوز در ميان ما از طرفداران آنها کم و بيش هست و ممکن است ما برخي از آنها را نشناسيم و در بزم خود جاي دهيم .
در اين زمينه کوچکترين مسامحه روا نداريد ، دار الهجره پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) را از دست پليد دشمن رها ساخته ، ساکنان دارالسّکينه و زنان و فرزندانشان را دلشاد کنيد . »
اين نامه در حوالي نيمه شب به دست عثمان کاشف رسيد ، پس از اطّلاع از مضمون آن به نامه رسانها گفت :
« انشاءالله فردا رأس ساعت تعيين شده ، ما را در مقابل درهاي قلعه خواهيد ديد و به ياري حضرت حق از بند اسارت رهايي خواهيد يافت . »
و تأکيد کرد که در وقت معيّن سپاهيان مصري و سپاهيان شيخ جزا را بي درنگ گسيل خواهد داشت .
آنگاه نمايندگان اهل مدينه از طريق مجراي عين زرقا به مدينه بازگشتند و به اهالي مدينه بشارت دادند و اهالي مدينه همگي در خانه هاي خود مسلّح گشته ، ديدگان خود را به سوي آبار علي دوختند و تا صبح ترک خواب و استراحت نمودند .
سپاه عثمان کاشف به هنگام سپيده دم با شليک توپ و تفنگ کماندوهاي وهّابي را تار و مار ساختند و سرکرده هاي اشقيا را فراري دادند و سرانجام به يکي از درب هاي حصار مدينه که « عنبريّه » نام داشت نزديک شدند .
سپاه پادشاهي مصري با شجاعت و صلابت بي نظير در برابر حصار قلعه قرار گرفتند و حسن قلعي چاوش در ساعت مقرّر بر فراز بام خانه اش تيري شليک کرد . بر اساس تعليمات قبلي ، اهالي مدينه به صورت دسته جمعي با ادوات جنگي حرکت نموده ، نگهبانان وهّابي قلعه را از رو در رويي با سپاه مصري منع کردند . در اين ميان جوانمردي که جان بر کف نهاده ، دل به دريا بزند و دروازه عنبريّه را بگشايد يافت نشد ، و لذا مدّتي سپاه مصري در پشت ديوارهاي حصار سنگر گرفتند و در انتظار باز شدن دروازه نشستند .
در اين اثنا اگر سپاهيان وهّابي موجود در نواحي عوالي و قبا گرد مي آمدند و به طرف سپاه عثمان کاشف حملهور مي شدند ، بي گمان سپاه ـ مصري به دليل کمي نفرات ـ شکست مي خوردند و همه اهالي مدينه از زن و مرد و خُرد و کلان کشته مي شدند .
نگهبانان وهّابي براي جلوگيري از نزديک شدن سپاه مصري به قلعه و گشوده شدن دروازه ، از برجها و باروها پيوسته توپ و تفنگ پرتاب مي کردند .
گروهي از ايثارگران مدينه جان خود را بر طبق اخلاص نهادند و بدون اعتنا به توپ و تفنگ ، که چون رگبار باران فرو مي ريخت ، به سوي دروازه شتافتند و دروازه را گشودند و سپاهيان مصري را به داخل قلعه هدايت نمودند و به ميدان مناحه آوردند .
آنگاه براي محافظت آنان از خطر دشمن ، سواران مصري و بدويان شيخ جزا را در پناهگاههاي مستحکم جاي دادند و دروازه عنبريّه را بستند و از احمد طوسون پاشا درخواست نيرو کردند .
احمد طوسون از شنيدن خبر ورود سپاهيان به درون حصار مدينه ، بيش از حدّ مسرور گرديد و لشکري متشکّل از سه هزار مرد جنگي تحت فرماندهي زعيم اوغلو ، حسين بيک ، شراره و بناپارت ، از سرکرده هاي نامدار ارتش مصر ترتيب داد و به ياري عثمان کاشف فرستاد .
سپاهيان ياد شده با سرعتي شگفت طيّ مسافت نمودند و در مدّتي کوتاه به ناحيه مدينه رسيدند و آنگاه چادر ستاد فرماندهي را در بيرون حصار مدينه نصب کردند .
ورود خضرگونه و پيش بيني نشده لشکر مصري ، از طرفي موجب قوّت قلب سپاهيان عثمان کاشف و شيخ جزا شد ـ که چندي قبل وارد مدينه شده و با کمبود آذوقه مواجه بودند ـ و از طرفي موجب تشويش خاطر و نگراني شديد وهّابياني شد که در خاکريزهاي اطراف قربان ، عوالي و قبا سنگر گرفته بودند ، که همگي از منطقه گريختند .
