هشتم ـ در اخبار آن حضرت است به غيب
ونـيـز در ( حـديـقـه ) از ( فـصـول المـهـمـة ) و( كـشـف الغمه ) نقل كرده : در آن وقت كه هارون امام موسى عليه السلام محبوس داشت ، ابويوسف ومحمّد بن الحسن كه هر دومجتهد عصر بودند به مذهب اهل سنت وشاگرد ابوحنيفه با هم قرار دادند كه بـه نـزد امـام عـليه السلام روند ومسائل علمى از اوپرسند وبه اعتقاد خود با اوبحث كنند وآن حـضـرت را الزام دهـند.
چون به خدمت آن حضرت رسيدند مقارن رسيدن ايشان مردى كه بر آن حضرت موكل بود از قبل سندى بن شاهك آمده گفت نوبت من تمام شد وبه خانه خود مـى روم و اگـر شـمـا را خـدمـتـى وكـارى هـست بفرماييد كه چوباز نوبت من شود آن كار را سـاخـتـه بـيـايـم ، امـام فرمود: بروخدمتى وكارى ندارم وچون مرد روانه شد روبه ايشان كـرده گـفـت : تـعـجـب نـمـى كنيد از اين مرد كه امشب خواهد مرد وآمده كه فردا قضاى حاجت من نـمـايـد، پـس هـر دوبـرخـاسـتـه وبـيـرون رفـتـنـد وبـا هـم گـفتند كه ما آمده بوديم ك از اومـسـايـل فـرض وسـنـّت بشنويم اوخود از غيب خبر مى دهد وكسى فرستادند تا بر در آن خانه منتظر خبر نشست ، وچون نصفى از شب گذشته فرياد وفغان از آن خانه برآمد وچون پـرسـيـد كـه چـه واقـع شـده گـفـتـند آن مرد به علت فجاءة بمرد بى آنكه اورا بيمارى ومـرضـى بـاشد.
فرستاده رفت وهر دورا خبر كرد وايشان باز به خدمت امام عليه السلام آمـده پـرسيدند كه ما مى خواهيم بدانيم كه شما اين علم را از كجا به هم رسانيده بوديد؟ فـرمـود: ايـن عـلم از آن عـلمـها است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم به مرتضى على عليه السلام تعليم داده بود واز آن علمها نيست كه ديگرى را راهى به آن باشد وهر دومـتـحـيـر ومـبـهـوت شـده هـر چـنـد خـواسـتـنـد كـه ديـگـر حرفى توانند زد نتوانستند وهر دوبـرخـاسـتـه شـرمـنـده بـرگـشـتـنـد وصـبـر بـر كـتـمان هم نداشتند وخود روايت نمودند ونقل كردند تا در روز قيامت بر ايشان حجت باشد.(51)