هفتم ـ در نجات دادن آن حضرت است على بن يقطين را از شرّ هارون
در ( حـديـقـة الشيعه ) در ذكر معجزات حضرت امام موسى عليه السلام است كه از جـمـله مـعـجزات دوچيز است كه نسبت به على بن يقطين كه وزير هارون الرشيد واز شيعيان مخلص بود واقع شده :
يـكـى آنـكه : روزى رشيد جامه قيمتى بسيار نفيس به على مذكور عنايت كرده ، بعد از چند روز عـلى آن جـامـه را بـا مـال وافر به خدمت آن حضرت فرستاد، امام عليه السلام همه را قـبـول نموده جامه را پس فرستاد كه اين جامه را نيكومحافظت كن كه به اين محتاج خواهى شـد، عـلى را در خـاطر مى گذشت كه آيا سبب آن چه باشد و ليكن چون امر شده بود آن را حـفـظ نـمـود وبـعـد از مـدتـى يـكـى از غـلامـان را كـه بـر احوال اومطلع بود به جهت گناهى چوبى چند زده ، غلام خود را به رشيد رسانيده گفت كه على بن يقطين هر سال خمس مال خود را با تحف وهدايا به جهت موسى كاظم مى فرستد، واز جمله چيزهايى كه امسال فرستاده آن جامه قيمتى است كه خليفه به اوعنايت كرده بود. آتش غـضـب رشـيـد شعله كشيده گفت : اگر اين حرف واقعى داشته باشد اورا سياست بليغ مى كـنـم ، فـى الفـور عـلى را طـلبـيده گفت :
آن جامه را كه فلان روز به تودادم چه كردى حـاضـر كـن كـه غـرضـى به آن متعلق است . على گفت : آن را خوشبوى كرده در صندوقى گـذاشـتـم از بـس آن را دوست مى دارم نمى پوشم ، رشيد گفت : بايد كه همين لحظه اورا حـاضـر كـنـى ، على غلامى را طلبيده گفت : برووفلان صندوق را كه در فلان خانه است بـيـاور، چـون آورد در حـضـور رشـيـد گـشـود ورشـيـد آن را بـه هـمـان طـريـق كـه عـلى نـقـل كـرده بـود با زينت وخوشبويى ديد آتش غضبش فرونشست وگفت : آن را به مكان خود بـرگـردان وبـه سـلامـت بـروكه بعد از اين سخن هيچ كس را در حق تونخواهم شنيد، چون عـلى رفـت غـلام را طـلبـيـده فـرمود كه اورا هزار تازيانه بزنيد وچون عدد تازيانه به پانصد رسيد غلام دنيا را وداع كرده وبر على بن يقطين ظاهر شد كه غرض از رد آن جامه چـه بـوده ، بـعـد از آن بـار ديـگـر بـه خـاطـر جـمـع آن را بـا تـحـفه ديگر به خدمت امام فرستاد.(49)
دومـش آنـكه : على بن يقطين به آن حضرت نوشت كه روايات در باب وضومختلف است مى خـواهـم بـه خـط مـبـارك خود مرا اعلام فرماييد كه چگونه وضومى كرده باشم ؟ امام عليه السـلام بـه اونـوشـت كـه تـورا امر مى كنم به آنكه سه بار روبشويى ، و دستها را از سر انگشتان تا مرفق سه بار بشويى وتمام سر را مسح كن ظاهر دوگوش را مسح نماى وپاها را تا ساق بشوى به روشى كه حنفيان مى كنند.
چون نوشتنه به على رسيد تعجب نـمـوده بـا خـود گـفـت ايـن عـمـل مـذهـب اونـيـسـت ومـرا يـقـيـن اسـت كـه هـيـچ يـك از ايـن اعمال موافق حق نيست ، اما چون امام عليه السلام مرا به اين ماءمور ساخته مخالفت نمى كنم تا سرّ اين ظاهر شود وبعد از آن هميشه آن چنان وضو مى ساخت تا آنكه مخالفان ودشمنان گـفتند به هارون ، على بن يقطين رافضى است وبه فتواى امام موسى كاظم عليه السلام عمل مى كند واز فرموده اوتخلف روا نمى دارد.
ورشيد در خلوت با يكى از خواص خود گفت كـه در خـدمـت عـلى تـقصيرى نيست اما دشمنانش بجدند كه اورافضى است ومن نمى دانم كه امتحان او به چه چيز است كه بكنم وخاطرم اطمينان يابد، آن شخص گفت شيعه را با سنى مـخـالفتى كه در باب وضواست در هيچ مساءله وفعلى آن قدر مخالفت نيست اگر وضوى اوبـا آنـهـا مـوافـق نـيـسـت حـرف آن جـمـاعـت راسـت اسـت والاّ فـلا. رشـيـد را معقول افتاده روزى اورا طلبيد ودر يكى از خانه ها كارى فرمود وبه شغلى گرفتار كرد كـه تـمـام روز وشـب مى بايست اوقات صرف كند حكم نمود كه از آنجا بيرون نرود وبه غـيـر از غلامى در خدمت اوكسى را نگذاشت وعلى را عادت بود كه نماز را در خلوت مى كرد، چون غلام آب وضورا حاضر ساخت فرمود كه در خانه را بسته برود وخود برخاسته به هـمـان روشـى كـه مـاءمـور بـود وضـوسـاخـت وبـه نـمـاز مـشـغـول شـد ورشـيـد خود از سوراخى كه از بام خانه در آنجا بود نگاه مى كرد، وبعد از آنـكه دانست على از نماز فارغ شده آمد وبه اوگفت :
اى على ! هركه تورا از رافضيان مى دانـد غـلط مـى گـويـد ومـن بـعـد سـخـن هـيـچ كـس دربـاره تـومـقـبـول نـيـسـت و بـعد از اين حكايت به دوروز نوشته اى از امام عليه السلام رسيد كه طريق وضوى درست موافق مذهب معصومين عليهم السلام در آن مذكور بود واورا امر نمود كه بـعـد از ايـن وضـورا مـى بايد به اين روش مى ساخته باشى كه آنچه از آن بر تو مى ترسيدم گذشت ، خاطر جمع دار واز اين طريق تخلف مكن .(50)