وهّابياني که در داخل قلعه متحصّن بودند ، هنگامي که مشاهده کردند همه اطراف حصار توسّط سربازان سلحشور مصري محاصره شده ، بداي بن مضيان ، برادرش سعود و عبدالله بن سعود و ديگر سرکرده هاي وهّابي ، سنگر نشينان عوالي و قربان را برداشتند و از منطقه فرار کردند . آنان حتّي وقتي مطمئن شدند که ديگر نيرويي به کمکشان نخواهد آمد . در اثر عناد و لجاجتي که داشتند باز هم به جنگ و نبرد ادامه دادند و اهالي مدينه و سپاه مصري را با شليک مداوم توپ و تفنگ مورد ايذاء قرار دادند .
يکي از فرماندهان مدبّر مصري به نام « احمد آغا » که در اثر شجاعت و صلابتش به « بناپارت » شهرت يافته بود ، توپهاي غول پيکر را بر فراز قلّه کوه « سلع » در جنوب مدينه مستقر نمود و قلعه را مدّتي متمادي زير رگبار توپها قرار داد . او وقتي متوجّه شد که از اين طريق نيز کار پيش نمي رود با حسن قلعي چاوش مشورت کردند و تصميم گرفتند که کانالي حفر کرده ، قلعه را منفجر نمايند .
آنگاه شخصي به نام « عودالحيدري » را نزد وهّابيان فرستادند و پيغام دادند که اگر سلاحهاي خود را بر زمين بگذارند ، مورد عفو و امان قرار خواهند گرفت و به هر جا که مايل باشند مي توانند بروند .
عودالحيدري که در نهان از طرفداران ابن سعود بود ، وهّابيان را به ادامه نبرد تشويق کرد و نقطه حفر کانال را به آنها معرّفي نمود و تأکيد کرد که آن نقطه را بخصوص مورد پرتاب توپ قرار دهند .
هنگامي که احمد آغا بناپارت از اين واقعه مطّلع شد ، دستور داد که حفر کانال تعطيل شود و کانال ديگري به سوي برج مستحکم واقع در کنار حمّام محمّد پاشا حفر گردد .
حفر اين کانال نيز با صلاحديد حسن قلعي چاوش انجام گرفت و به قدري مخفيانه انجام يافت که حتّي احمد آغا نيز از آن مطّلع نشد .
انفجاري که در اين کانال انجام گرفت ، برج مستحکم وهّابيان را به هوا فرستاد و حفره وسيعي ايجاد کرد که يک ستون ده نفري به راحتي توانست از ميان آن بگذرد .
در حدود هزار نفر از ايثارگران سپاه پادشاهي مصري از اين کانال عبور کردند و به داخل قلعه راه يافتند ، ولي يک گروه دو هزار نفري از وهّابيان راه را بر آنها بستند و در پشت ساختمانها سنگر گرفتند و با تفنگ و تپانچه از پيشرفت آنها جلوگيري کردند .
با تشجيع و تشويق فداييان بومي ، ايثارگران ياد شده توانستند جاليز محمّد پاشا را به تصرّف خود در آورند و در آنجا سنگر بگيرند . در اين درگيري شجاعانه ، فقط يک نفر شهيد و يک نفر زخمي شد .
گرچه تصرّف اين جاليز وحشت و اضطراب عجيبي در دل وهّابيان انداخت ، ولي اين جاليز به يک کوچه تنگ و باريک ختم مي شد که هر دو طرف اين کوچه با سدّهاي محکم مسدود بود و در دو طرف اين گذرگاه برج و باروي بسيار مستحکمي قرار داشت که توسّط نگهبانان حفاظت مي شد .
از اين رهگذر ايثارگران جانبازي که تا جاليز محمّد پاشا پيش رفته بودند ، در يک موقعيّت بسيار خطرناکي قرار گرفتند . اين فدائيان جان بر کف مدّتي در اين نقطه مخاطره انگيز درنگ کردند و به دنبال راه چاره بودند ، که يک قهرمان جان برکف با صولت حيدري خيز برداشت و با يک خيز خود را به باروي اوّل رسانيد و نگهبانان بارو را در دم به هلاکت رسانيد .
نگهبانان ديگر باروها با مشاهده رشادت اين قهرمان ، که « درويش دشيشه » نام داشت ، به وحشت افتاده ، از منطقه گريختند .
ديگر فدائيان ايثارگري که در جاليز محمّد پاشا حيران و سرگردان مانده بودند ، به غيرت آمده ، با يک بسيج عمومي بر وهّابيها هجوم برده ، همه آنها را چون گوسفند سر بريدند .
آتش جنگ با ورود سپاهيان بعدي مصري و امدادگران بدوي ، آنچنان شعلهور شد ، که تشخيص اهالي مدينه از تجاوزگران وهّابي براي مصريها و بدويها غير ممکن شد . و لذا اهالي رزمجوي مدينه کلاه سربازي بر سر نهادند تا از وهّابيها باز شناخته شوند .
وهّابيان پليد در عناد و لجاجت خود اصرار ورزيده ، از روي سفاهت و حماقت خواستار عفو و امان نشدند .
پس از مدّتي متمادي جنگ و خونريزي ، وهّابيان ديدند که هرگز قدرت مقاومت در برابر سپاه توحيد را ندارند ، و لذا به برجها پناه برده ، تقاضاي عفو و امان نمودند .
همه جاي داخل حصار با لاشه هاي وهّابيان بدکردار پر شده بود و طبعاً به جهت وحشت و اضطرابي که بر زنان و کودکان عارض مي شود ، به عفو و امان پناه بردند . اين تقاضا از طرف اهالي پذيرفته شد و مقرّر گرديد که آنها را تا فاصله چند ساعتي مدينه تحت الحفظ ببرند ، به طوري که از تير رس اهالي مدينه خارج شوند . در ميان فرماندهان مصري اين مأموريّت بر عهده عثمان کاشف نهاده شد و او به مقدار لازم سواره به همراه خود برداشت و وهّابيان پناهنده و خلع سلاح شده را تحت الحفظ از مدينه بيرون برد .
وهّابيان هنگامي که به منطقه « عرَيض » رسيدند ، علي رغم بي سلاح بودنشان ، در صدد برآمدند که با کشتن عثمان کاشف آتش درون خود را خاموش نمايند .
عثمان کاشف پس از برملا شدن افکار پليد آنان ، با سپاهياني که در تحت اختيارش بود ، با وهّابيان به جنگ و نبرد پرداخت و همه آنها را از دم شمشير گذرانيد . تنها هفت نفر از آنها موفّق به فرار شدند . [ 1227 هـ . ] .
تعداد وهّابياني که سعود براي نگهباني قلعه مدينه گمارده بود به چهارده هزار نفر مي رسيد ، که همه آنها در اثناي جنگهاي پياپي به هلاکت رسيدند ، به جز هفت نفر ، که يکي از آنها به : « احمد حنبلي » موسوم بود .
احمد حنبلي از مجاوران مدينه منوّره بود و مدّت زمان طولاني با تدريس علم فقه در داخل مسجدالنّبي امرار معاش مي کرد . ولي در نهايت بلاي حبّ جاه بر جانش افتاد و با بيعت سعودبن عبدالعزيز ، دين و ايمانش را بر باد داد و راه کفر و الحاد را در پيش گرفت .
اين خائن پليد گرچه از محاربه « عرَيض » جان سالم به در برد و به وضع بسيار ناهنجاري خود را به درعيّه رسانيد ، ولي در آنجا خود را لو داد و به شرحي که در زير بيان مي کنيم به هلاکت رسيد .
احمدطوسون پاشا پس ازاين پيروزيِ درخشان ، از منطقه بدر حرکت نمود و به قصد زيارت حرم مطهّر و روضه معطّر پيامبر اکرم ( صلي الله عليه وآله ) به سوي مدينه منوّره عزيمت کرد و کليد مبارک شهر مقدّس مدينه را به حضور پدرش محمّد علي پاشا فرستاد . همزمان با اين حرکت ، محمّد علي پاشا نيز با 28 کشتي حامل نيرو ، ادوات جنگي و ابزار نظامي به بندر جدّه وارد شد . او آنگاه بي درنگ وصول کليدوکيفيّت استردادشهرمقدّس مدينه منوّره رااز دست خوارج بي فرهنگ با شرح و بسط ، به مرکز خلافت عثماني ـ به استانبول ـ گزارش داد .

***
1 ـ آبار علي ( عليه السلام ) همان « ذوالحليفه » يا « مسجد شجره » است که يکي از ميقاتهاي حج مي باشد .